موهای بلندش تو هوا افشون بودن و بدن نحیفش توی سوز سرما میلرزید و پوست رنگ پریده اش رو به کبودی میکشید و بادی که میوزید استخوان هاش رو خشک تر از قبل میکرد
خودش رو به زور به حاشیه جاده کشوند و زخم روی پاش رو فشرد تا یکم از خونریزیش جلوگیری کنه
ساعت نزدیک چهار صبح بود و هیچ امیدی به اینکه تو اون ساعت یه ماشین از اونجا رد بشه نبود و هر آن ممکن بود نیروهای اون زندان کوفتی پیداش کنن
اشک هاش پایین ریختن و صورت یخ زده اش رو سوزوند ، زیر لب گفت
_ خد ... خدایا ... این بار ... کمکم ... کن
سوزش پاش که در اثر بریدگی با سیم خاردار بود، امونش رو بریده بود و بارونی که تازه شروع به باریدن کرده بود سر و صورتش رو خیس میکرد بهش دامن میزد و باعث شد کم کم احساس خوابالودگی بهش دست بده
دلش نمیخواست بعد از اون همه تلاش برای فرار کردن تسلیم بشه اما مگه امیدی هم مونده بود که براش بجنگه ؟ اگر تا چند دقیقه دیگه کمکی نمیرسید احتمال اینکه پیداش کنن تقریبا صدرصد بود
لبهای کبودش لرزید و کم کم داشت تو تاریکی غرق میشد تا اینکه نور سفید رنگی روی صورتش افتاد ، یکم لای پلکهاش رو باز کرد و به زور چندنفر رو دید که از ماشین پیاده شدن و بهش نزدیک میشن
به نظر چندتا زن میومدن و این خیالش رو راحت تر میکرد ، با نزدیک شدن اونها یکم لبهاش رو باز کرد تا چیزی بگه و کمک بخواد اما فهمید قادر نیست این کار رو بکنه پس فقط به حرفاشون گوش سپرد
_ این دیگه کیه ؟
_ چرا کنار جاده اس ؟
_ زندس ؟
_ فکر کنم بیهوشه
_ کمک کنید بذاریمش تو ماشین
_ باید زنگ بزنیم اورژانس
_ نمیرسیم ... جاییش که نشکسته فقط پاش زخمیه
_ رز ... تو مطمئنی ؟
_ آره ، بیاید بذاریمش تو ماشین و وسایل من رو هم از صندوق بهم بدین
حس کرد رو هوا معلقه و بعد به جای گرم و نرمی رسید ، با آسودگی خواست بخوابه که سوزشی رو تو پاش حس کرد و این باعث شد ناله کوتاهی بکنه
رز - پس هوشیاری ... چیزی نیست فقط ضعف کردی ، سلنا یکم از آبمیوه مون نمونده ؟
سلنا - هنوزم میگم باید زنگ بزنیم اورژانس ! این چیزا مسئولیت داره
_ تو فعلا اون آبمیوه رو بده من !
صدای نفر سومی گفت - حالش چطوره ؟
YOU ARE READING
Black Sea
Fanfictionزیباترین اتفاقات زندگیام اصلا در لیست «کارهایی که باید انجام بدهم» نبودند. #1 one direction