61

221 46 37
                                    

بین خواب و بیداری بود که حس کرد چیزی داره بین موهاش کشیده میشه و اون ها رو با لطافت خاص و آشنایی نوازش میکنه، دست هاش رو به سمتش دراز کرد و با لمس اون گرمای مخصوص  با صدای گرفته اش گفت

_ لیام

پسر با صدای آرومش پاسخ داد - سلام

زین انگشت هاشون رو میون هم گره زد و با چشم های بسته لبخند پر از آرامشی زد اما با یاداوری اینکه قبل از خوابیدنش، اون رو راهی مطب دکترش کرده، لب هاش بسته شد و پرسید

_ چیشد ؟ چطور بود ؟ متاسفم نتونستم باهات بیام ، مشکلی که برات پیش نیومد ؟

اغلب جلسات تراپی متعلق به خود لیام بودن اما حتی همین زمان هایی که مجبور بود توی اتاق انتظار علاف بشه هم ترجیه میداد همراه اون پسر بره و حتی یک بار رو هم از دست نداده بود اما با این حال اون روز از صبح انقدر درگیر کار شاگردهای خصوصیش بود که خود لیام هم دلش نیومد اون رو با این حجم خستگی دنبال خودش بکشونه

صدای پسر تا حد زمزمه پایین اومد - مثل همیشه

_ یعنی خوب یا بد ؟

_ فکر کنم آخرش خوب باشه . الان خستم 

اوایل این خستگی های شدید لیام بعد از هر جلسه -که مشخصا عامل روانی داشتن- نگرانش میکرد اما حالا میدونست این طبیعیه ، اون پسر اونجا چیزایی رو بیرون میکشید و درموردش حرف می‌زد که شاید سالها ازش فرار کرده بود و این ازش انرژی زیادی میگرفت 

در کل مراجعه به روانشناس فرایند سخت تری نسبت به تصورات زین داشت ، زین دکتر مثل غول چراغ جادو حلال مشکلاتشون نشد و همچنان عمده بار روی دوش خود لیام بود . پیشرفت ها هم نسبت به انتظارش کندتر بودن . البته حتی همین ها هم اون رو خوشحال میکردن ، راه درازی رو برای اینکه لیام رو به این مرحله -پیش دکتر رفتن- برسونه طی کرده بود و حالا اون پسر کم و بیش باهاشون همکاری میکرد ، سر وقت به اونجا میرفت ، کمتر برای خوردن داروهاش بدقلقی میکرد و میشد گفت تا حد خیلی زیادی به ترسش غلبه کرده و دیگه فکر نمیکنه که همه دکترها قراره شکنجه اش کنن اما از طرفی یکی از مشکلات اصلی همچنان سر جاش بود

لیام ساکت بود ، ساکت و راضی ... نه به جز جلساتش با دکترش از  احساساتش صحبتی میکرد نه هیچگونه جزئیات و خاطره ای رو از روزهای اسیر بودنش میگفت ، اوایل همه قانع شدن که اون تحت تاثیر داروی خاصی بوده که فراموشی گرفته و یا احتمالا کل اون زمان رو بیهوش بوده اما بعدا از طریق دکتر معالجش توی بیمارستان متوجه شدن لیام در تمام اون سه روز هیچگونه ماده مخدر و یا دارویی که هوشیاری اش رو پایین بیاره استفاده نکرده و این ترسناک بود که اعتراف کنن سکوت اون ناشی از ذهن و ترسشه . روانشناسش میگفت نباید عجله ای به خرج بدن و قول داده بود کاری میکنه که لیام برای باز کردن دهنش آماده باشه اما حرف های اون زن نتونسته بود نگرانی های زین رو خاموش کنن 

Black Sea Donde viven las historias. Descúbrelo ahora