_ بهش گفتم ملایم تر ظاهر بشه ...
زین این رو مثل یک دلداری و راه حل مشکلی بیان کرد و امیدوار بود تونسته باشه به نحوی آرومشون کنه اما تغییر خاصی در چهره مبهوت و حتی وحشت زده پسرها ایجاد نشده بود
لویی با مکث جواب داد - بعید میدونم حتی اگر کاستوم پلنگ صورتی یا همچین چیزی هم بپوشه تغییر خاصی توی اصل قضیه ایجاد بشه !
هری - الان ... جدی بودی دیگه ؟ تو رفتی با باتیر حرف زدی و اون هم ... قبول کرد ؟ مطمئنی خود باتیر بود و سرکار نذاشتنت ؟
زین - خب چرا قبول نکنه ؟ البته یه دور سر اینکه بچه اولش زندست نزدیک بود منو بخوره ... مرتیکه بی شرف پدرسگ بی همه چیز شل ناموس خیلی بدجور قاطی کرد مثه خر ترسیده بودم همون بهتر بابای لیام نیست وگرنه یه عمر بدبخت بودم !
نایل - آروم باش حالا !
زین - نه آخه مرتیکه همچین برخورد میکرد انگار بچه ها رو من زاییدم و جابهجا کردم ! نمیدونی چه عذابی کشیدم که قانعش کنم ! تازه هنوز نمیدونه لیام بچه خودش نیست ... خوشبختانه !
هری - نباید هم بفهمه ، اینجوری تمام حمایتش رو از دست میدیم
راجر با دلخوری گفت - میتونستی بهم بگی
زین که از بدو بازگشت نسبیاش شدیدا نسبت به هر کار و حرف برادرش واکنش نشون میداد، با غضب نگاهش کرد
_ همونجوری که تو خبر دادی بهم ؟!
لویی - چه خبری ؟
برادرها هول شده نگاهی بهم انداختن و زین زیرلب غرغر کرد
_ هیچی ...
لویی مردد ابرویی بالا انداخت و انگار آماده پرسیدن سوالات بیشتری بود که هیچکس پاسخی برای اون ها نداشت اما خوشبختانه شان نجاتشون داد
شان - حالا کجا باهاش قرار داری ؟
زین فورا جواب داد - خونه خانواده واقعی لیام
نایل - مرتیکه جای بهتر پیدا نکردی ؟!
شان با خونسردی پرسید - چه حسی داری که توی اولین دیدار قراره به دست پدرشوهر آیندت به قتل برسی ؟ قطعا قرار نیست بابت اینکه پارتنر زوری و سابق زنش رو راست راست بردی اونجا باهات ملایم برخورد کنه و بذار بهت بگم ... طرف میتونه تو رو بزنه سر زانوش و مثل هیزم بشکنه !
زین نگاه کوتاهی به لیام انداخت ، در سکوت به بدن زین تکیه زده بود و با بیحواسی موهای زوفای غرق خواب رو که طبق معمول به زور از آغوش راجر گرفته بودش، نوازش میکرد
نایل - حالا کی قراره تشریف نحسش رو ببره اونجا ؟
زین - بهش گفتم من و لیام مدتی زمان با اون ها لازم داریم ، خیلی واسم عجیب بود اما گفت درک میکنه
![](https://img.wattpad.com/cover/260971701-288-k746276.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Black Sea
Fanfictionزیباترین اتفاقات زندگیام اصلا در لیست «کارهایی که باید انجام بدهم» نبودند. #1 one direction