24

243 58 52
                                    

آخر هفته زودتر از چیزی که پسرها انتظار داشتن رسید و توی اون روزها اتفاق خاصی، جز دنباله قبلی ها نیوفتاد

زین به طرز دیوانه واری به جون اتاق کار پدرش افتاده بود و گاهی خودش هم حس میکرد این تلاشش بیشتر جنبه عصبی داره تا عاقلانه ! درهرحال نه در دفتر خاطرات و نه در هیچ جای دیگه ای چیزی پیدا نکرد ، به نظر میرسید پدرش جز آخرین روزی که زنده بوده زندگی آروم و زیبایی داشته !

و در کنار این تجسس ها تلاش برای تنها گیر آوردن سلنا و سوال پرسیدن ازش درمورد حرفی که اون شب، بعد از دعوا درمورد اعتماد نکردن گفت هم با شکست مواجه شد ، هرجا اون دختر حضور داشت حداقل یکی از خواهرهاش یا دختر عمه اش حضور داشتن

پس تنها کار مفید اون پسر توی چند روز بازیگری و وانمود به این بود که خوبه !

لیام هم اوقات آرومی نداشت ، کل اون زمان رو بابت مهمونی استرس داشت و این استرس وقتی بیشتر شد که فهمید برادر هلما یعنی جاناتان هم حضور داره

ضمیر ناخوداگاهش مدام میگفت این حس ناراحتی ای که نسبت به اون پسر داره بخاطر اینه که اگر مثلش بود انقدر با خانوادش مشکل پیدا نمیکرد ولی لیام مصرانه این رو رد میکرد ، اصلا نمیخواست قبول کنه حسوده !

در طرف دیگه داستان، هری و لویی با گذشت اون زمان به هیچ جایی نرسیدن ، هری حرفی نمیزد و طی اون چند روز انقدر زود به سرکار میرفت و دیر برمیگشت که لویی فرصتی پیدا نکرد تا سوالی بپرسه ، نه درمورد رابطشون نه درمورد اون دختر مجهول که اون روز تو خونه زین بود

حس میکرد کار درست اطلاع دادن به زینه که یه آدم غریبه وقتی اونها خونه نبودن اونجا بوده ولی از طرفی دلش نمیخواست هری فکر کنه اون یه دهن لقه، و این حال بهم زن بود ! این حقیقت که براش مهمه هری چی فکر میکنه واقعا هم حال بهم زن و البته سوپرایز کننده بود ‌‌‌‌...

البته جز هری دل مشغولی های دیگه ای هم داشت ، شغلش رو از دست داده بود و هنوز هیچ تلاشی برای پیدا کردن یه جدیدش نکرده بود

بعد از اخراج شدن لویی دیوارهای بین اون و زین فرو ریخت و نه تنها لویی بلکه بقیه پسرها هم از اتفاقی که برای زین افتاد با خبر شدن و تنها اوقات خوش زین تو چند روز وقت هایی بود که پشت تلفن با لویی درمورد گرانده و کارمندهای شرکت غیبت میکردن

نایل به نسبت روزهای آرومی رو میگذروند ، یک بار به دیدن خانوادش رفت و چندبار هم باهاشون تلفنی صحبت کرد و طی اون صحبت ها سعی داشت درمورد اتفاقاتی که براش افتاده مقدمه چینی کنه

نمیخواست مثل زین همه چیز رو پنهان کنه و از طرفی شرایطش مثل لویی راحت نبود ، پس سعی داشت این کار رو یواش یواش و به مرور انجام بده ، به امید اینکه اون ها بهتر رفتار کنن ... یه امید واهی !

Black Sea Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon