Chapter 2: JUNGKOOK

1.4K 89 13
                                    

اولین باری که دیدمش رو هیچوقت فراموش نمیکنم.

ما یه گروه شش نفره بودیم.
من از 15 سالگی توی این گروه عضو شدم و بقیه اعضای گروه از من بزرگتر بودند.
از همون اول که با هم آشنا شدیم و تا همین الان که با هم زندگی میکنیم، تمام بخش های مختلف زندگیمون به همدیگه گره خورده.
ما با هم تمرین میکردیم، با هم غذا میخوردیم، با هم میخوابیدیم و همه ی اینا باعث شد که با هم صمیمی بشیم.

همه ی ما خیلی شوکه شدیم وقتی که یه روز مَنِیجِر خیلی ناگهانی اعلام کرد که قراره یه عضو جدید بهمون اضافه بشه و تبدیل به یه گروه هفت نفره بشیم.
طبق چیزی که منیجر میگفت عضو هفتم خیلی آدم خاصیه و قراره "برگ برنده" یا "سلاح سری" گروهمون باشه.
بعد از شنیدن این خبر همه نگران بودیم که چرا اینقدر دیر یه آدم جدید رو به گروه اضافه کردند؟
یا اینکه منظور منیجر از خاص بودن چیه؟
و یا اینکه این آدم خاص قراره چجور آدمی باشه؟

اولین فکری که داشتم این بود که عضو هفتم قراره یه پسر بلند پرواز و قد بلند باشه که لااقل میانگین قدی گروهمون رو بالاتر ببره (البته که اگه این اتفاق میافتاد من خیلی بیشتر سر به سر جیمین میذاشتم چون من از اون قد بلندترم و این موضوع همیشه باعث میشه که حرص بخوره).
اما وقتی یه پسر ریز جثه ی جذاب با موهای نارنجی وارد اتاق شد، افکارم ساکت شد.

منیجر شروع به صحبت کرد:

"همگی با کیم تهیونگ از دِگو آشنا بشید.
اون عضو جدید گروهتونه و قراره با جین و جیمین و جونگکوک توی لاین وکالیست ها قرار بگیره.
(به اینجای حرفش که رسید به من نگاهی انداخت)
مطمئنم که حواستون بهش هست و ازش مراقبت میکنید. این دور و اطراف رو بهش نشون بدید و نکته آخر اینکه قراره با شما توی یه خوابگاه زندگی کنه"

منیجر بعد از زدن لبخند صمیمانه ای از اتاق خارج شد و ما چند نفر باقی موندیم که نمیدونستیم چجوری با این معرفی نصفه و نیمه پیش بریم.

با من زندگی کنه، توی گروهم بیاد، حتی توی خوابگاه ما باشه.
این جملات مدام توی ذهنم تکرار میشد و باعث میشد بغضی رو توی گلوم احساس کنم اما حتی دلیل این بغض رو هم نمیدونستم.

بعد از اینکه با لبخند به همه سلام کرد و بغلشون کرد، به سمت من قدم برداشت و من متوجه شدم که اون از چیزی که تصورش رو میکردم قد بلندتره.
البته تقریباً هم قد من بود اما از لحاظ هیکل نسبت به من ظریف تر دیده میشد.

امیدوار بودم که ساکت بودنم کارساز باشه و توجه اون به من جلب نشه اما خب امیدواری که داشتم پوچ بود چون اون نه تنها به سمتم اومد بلکه بعد از اینکه ضربه ای به شونه ام زد، من رو بغل کرد و چندین بار بالا و پایین پرید.
با وجود خجالتی که سراسر وجودم رو پر کرده بود، ناخودآگاه لبخندی زدم.
انرژی که این پسر داشت، واقعاً مُسری بود!

ʜᴇ ɪꜱ ᴍɪɴᴇ | ᴘᴇʀꜱɪᴀɴ ᴛʀWhere stories live. Discover now