Chapter 16: JUNGKOOK

265 38 4
                                    

گیج شده رو به تهیونگی که با بی دقتی لباسش رو توی کوله مشکی و بزرگش فرو میکرد، گفتم:

"داری چیکار میکنی؟"

صورتش کمی رنگ پریده بود و بهم نگاه نمیکرد.

همین باعث شد تا حس وحشتناک بدی توی دلم بپیچه.

بالاخره به سمتش رفتم و با گرفتن شانه‌اش مانع از انجام کارهای سریعش شدم.
صورتش رو سمت خودم کشیدم و بهش نکاه کردم.

معلوم بود که گریه کرده، چشمهاش قرمز و پف کرده بود و لب پایینش لرزش خفیفی داشت.

با دیدن چهره معصوم و ناراحتش فوراً به سمت خودم کشیدمش و محکم توی بغلم گرفتمش، جوری که تموم ناراحتیش از وجودش رخت ببنده و توی آغوشم حل بشه.

با صدای خفه‌ای که حاصل از حس وحشتم بود، پرسیدم:

"ته... لطفا باهام حرف بزن... بگو چی شده؟!"

سکوت تنها جوابم بود.
کمی دستم رو روی کمرش حرکت دادم و اینبار با لحن ترسیده‌ای گفتم:

"چرا داری وسایلت رو جمع میکنی؟"

باز هم همون سکوت بی‌پایان جوابم بود.

تازه متوجه شدم که دستهاش هنوز کنار بدنشه و من رو بغل نکرده.
لرز سردی از ستون فقراتم گذشت و نفس توی سینه‌ام حبس شد.

ازش فاصله گرفتم و بعد از گرفتن بازوهاش، خواستم به چشمهاش نگاه کنم اما صورتش رو پایین انداخته بود و موهای فرفری تیره‌اش روی پیشونیش ریخته شده بود و چشمهاش رو پنهان کرده بود.

با ناامیدی که وجودم رو بیشتر و بیشتر میگرفت، چانه‌اش رو بالا آوردم و مجبورش کردم تا بهم نگاه کنه.

ردهای اشک روی صورت زیباش خشک شده بود اما با این حال باز هم چشمهاش از اشک نمدار بود.
هنوز هم اولین باری که چشمهای خوشگل و شکلاتی رنگش رو دیدم توی خاطرم دارم ولی این چشمهای تاریک که ناامیدی درش موج میزد و به شدت آسیب دیده بود هیچ شباهتی به اون چشمهایی که من یادم میاد، نداشتن.

این بار با وحشتی که دیگه سعی در پنهان کردنش نداشتم، بلند گفتم:

"چرا باهام حرف نمیزنی؟"

سعی کرد دستهاش رو از زیر دستم بیرون بکشه اما موفق نشد.
با ناامیدی عمیقی بهم نگاه کرد.
انگار تمام وجودش در هم شکسته بود، با لحن ملتمسی که لرزه به تنم مینداخت، گفت:

"لطفاً... بذار برم!"

بدنش مثل بید میلرزید و بالاخره خودش رو از حصار دستهام آزاد کرد.

"نمیفهمم چه مشکلی پیش اومده ته؟"

بدون توجه به من به ادامه جمع کردن وسایلش پرداخت و بعد از تموم شدن کارش همونطور که آستین لباسش رو روی رد اشکهاش میکشید، فین فین آرومی کرد و برگشت تا سمت درب بره.

ʜᴇ ɪꜱ ᴍɪɴᴇ | ᴘᴇʀꜱɪᴀɴ ᴛʀWhere stories live. Discover now