Chapter 5: TAEHYUNG / JUNGKOOK

494 59 10
                                    

TAEHYUNG:

میتونستم تکون خوردنش رو زیرم حس کنم.
خب این کاملاً طبیعی بود که توی خواب، وقتی داشتم رویا میدیدم بدنم به طور غریزی کاری رو که از اول قلب و ذهنم میخواست باهاش انجام بدم رو انجام بده.
از همون اول میخواستم خیلی آروم توی بغلم بگیرمش تا اون پاپی ترسیده ای که توی وجودش هست و همیشه با یه تلنگر سریع فرار میکنه، توی بغلم به آرامش برسه.

بدن گرمش به آرومی تکون میخورد و داشت بیدار میشد.
بعد از مدتی، خیلی آروم زیر بدن من که بغلش کرده بودم حرکت میکرد.

جرئت نداشتم که کوچیک ترین حرکتی به خودم بدم؛ واقعیت این بود که دوست نداشتم این لحظه فوق العاده به پایان برسه.

عطر شیرین و گرمی که از قسمت داخلی گردنش به مشامم میرسید رو خیلی عمیق بو کردم و سعی کردم با احتیاط این عطر رو توی ذهنم ذخیره کنم.
مطمئنم که دیگه هیچوقت نمیتونم فرصت این رو داشته باشم که اینقدر طولانی بغلش کنم.
فکر کردن به این واقعیت باعث میشد تا سدِ بزرگی از اشک پشت پلکهام جمع بشه و بدنم لرزش خیلی کمی پیدا کنه.

انگشتهاش به آرومی روی پای راستم رو لمس کرد و برای لحظه ی خیلی کوتاهی، با لمس های ظریفی سرِ انگشتهاش رو روی ران پام به رقص درآورد.
وقتی لمس هاش به پشتم، کمرم و در نهایت به شانه ام رسید؛ نفسم توی سینه ام حبس شد.

اما بیشترین چیزی که باعث تعجبم میشد این بود که چرا از دستم عصبانی نشده بود یا حتی چرا تا الان مثل همیشه فرار نکرده بود.

میتونستم تردید رو توی حرکاتش حس کنم.
سرش به سمتم چرخید و صورتش دقیقا جایی قرار گرفت که به راحتی نفسهامون روی صورت همدیگه پخش میشد.
به آرومی سرش رو حرکت داد و بینیش رو توی موهام فرو کرد.
نفس عمیقی کشید که باعث میشد بالا و پایین شدن سینه اش رو زیر بازوم حس کنم.
به طرز عجیبی میتونستم حرکت چند پروانه رو توی عمق وجودم، جایی بین قلب و روده هام حس کنم.

اما خیلی ناگهانی عقب رفت و با کنار زدن ملحفه از روی تخت بلند شد.
در یک لحظه از اتاق بیرون رفت و مدت کوتاهی بعد، صدای به آرومی بسته شدن درب ورودی توی گوش هام پیچید.

JUNGKOOK:

مدت زیادی از اون شب و ماجرایی که توی تخت اتفاق افتاد بود گذشته و من الان خیلی راحت تر میتونم با کنار تهیونگ بودن و کنارش خوابیدن، کنار بیام.
یه نکته ی خیلی مهمی که توی این مدت از تهیونگ فهمیدم اینه که تهیونگ آدم خیلی احساساتیه و بخاطر همین دوست داره که توی موقعیت های مختلف، هر چیز یا هر کسی که نزدیکش بود رو بغل کنه.
واقعیت همین بود و این یعنی اون هیچ منظور خاصی از لمس هاش نداشت.

ʜᴇ ɪꜱ ᴍɪɴᴇ | ᴘᴇʀꜱɪᴀɴ ᴛʀWhere stories live. Discover now