Chapter 9: JUNGKOOK/ TAEHYUNG

361 44 1
                                    

🔺توجه🔺
لطفاً این پارت رو پشت درهای بسته بخونید🔞

JUNGKOOK:

بعد از اینکه کنسرت تموم شد و برای استراحت به اتاقمون برگشتیم، متوجه شدم که خوابم نمیبره.
مدام به خودم میگفتم که علت بی خوابیم ته نیست.
اون خودش خواسته بود و این بازی رو شروع کرد، منم کاملاً عادلانه به بازیش ادامه دادم.
درست مثلِ یه شوخی...
هر چند...
وقتی با یک حرکت توی آغوشم کشیدمش، مطمئن بودم که عقلم رو از دست دادم ولی برای عقب کشیدن دیر شده بود.

چیزی که مشخص بود، این بود که فقط خودم از رفتار و اعتماد به نفسم تعجب کرده بودم بلکه واکنش سردرگم تهیونگ عم ثابت میکرد که اونم تعجب کرده.
اما عکس العملش نسبت به اغواگری من اینقدر خاص و غیرمنتظره بود که حتی با فکر کردن بهش هم، دیکم تکون میخوره.

درست مقابل من و توی حصار محکم دستهای من، نگاهش درماندگیش رو نشون میداد؛ انگار تمام وجودش تسلیم من شده بود.
نزدیکی بیش از حدمون باعث درهم شدن چهره‌اش شده بود.
لیسی به لبهاش زد و خیلی عمیق به چشمهام خیره شد، انگار که ازم درخواست میکرد تا ببوسمش.
وقتی چانه‌اش رو بالا آوردم، تنها چیزی که فکرم رو مشغول کرده بود، این بود که بوسیدن اون لبهای خوردنی چه حسی داره.

قسم میخورم که هنوزم میتونم برآمدگی بین پاهاش رو روی رانم حس کنم.

*****

زودتر از چیزی که فکرش رو میکردم، افکارم کار دستم داد.
با بی حالی روی تختمون دراز کشیده بودم و میتونستم حس کنم که بین خواب و بیداریَم.
جسم گرمی رو کنار بدنم حس کردم که خیلی نرم و لطیف بود.
به سمتش چرخیدم و در حالیکه گردنش رو میبوسیدم، مک های عمیقی به گردنش زدم و صورتم رو بیشتر به گردنش فشار دادم.
احساس نیاز شدیدی رو توی کمر و زیر دلم حس میکردم و متوجه کشش زیادِ بین بدنهامون شدم.
دستم رو پایین تر بردم و یک لپ باسنش رو محکم توی دستم گرفتم و کمی از لپ دیگه فاصله‌اش دادم.
برآمدگی دیکم رو به شکاف بین دو باسنش فشار دادم و در امتداد همون شکاف خودم رو بالا و پایین کردم.
بخاطر حس خوبی که توی بدنم پیچیده بود، ناله کوتاهی کردم و میخواستم هر چه زودتر به آرامش برسم.

خدای من، این خیلی حس خوبیه!

فاصله کمی با نقطه اوج داشتم که یک دفعه از روی قله لذت به پایین پرت شدم و مغزم هوشیار شد.
متوجه شدم که با کی داشتم این کار رو انجام میدادم.
فاک!

حالا کاملاً بیدار بودم و خواب از سرم پریده بود.
نفسم رو توی سینه‌ام حبس کردم و تلاش کردم تا بدون هیچ سر و صدایی و با کمترین حرکت خودم رو از تهیونگ فاصله بدم.
بخاطر کاری که کرده بودم، احساس شرم میکردم و تنها آرزوم این بود که خوابِ تهیونگ اینقدر سنگین باشه که متوجه هیچکدوم از این اتفاقات نشه.

با خجالت زیاد، خودم رو به حموم رسوندم و تلاش کردم تا توی این مسیر برآمدگی دیکم رو که به خوبی از روی لباس خوابم قابل تشخیص بود رو بپوشونم.

به محض اینکه خودم رو توی حموم انداختم، با عصبانیت کنار دیوار سر خوردم.
مدت زیادی نگذشته بود که ناخودآگاه با فکر کردن به بدن خوش فرم تهیونگ که تا چند دقیقه قبل خودم رو بهش فشار میدادم، به آرامش رسیدم.

این واقعا خجالت آور بود.

TAEHYUNG:

تا قبل از امشب، برخلاف تمامِ لاس زدنها و کششی که نسبت بهش داشتم، واقعاً به داشتن یک رابطه جنسی با جونگکوک فکر نکرده بودم.
اون همیشه برای من مثلِ یک مکان امن و آرامش بخش بود که میتونستم خودم رو توی آغوشش غرق کنم و مطمئن باش از تمام دنیا در امانم.

اما وقتی توی آغوشش فشرده شدم و بوسه های داغش رو روی گردنم حس کردم؛ و کمی بعد با دیکش به باسنم فشار وارد کرد، زنگ خطری توی گوشم به صدا در اومد.

سعی کردم ذهن آشفته‌ام رو توی موقعیت پیش اومده، متمرکز کنم اما با کنار کشیدن ناگهانیش، متوجه شدم که این کار رو از روی قصد انجام نداده.
یعنی توی خواب و بیداری بود؟

دیکم به طور دردناکی تپش داشت و نمیتونستم از فکر کردن به اینکه اگه به کارش ادامه میداد چه اتفاقی ممکن بود بینمون بیوفته، دست بکشم.

یعنی تمامِ این مدت، بدنم چیزهایی که منطقم نادیده میگرفت و توجهی بهش نمیکرد رو میدونست؟
کشش جنسی عجیبی رو توی بدنم نسبت بهش حس میکردم.
هر چقدر که اون با اعتماد به نفس‌تر و قوی‌تر میشد، کشش بدنم بهش بیشتر میشد و به طور ناخودآگاه جذبش میشدم.
آرزوم این بود که تمام توجهش برای من باشه.
دلم میخواست، من دلیل به آرامش رسیدنش باشم.

دستم رو توی باکسرم فرو بردم و انگشتهام رو دورِ دیک نبض دارم پیچیدم و حرکتشون دادم.
چشمهام رو بستم و انگشتهای قوی جونگکوک رو دورِ دیکم تصور کردم.
بلافاصله احساس کردم که فاصله کمی تا رها شدن دارم.

لبهام رو لیسیدم و لب پایینم رو به دندون گرفتم.
دست دیگه‌ام رو به سمت سینه‌ام آوردم و با دو انگشتم نیپلم رو فشار دادم و به سمت بالا کشیدم.
با تصور اینکه جونگکوک به نیپلم زبون میزنه و با فشار نیپلم رو میمکه، به نفس نفس افتادم و کمرم رو قوس دادم.
چجوری ممکن بود که تصورش اینقدر بهم لذت بده؟
چجوری تموم این مدت تونستم این حس رو نادیده بگیرم؟
با حس جمع شدن کامم پشتِ سوراخ دیکم، با شدت بیشتری به نفس نفس افتادم...

فقط با چند بار پمپ کردن دیگه، ناله بلندی از دهنم خارج شد و با فشار زیادی توی باکسرم کام شدم.
فاک، خیلی حس خوبی داشت...
کاش جونگکوک به کارش ادامه میداد...

______________________________

🔴پایان چپتر دهم🔴

به نظر خودم چپتر شوکه کننده ای بود 🤭
ولی خب با این حال بازم کوکو و ته ته هنوز به طور رسمی به علاقشون به همدیگه اعتراف نکردن :(

این پارت چون کوتاه بود و همینطور شوکه کننده، گفتم همین امروز ترجمه اش رو تموم کنم و بذارم :)
ولی پارت بعدی رو هفته بعدی ترجمه میکنم

خب دیگه اینکه، امیدوارم دوستش داشته باشید❤

ʜᴇ ɪꜱ ᴍɪɴᴇ | ᴘᴇʀꜱɪᴀɴ ᴛʀKde žijí příběhy. Začni objevovat