Chapter 6: TAEHYUNG

432 53 13
                                    

یواش یواش، حس میکردم که واقعاً عضوی از گروه شدم و در نهایت هممون با هم یکی شدیم.
تأثیر این یکی شدنمون به خوبی توی وکال و رپ کردنمون و حتی رقصیدنمون مشخص بود.
اینکه با وجود شروع سخت و عجیبی که داشتیم، باز هم تونستیم کنار هم بمونیم، مایه آرامشم بود.

توی خونه هم به همین ثبات رسیده بودیم.
به کنار همدیگه بودن عادت کرده بودیم و کارهامون رو هماهنگ با هم انجام میدادیم (مخصوصاً من و جونگکوک).

میتونستم حس کنم که اون هم آروم آروم داره به بودنم عادت میکنه.

اوایل با چیزهای کوچیک ارتباطمون شکل گرفت و بعدش واکنشهای بیشتری بهم نشون دادیم.
مثلاً قبل از اینکه من حالش رو بپرسم، اون حالم رو میپرسید یا موقعی که اتفاق خنده داری میافتاد و میخندید مستقیم به چشمهام نگاه میکرد و دیگه سرش رو با خجالت برنمیگردوند.

حتی دیگه از اینکه بدنش رو ببینم خجالت نمیکشید و گاهی اوقات وقتی که من هم توی اتاق بودم، لباسهاش رو عوض میکرد.
حمام رفتنش رو به آخر شب موکول نمیکرد و معمولاً توی طول روز این کار رو انجام میداد.
همه اینها نشون میداد که اون بالاخره از اینکه کنار بقیه گروه باشه کمتر دچار تنش میشه و احساس راحتی بیشتری داره؛ جوری که حتی گاهی اوقات به جای اینکه بلافاصله بعد از خوردنِ شام، خودش رو توی اتاقمون قایم کنه، پیشمون میموند و باهامون وقت میگذروند.
یه روز صبح وقتی به سمت آشپزخونه حرکت میکردم، شنیدم هوبی که درگیر درست کردن ناهارمون شده بود، رو به نامجون گفت:

"دقت کردی که جونگکوک چقدر تغییر کرده؟
به نظرت فوق‌العاده نیست؟"

"آره به نظر میرسه که خجالتش خیلی کمتر شده و این واقعاً عالیه!
نگران بودم که بخاطر خجالتی بودنش، موقع اجرا استرس بگیره..."

لیدرمون همینطور که نظرش رو درمورد جونگکوک میگفت، عینک فِرِیم مشکیش رو روی بینیش جابه‌جا کرد و ادامه داد:

"فکر کنم تهیونگ برای کمتر کردن خجالتش، خیلی بهش کمک کرده باشه."

هوبی بعد از اینکه به حرفی که نامجون زد فکر کرد، گفت:

"به نظرم اینکه اینقدر جفتشون همدیگه رو حمایت میکنن، خیلی فوق‌العاده اس..."

همینجوری که با لبخند پر شوقش، ساندویچی که درست کرده بود رو توی فویل میپیچید، با چشمهاش از نامجون پرسید که اون هم میخواد یا نه.
نامجون سری برایش تکون داد و در ادامه حرف هوبی گفت:

"فکر میکنم که همینطوره...
یا شایدم باید کاری میکردیم که این حس رو به همه ی ما داشته باشه؟
گروه الان خیلی کاملتره، به نظرم تهیونگ همون تیکه پازلی گمشده ای بود که ما باید پیداش میکردیم."

ʜᴇ ɪꜱ ᴍɪɴᴇ | ᴘᴇʀꜱɪᴀɴ ᴛʀWhere stories live. Discover now