Chapter 18: JUNGKOOK/ TAEHYUNG/ JUNGKOOK

271 37 6
                                    

JUNGKOOK:

چند هفته بعد مجبور شدم که بالاخره از مخفیگاهم بیرون بیام و به روال زندگی سابقم با پسرها ادامه بدم.
یک اخطار از ریاست کمپانی تنها چیزی بود که تونست من رو از رختخواب بلند کنه.
با وجود اینکه تلاش میکردم تا با گروه همراه باشم اما باز هم هیچ هدفی نداشتم و بدون اینکه با کسی حرفی بزنم مثل یک ربات کارهایی که بهم می‌سپردن رو انجام میدادم.

شاید هم مرده بودم...
بدون تهیونگ هیچ چیزی برام معنی نداشت یا بهتره بگم نمیخواستم چیزی برام معنی پیدا کنه چون فکر میکردم اینجوری سریعتر پیشم برمیگرده.

"جونگکوک!"

صدای نامجون بود که من رو از افکارم بیرون آورد.
بدون اینکه علاقه‌ای به حرفی که میخواد بهم بزنه داشته باشم سرم رو به سمتش چرخوندم تا حرفش رو بگه

"یه جلسه درمورد موزیک ویدئوی جدیدمون داریم و باید هممون اونجا باشیم..."

انگار تردید داشت که حرفش رو بزنه اما با این حال ادامه داد

"و دیگه اینکه تهیونگ هم قراره اونجا باشه."

بعد از زدن حرفش اول به کفشش و بعد هم به سقف سالن خیره شد، انگار داشت تلاش میکرد تا از ارتباط چشمی مستقیم باهام دوری کنه.

تپش قلبم به سرعت بالا رفت و نامجون به خوبی تونست تغییری که توی حالم ایجاد شده بود رو از صورتم بخونه.
سرش رو دوباره پایین انداخت و با حالت زمزمه‌واری توضیح داد

"تو... نمیتونی بهش نزدیک بشی جونگکوک!
فعلا نه میتونی باهاش حرف بزنی و نه میتونی کوچکترین ارتباطی باهاش برقرار کنی...
این دستور مستقیم از طرف ریاست رسیده پس لطفاً رعایتش کن چون در غیر این صورت من باید جوابگو باشم."

نمفهمیدم چرا صداش پر از حسرت و ناراحتی بود.
چند لحظه که گذشت بدون اینکه چیز دیگه‌ای بگه برگشت و از سالن بیرون رفت.

حس سوزش آشنایی توی چشمهام پیچید.

منظورش چی بود که نمیتونم بهش نزدیک بشم؟
یا اینکه نمیتونم باهاش حرف بزنم و باهاش ارتباط بگیرم؟
مگه چیکار کرده بودم؟

حس گیجی زیادی توی وجودم رخنه کرده بود.

TAEHYUNG:

قبل از اینکه به جلسه برم خودم رو توی آیینه چک کردم و نتونستم چهره خودم رو از توی آیینه بشناسم.
قطعاً این مرد با صورت رنگ پریده و چشمهای گود شده که هیچ برقی توی چشمهاش نبود نمیتونست من باشم.

یعنی جونگکوک من رو با این قیافه میشناسه؟
مطمئن نیستم که وقتی ببینمش از شدت تپش قلبم زنده میمونم یا نه...
اصلا چطور میتونستم ببینمش و بغلش نکنم؟

کاپشن بلند و پُف‌دارم رو برداشتم و درست مثل یه آغوش بدون گرما دور بدنم پیچیدمش.
کلاه این کاپشن برام مثل یه مخفیگاه امن بود و باعث میشد صداهایی که علاقه‌ای به شنیدنش ندارم رو خفه کنه و نذاره صدایی به گوشم برسه.
خیلی وقت بود میخواستم فقط یک صدا رو با تموم وجودم بشنوم که اون صدا رو ازم گرفته بودن.

ʜᴇ ɪꜱ ᴍɪɴᴇ | ᴘᴇʀꜱɪᴀɴ ᴛʀWhere stories live. Discover now