Chapter 7: JUNGKOOK

374 51 19
                                    

خیلی زود فهمیدم که منظور تهیونگ از "حواس پرتی" لاس زدن با بقیه اعضا بود.
اون روی صحنه درست مثلِ یه پرنده رها شده بود که به سرعت یه بهونه برای سر به سر گذاشتن، لمس کردن و لاس زدن با بقیه اعضا پیدا میکرد.
اگر هم خوش شانس میبودیم، فقط موقعی که در حال خوندن متن خودمون بودیم، سر و صدا راه مینداخت یا اینکه با سلیقه خودش متن ما رو تغییر میداد.

مدتی که گذشت این فکر به ذهنم اومد که انگار اون به نوعی از دیدنِ من توی سردرگمی و آشفتگی لذت میبره.

شخصیتی که از خودش روی صحنه نشون میداد، حتی از شخصیت خارج از صحنه اش هم خیره کننده تر بود.
امکان نداشت که حین اجرا به اون نگاه نکنم. هر حرکتی که انجام میداد یا حتی هر صدایی که حین خوندن ایجاد میکرد (حتی اگه کاری که انجام میداد با بقیه اعضا تفاوتی نداشت)، نگاهم رو به خودش جلب میکرد .

یعنی من تنها کسی بودم که تحت تاثیر رفتارش قرار میگرفتم؟

نمیدونم چجوری اما کاری که پشت صحنه با من انجام داد، برای اجرای بهتر بهم کمک کرد.
به محض اینکه تونستم کمی تنش عصبی رو از خودم دور کنم، شروع به تفریح روی صحنه کردم. یک بار که این کار رو انجام دادم، دیگه هیچ تنشی رو توی خودم احساس نمیکردم.
لبخند به هیچ نحوی از روی صورتم پاک نمیشد.
انگار تهیونگ با حرکاتش من رو درمان کرده بود.

بعد از اینکه از روی استیج پایین اومدیم، با چشمهای درخشانش سمتم اومد و با لبخند بهم گفت:

"از الان به بعد، چشمهای من فقط تو رو میبینه جونگکوکی. هر وقت که دیدی دارم بهت نگاه میکنم و نزدیکت میام تا دستت بگیرم، تعجب نکن چون میخوام از این به بعد همیشه همراهت باشم.
این رو بدون که دیگه لازم نیست از هیچی بترسی چون من همیشه اینجاعم."

با تموم شدن حرفش دستش رو بالا آورد و به قلبم اشاره کرد.

من رو محکم در آغوشش گرفت و قبل از اینکه ازم جدا بشه لبهاش رو روی شقیقه ام چسبوند و بوسه ای رویش نشوند و با قدم های سبک از من دور شد.

سعی کردم با مالیدن شقیقه ام ضربان قلبم را کنترل کنم اما فایده ای نداشت.

*****

همیشه چه روی صحنه و چه بیرون از صحنه، انگشتهای زیبا و ظریفش راه خودش روی بدن من پیدا میکرد.
گردن، پا، بازو و گوش متداول ترین قسمتهای بدنم بود که همیشه توسط اون نوازش میشد، پیچونده میشد، نیشگون گرفته میشد یا حتی اسلپ دریافت میکرد.
وقتی کنار هم قرار میگرفتیم، اون معمولاً به من تکیه میداد یا روی دوشم میپرید و سعی میکرد از من سواری بگیره، موهام رو بهم میریخت یا دستهام رو بهم قفل میکرد و شروع یه قلقلک دادنم میکرد.
بدون اینکه کوچیکترین مخالفتی داشته باشم، همه لمسهاش رو با آرامش کامل قبول میکردم.

ʜᴇ ɪꜱ ᴍɪɴᴇ | ᴘᴇʀꜱɪᴀɴ ᴛʀWhere stories live. Discover now