《1》

963 125 33
                                    

_داری چیکار‌میکنی؟

همونطور ک قدمهاشو سخت برمیداشت به طرف تهیونگ برگشت ..
لحظه ای بعد روی پوشک نرمش افتاد و چشماشو بست

تهیونگ:تجین...چیکار‌میکنی ! دردت گرفت ؟

تجین از حرص خوردن تهیونگ بلند خندید و دستاشو ستون بدنش کردو بلند شد تا به مقصدش ..یعنی اتاقش برسه

تجین:اپا..اپا..

تهیونگ سرشو بلند کرد و به قدمهای کوچیک دخترش نگاه کرد

تهیونگ:تجینا چی شده..

تجین:اپا... ببین

تهیونگ نگاهشو از صورت سرخ شده ی دخترش که ناشی از خستگی بود گرفت و به دستای تپلش نگاه کرد

تجین:اپا...این

یه اردک رو روی پای تهیونگ گذاشت و سعی کرد خودشو بالا بکشه..
تهیونگ با عشق دستشو دو طرف عروسکش انداخت و روی پاش نشوندش

تهیونگ:اردک؟

تجین:اوم..

روی پای تهیونگ ایستاد و دستاشو دو طرف صورت تهیونگ گذاشت

تجین:ماله تو..

تهیونگ خندید و بوسه ای روی گونه نرم قرمز دخترش کاشت

تهیونگ:اردکتو میدی برای من؟

تجین:اپا..جیمین..جیمین

تهیونگ :عااااا داری بهم اردکتو میدی تا قبول کنم به اوپا جیمین زنگ بزنم که بیاد اره؟

تجین دستشو رو قلبش گذشت و مشتش کرد

این ینی دلش براش تنگ شده

اینو فقط باباش میفهمید چون برای تجین ۱.۵ ساله گفتن دلم تنگ شده سخت بود..
دخترش باهوش بود..
تهیونگ:مثله....

تهیونگ موهای نقره ایشو بالا داد و بوسه ای عمیق روی دست دخترش کاشت

تهیونگ:بهش میگم‌بیاد پیشت
اردکتم برای خودت
باشه؟

تجین دستاشو محکم‌دور سر تهیونگ پیچید و نوک بینی ته رو توی دهنش کرد

تهیونگ:اخخخ تجینا...داری اپا رو میبوسی؟

تجین با خوشالی خودشو تکون داد و اروم از روی پای تهیونگ‌اومد پایین

تجین:بابای

تهیونگ‌ لبخند روی لباش نقش بست..

دخترکش خدافظی میکرد تا تهیونگ بتونه به ادامه کارش برسه

دختر کوچولوش تنها چیزی بود ک‌میتونست لبخندو روی لباش بیاره.. و سرپا نگهش داره..

گوشیو برداشت و با جیمین تماس گرفت

جیمین:هیونگ..

تهیونگ:جیمینا..خوبی؟

جیمین:اره هیونگ..خوبی..تجین کوچولوی من خوبه؟

lostWhere stories live. Discover now