《14》

231 65 41
                                    

وقتی در تاکسی رو باز کرد با صدای داد دونفر مواجه شد
اونها توی دیدش نبودن ولی میتونست قسم بخوره اگه یکی اونارو جدا نکنه  فردا صبح تیتر اول خبرا میشدن

کوک:این خونه تهیونگه؟....

و همینطور به سرعت به طرف صدا رفت ...نگران بود ولی
شاید بهتر بود دخالت نکنه ...مثله همیشه

کوک:اون نمیتونه تهیونگ باشه....

کوک هرچی بیشتر  نزدیک میشد قدماش اروم تر میشدن

اون صدای تهیونگ بود ...

جونگکوک:لعنتی...

وقتی به محل مورد نظرش رسید دیگه کار از کار گذشته  بود
تهیونگ حتی فرصت زندگی رو ازون شخص خیلی اسون گرفت

ازش بعید بود...با این سروصدا توی مکان عمومی ...

تهیونگ کارش رو بلد بود و این بنظرش ناشیانه میومد ..

کوک:هیونگ!

تهیونگ بدون اینکه سرشو برگردونه با خنده گفت:هی ...اومدی..

تهیونگ‌چش شده بود...

کوک:منم هیونگ

تهیونگ کلید رو ب سمت کوک انداخت

تهیونگ:تا تو بری داخل منم اینو راستو ریست میکنم

کوک:هیونگ اون کیه

تهیونگ:از ادمای شما..

کوک با شوک از حرکت وایستاد بعد از چند ثانیه

با سرعت به طرف جنازه رفت تا هویتش رو شناسایی کنه

کوک با ترس دستشو گذاشت جلو دهنش و یک قدم عقب رفت

این..یکی از وفادار ترین ادماش بود

تهیونگ:گفتم‌بهتره تا وقتی میای یچیزیو برات پیشکش کنم...

ترس‌کوک با خشمش اونو به طرف سردرد بدی میبرد

کوک:این از تو بعید....

تهیونگ با پوزخند برگشت و نگاهشو به سرتاپای  کوک داد

تهیونگ:اینکه همین الان کار توروهم تموم کنم چیزی نیست ک بخواد از من بعید باشه جونگ..کوکا

کوک باید بیخیال میبود
تهیونگ اگه متوجه میشد ک کارش رو خوب انجام داده به این کار ادامه میداد
به سمت در خونه رفت

کلید رو انداخت و با بیخیالی وارد شد

کوک:چه خونه دنجی!

تهیونگ:ترجیح دادم  در سکوت زندگی کنم

کوک:از چند دقیقه پیش مشخصه..

تهیونگ:اون ففط یک نوع خوشامد گویی بود جونگکوکا...ب دل نگیر..

ولی دونسنگم و هیونگام برام ادم گذاشتن...
باید حواسشون باشه با کی در افتادن..

کوک:هیونگ بشین..کارم خیلی طول نمیکشه

lostWhere stories live. Discover now