《8》

280 84 85
                                    

صدای نوتیف گوشیش اونو وادار کرد ک چشماشو باز کنه

آیو :خوابید؟

ته:اره..

آیو:بخواب..اون حتما بلند میشه میره..

تهیونگ:داشتم همینکارو میکردم

آیو:از محافظام خواستم دنبالش کنن اگه چیز خاصی دیدن بهت خبر میدم

تهیونگ:ممنونم

گوشیو گذاشت

"باید بهش اعتماد کنم؟
راه دیگه ای نیست..باید اعتماد کنی"

جونگکوگ :هیونگ

ته:بله؟

جونگگوک : من تمام تلاشمو میکنم..

"میدونم"

ته:نخوابیدی؟

جونگکوک:فکرم مشغوله

ته:ازادش کن..چیزی ارزش مشغول کردن فکرت رو نداره

جونگکوک:وقتی غمگینی..واقعا حالم بد میشه

ته:محکومم به این حال..
میدونی...ازت میخوام هیچوقت مثله من نشی..
زمین منو قورت داد
با اینکه تمام تلاشمو برای اطرافیانم کردم ولی الان حتی به خودمم نمیتونم اعتماد کنم
من کسیم ک نذاشتم  دستای جین خراب شه با شستن ظرف
من همونیم ک اشمونو به زمین کشیدم که احساس امنیت بکنه
بعضی جاها لنگ زدم
اونم بخاطر زندگیه داغونم بوده
ولی من همه چیو بخاطر اون فدا کردم و متاسفانه بازم میکنم

جونگکوک:خیلی نگرانم

"اگه نگران منی ک...متاسفانه توش اصلا موفق نیستی ولی اگه نگران جینی..خوبه...خوشحالم ک حداقل اونا مراقبش بودن"

تهیونگ:امیدوارم همچی خوب شه ..بخواب

جونگکوک:چشم هیونگ

تهیونگ‌چشماشو بست  و موهای دخترشو نوازش کرد

اون دختر تنها منبع ارامشش بود

و الان باید فقط چشماشو میبست و منتظر میموند

"به چه قیمت؟ اینهمه دستو پا زدن.. وقتی جین خودش نمیخواد برگرده...
چرا داری خودتو خورد میکنی..؟جلوی همه کوچیک شدی...به همه کس رو انداختی..چون امیدوار بودی..
الان بچی امید داری؟
اون برگرده...تو میخوای چیکار‌کنی ؟
میخوای زنجیرش کنی؟
بزور توی خونت زندانیش کنی؟
وقتی نمیخوادت..ینی نمیخوادت..."

"اون رفت"

چشماشو باز کرد و به در بسته اتاق خیره شد..
جونگکوک رفته بود پیش جین؟

تهیونگ:باید برم دنبالش؟ به تجین نگاه کرد و نفس عمیقی کشید

گوشیشو برداشت و به ایو زنگ زد

ته:در سوییتتو باز کن و تجین رو ببر داخل

آیو:بیارش ولی محافظارد گذاشته ک حواسشون بهت باشه تجین رو داخل اتاق بزار  تونا ازش‌محافظت میکنن
تهیونگ:جیمین..

lostWhere stories live. Discover now