هوسوک:اون زیادی ارومه..
یونگی:زیادی ترسناک به دیوار خیره شده..
هوسوک:فقط بزار تنها باشه
یونگی:ولی میخواستم برم باهاش حرف بزنم
هوسوک:اون از پشت این در هم میخواد مشتشو پانچ کنه تو صورتت عزیزم
یونگی:دارم نگران میشم
هوسوک پوزخند بدی زد:تازه الان؟..عجیبه..وقتی داشتی جین رو راهی میکردی ک بره..بابتش اشک شوق میریختی
یونگی:اون لازم بود ک بره..ولی فکر نمیکردم ب ازدواجش ختم بشه..
هوسوک:این مردی که روی تخت خوابیده بیست سال پیر شد....بنظرت ارزششو داشت؟
یونگی:راستش..حتی نمیتونم حدس بزنم
...........
تهیون:مامان..
_جانم..
تهیون:قراره کجا زندگی کنیم؟
_یه خونه میگیریم..و اونجا باهم میمونیم
تهیون:اسمون بنفشه..
مادر تهیون اروم سرشو بالا برد ک اطرافشو نگاه کرد
باورش نمیشد بعد فوت شوهرش ذره ای غمگین نشع..
حتی اینکه تمام دارایی همسرش یک شبه روی هوا رفت..و نه خونه ای داشت و نه کسی رو ..
شاید تازه..احساس سبکی هم میکرد.._بریم؟
تیهون:کجا؟
_بریم خونه قاتل پدرت...
تهیون:قاتل پدرم..
............
تهیونگ:شاید باید بیشتر از این حرفا اسیب میدیدم تا دیگ بیدار نشم
جونگکوک:هیونگ...
تهیونگ:میدونی ... حس میکنم باید برم ژاپن..یادمه یه بار قدیمی کنار خیابون هشتم بود
که جین اونجارو خیلی دوست داشتجونگکوک:فکر خوبیه هیونگ وقتی بهتر شدی باهم میریم..
تهیونگ:ینی میگی جین ژاپنه؟
جونگکوک:نمیدونم هیونگ ما بیشتر از ۱۰ بار رفتیم ژاپن
ولی خب ژاپن بزرگتر از اونیه ک بتونی قطعی بگی جین هیونگ اونجا نیس...تهیونگ:کافیه ...تهیون کجاس؟
جونگکوک:تهیون و مادرش پایینن
تهیونگ:مثل اینکه تمام دارایی اون اشغال ...از بین رفته..
جونگکوک:یه فکری براشون میکنم..فعلا تمرکز کن ک بهتر شی...
تهیونگ:بعضی وقتا فک میکنم تو همسرمی..
جونگکوک زهرخندی زد و سرشو تکون داد
درست بود اینکه هنوز ک هنوزه چشماش دنبال تهیونگ بود اما..این حقیقت ک کیم تهیونگ قلبشو به طور کامل باخته بود باعث میشد بیخیال شه