𝟔

1.4K 290 30
                                    

جونگکوک نگاهش رو از امگای مو بلوند برنمیداشت، معمولا اجازه نمیداد گرگش بهش غلبه بکنه و کاری رو انجام بده که بعدها ازش پشیمون شه و این، یه پوینتِ مثبت به حساب میومد، خصوصا برای امگایی که رایحه‌ش بخاطر هیتش غلیظ تر بنظر میومد و کل اتاق رو از عطر وانیل و توت فرنگی پر کرده بود.

آلفای خالص تنِ کوچیک امگارو توی بغلش کشید و مدام توی ذهنش تکرار میکرد، نباید خطایی ازش سر بزنه وگرنه در درجه اول جیمین آسیب میبینه.

وقتی امگا جفت دستاشو دور گردنش حلقه کرد و شروع به خرخر کردن داخلِ گردنش کرد، جونگکوک مخفیانه لبخند زد، مطمعن بود که جیمین رایحه‌شو دوست داره.

جونگکوک روی تخت جا به جا شد و تنِ پسر توی بغلش رو روی تخت خوابوند، جیمین بهش اجازه عقب کشیدن نمیداد و جونگکوک مجبور بود توی همون حالت بمونه، تنها کاری بود که میتونست توی اون موقعیت انجامش بده.

زمزمه لرزونِ امگا، جونگکوک رو متوجه خودش کرد

-ببخشید...ج...جونگکوک شی...من... ⟩

-نیازی نیست برای چیزای الکی عذرخواهی کنی ⟩

جونگکوک حرف پسر کوچیکتر رو قطع کرد

-چرا با این وضعیتت از خونه بیرون اومدی جیمین؟ ⟩

جونگکوک درست جایی بینِ گودیِ گردن امگا با تُن صدایی که فقط خودشون بشنون زمزمه کرد، همزمان دستاشو نوازش وار روی شکمِ تخت و نرم امگا میکشید

جیمین آب دهنشو با درد قورت داد و سعی کرد تمرکزشو روی نوازش دستای گرم جونگکوک که حتی از روی لباسش هم میتونست حسش کنه بزاره.

-مجبور بودم ⟩

جونگکوک نک بینیشو روی گردن امگا کشید، رایحه شیرینش رو با دم عمیقی وارد ریه‌هاش کرد و پلک آرومی زد

-مجبور بودی؟ ⟩

امگا متوجه توضیح بیشتری که جونگکوک ازش میخواست شد، تردید داشت توی گفتنِ چیزی که هیچکس ازش خبر نداشت.
مادر دوتاشون باهم خیلی صمیمی بودن و قطعا اگه یکیشون چیزی از اون یکی میدید دیدش نسبت بهش بد میشد، جیمین این رو نمیخواست و نمیدونست چرا داره به این فکر میکنه که ممکنه جونگکوک چیزی به مادرش بگه؛ اینکار هرچند بچه‌گانه باشه ولی از کسی بعید نیست.

دم و بازدم های مرد رو روی گردنش حس میکرد و با هر دم و بازدمی که میکرد و نفسای داغش رو به پوستش برخورد میداد، مو به تنش سیخ میشد، اما در عین حال داشت آرومش میکرد.

وقتی جونگکوک تعلل جیمین رو توی جواب دادن دید، سرش رو کمی عقب برد و با همون رنگِ چشم هایی که جیمین رو مجذوبِ خودش میکرد به سیاه چاله‌های پسر مو بلوند خیره شد

-فقط حواستو بیشتر جمع کن، باشه؟ ⟩

آهسته زمزمه کرد و امگا سریعاً سرش رو به معنای فهمیدن حرفش تکون داد

𝗦𝘂𝗿𝘃𝗶𝘃𝗲 ‌.· Where stories live. Discover now