𝟏𝟎

1.1K 288 168
                                    


رایحه تشویش شده جیمین از نگاهِ تیز یونگی دور نموند، از همه نگران تر گوک بود که تقریباً تونسته بود سر و ته قضیه رو از توی حرکاتِ کنترل شده و خونسردِ برادرش بفهمه.

-واضح گفتم جیمین، قراره ازدواج کنی و این چیز عجیبی نیست که اینطوری شلوغش کردی، رایحتو کنترل کن! ⟩

یونگی روی میز نیم خیز شد و کفِ دستای مشت شدشو با فشار روی سطح چوبی قرار داد

-شوخیت گرفته؟ با خودت چی فکر کردی؟ مگه جیمین سرِ راهیه یا نکنه فکر کردی اسباب بازیِ دستته که هرطور دلت خواست واسش تصمیم بگیری! ⟩

-این چیزا به تو مربوط نیست، یونگی؛ مسئله خانوادگیه! ⟩

پسر موبلوند اجازه‌ پیشروی بحث رو به دوستش نداد، با لرزش واضحِ دستاش گوشه کت دوستش روی بین انگتاش فشرد و سمت خودش کشید

-یونگی، خواهش میکنم.. ⟩

یونگی با مردمک هایی که باهاشون آتیش سمتِ شیطان رو به روش پرتاب میکرد به اجزای صورت اون زن خیره شده بود و نقشه قتلش رو توی ذهنش میکشید، اگر جای جیمین بود شبانه توی اتاقش خلاصش میکرد و خودش رو از چنین مصیبت‌هایی نجات میداد.

-اگه مسئله خانوادگیه پس.... ⟩

امگا نگاهش رو گذرا بین افراد خاضر روی میز چرخوند

-درسته، تا چند وقت دیگه رسماً این‌ها هم جز خانوادت به حساب میان. ⟩

-کیه که قبول کنه؟ ⟩

بازهم یونگی بود که اینبار روی صندلی نشسته بود و بازهم نگاهش روی زن‌ِ امگا زوم بود

-تو جفتشی؟ ⟩

همه سرها به جز سه پسری که احساس ناراحتی و عصبانیت میکردن سمت یونا برگشت

-لازم باشه میشم ⟩

یونا از مایع داخل لیوانش نوشید و سری تکون داد

-فکر نمیکردم جیمین آدمای بی شخصیتی مثل تورو اطرافش جمع کرده باشه پسرِ جوان! ⟩

-حالا خوب نگاه کن؛ اعتبارِ دیک من از اعتبار اخلاق و شخصیتِ تخمی شماها خیلی بیشتره، خانم جوان! ⟩

با تمسخر حرفش رو بهش برگردوند و با نیشخند گوشه لباش سر‌ تا پاهای زن رو برانداز کرد، مجالِ ادامه حرف زدن رو به بقیه نداد، دست جیمین رو محکم بین دستش گرفت و از روی صندلی بلندش کرد، گوک نگاه بدی به مادرش انداخت و بعد، نگاهش رو روی برادرش که مثل یک کوه غرور داشت به نمایش رو به روش با خونسردی نگاه میکرد ثابت کرد.

جونگکوک حتی توی چشم‌های برادرش نگاه نمیکرد تا حداقل با ارتباط چشمی فکرِ اون آلفای بیخیال رو بخونه، خیره نگاه کردنش به جونگکوک ادامه داشت تا وقتی که صدای محکم کوبیده شدنِ در بهم دیگه باعث بالا اومدن سرِ آلفای بزرگتر شد.

𝗦𝘂𝗿𝘃𝗶𝘃𝗲 ‌.· Where stories live. Discover now