جیمین:
انگشتِ شست مرطوبم رو که به لطف عرق کردن های مداومم همیشه خیس بودن رو روی صفحهای از کتاب دلنشینی که تازه شروع به خوندنش کرده بودم گذاشتم و صفحه بعدی توی دیدرسِ چشمهای خستهم قرار گرفت
حدودِ دو ساعت از وقتم رو صرف خوندن کتابی که از جنی گرفته بودم کرده بودم و هنوزهم به آخرش نرسیده بودم
-تو در کوچه ها انسان خواهی شد نه در لابهلای کتابها. تو در کوهها، در جادهها، در کنار ستمدیدگانِ واقعی رسم زندگی را یاد خواهی گرفت نه با غوطه خوردن در آثاری که در اتاقهای دربسته نوشته شده و نویسندگانش هرگز نسیم را ندانستهاند و قایقی در تنِ توفان را. از همهی اینها گذشته، من عشقِ کتابی را هم دوست نمیدارم و تسلّط کتاب بر خانه را هم. من دوست ندارم که وقتی برای کاری صدایت میکنم جواب بدهی: ⟨همین صفحه را که تمام کنم، میآیم⟩ من از این جواب بیزارم و از آن کتاب که مثل صخرهای میان دو عاشق قرار میگیرد.
لبخندی به متن رو به روم زدم، حقیقت هایِ ناگفتهای که من ترجیح میدادم تا آخر عمر درون خودم پنهان کنم رو کتاب تویِ دستم داشت ازش حرف میزد.
صفحه های بعدی رو به مراتب گذروندم و اصلا متوجه عمقِ خستگیم که داشتم با چشمای تقریباً بسته شدم روی کتاب سقوط میکردم نشدم، صفحه رو تاجایی که خونده بودم علامت گذاری کردم و با کرختی خودم رو به کمدم رسوندم، گرمم شده بود و هیچ ایدهای راجبش نداشتم.
بدونِ درنظر گرفتنِ دمای داخل اتاقم تیشرتمو از سرم بیرون کشیدم و گوشهای از اتاقم که بنظر خیلی شلخته میومد انداختم، تیشرتِ بلند و گشادی رو تنم کردم و بدون اینکه به لخت بودن پاهام اهمیتی بدم خودم روی تختم انداختم.
پتوی ابریشمی رو تا روی گردنم بالا کشیدم و با نفس عمیقی چندبار پشت هم پلک زدم تا دوباره خستگیِ چشمام برگرده، فردا هیچ کاری برای انجام دادن نداشتم و این یعنی میتونستم تا ظهر بخوابم.
┈┄┈┄┈┄┈┄┈┄┈┄┈┄
-هی، بلندشو جیمین ⟩
دخترِ خدمتکار دور خودش توی اتاق بهم ریخته چرخید و نفس عصبیشو با دست به کمر شدن رو به روی پسر خوابیده بیرون فرستاد
-جـــیــمیــــــن! ⟩
امگای خوابالو با ترس روی تخت نیم خیز شد و چشمای کشیدش رو در معرض دید نانای عصبی قرار داد
-فاک! توی اون مغزت فرو کن نانا منِ لعنتی خواب بودم، خواب! ⟩
-خوشم نمیاد چندبار صدات کنم، بلند شو تا مامانتو نفرستادم بالای سرت ⟩
پسر که از همه چیز بی خبر بود تازه یادش اومد که امروز روزِ تعطیلشه و طبیعتاً هیچ دلیلی برای زود بیدار شدن وجود نداره، ساعتش رو با کج کردن سرش و دیدن عقربه ها چک کرد و کف دستشو به چشمایِ پف کردش مالید
![](https://img.wattpad.com/cover/284912005-288-k619049.jpg)
YOU ARE READING
𝗦𝘂𝗿𝘃𝗶𝘃𝗲 .·
Fanfiction𝖥𝗂𝖼𝗍𝗂𝗈𝗇 𝗇𝖺𝗆𝖾: 𝖲𝗎𝗋𝗏𝗂𝗏𝖾 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: 𝖪𝗈𝗈𝗄𝗆𝗂𝗇 𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾: 𝖮𝗆𝖾𝗀𝖺𝗏𝖾𝗋𝗌𝖾 - 𝖱𝗈𝗆𝖺𝗆𝖼𝖾 - 𝖬𝗉𝗋𝖾𝗀 - 𝖲𝗆𝗎𝗍 · · ─────── · · یک مرحله از زندگی هم وجود داره که بهش میگن ⟨ بی تفاوتیِ ناشی از صبرِ بیش از حد...