15. let's play :) 🔞

134 31 0
                                    

کیونگسو چند لحظه همونطور مات نگاهش کرد و بعد دوباره چشم به نقاشی دوخت. به جز چشمهاش بقیه ی اعضای صورتش رو کاملا بی نقص کشیده بود و به نظر سو حتی از چهره ی خودش هم زیبا تر شده بود..
_باورم نمیشه‌‌‌‌‌... این فوق العادس...خیلی قشنگ کشیدی!
لبخند قلبی و چشمهای پر ذوقش برای قلب چانیول مضر به نظر میرسید.
+ولی تو قشنگ تری ...
لبخند یول کمرنگ تر شد و نگاهش شیفته تر و مسخ شده تر .. طوری که باعث شد دوباره اون حس عجیب و بی نام به بدن کیونگسو رسوخ کنه.
نتونست طاقت بیاره و بلاخره بعد از چند ثانیه نگاهش رو از یول گرفت و به چهره ی خودش توی نقاشی دوخت. این مرد داشت باهاش چیکار میکرد؟!
دست لرزونش رو بلند کرد و روی رنگهای خشک شده ی بوم کشید. سعی کرد چیزی بگه تا جو رو عوض کنه و شاید نگاه چانیول رو از خودش منحرف:
_ن..نمیخوای کاملش کنی؟
+چرا ... اگه بخوای همین الان بریم تا ادامش رو بکشم.
_کجا بریم ؟
چانیول به کنار کتابخونه و پنجره اشاره کرد ، جایی که اِستندِ بوم رو گذاشته بود .
+ اونجا بشینیم.
کیونگسو به گفته ی چانیول عمل کرد و به طرف کمد کتابخونه رفت .
چانیول پرتره‌ی سو رو روی استند گذاشت و صندلی ای برای کیونگسو مقابل بوم گذاشت تا روش بشینه. بعد هم دوباره به نشیمن رفت تا کیف بزرگ حاوی تجهیزات نقاشیش رو هم بیاره‌ .
پشت بوم نشست و وقتی کیونگسو رو دید که همونطور کنار صندلی ایستاده بود گفت :
+پس چرا نمیشینی؟
این حرف رو که شنید سریع روی صندلی نشست و با گفتن " نشستم!" باعث شد چانیول لبخند بزنه.
دست به کیفش برد و نازک ترین قلم مو رو برداشت. بعد از آغشته کردنش به رنگ مشکی ، از بالای بوم به چشمهای کیونگسو خیره شد و دقیق و موشکافانه نگاهش کرد.
کیونگسو آب دهنش رو قورت داد و ناخوداگاه نفس خودش رو حبس کرد تا ثابت بمونه. اون حس عجیب حالا به شکمش منتقل شده بود و به غلیان در اومده بود.
برای اینکه حواس خودش رو پرت کنه و بیشتر از اون به این حس فکر نکنه ، سعی کرد همونطور که به چانیول نگاه میکرد ، بیشتر به اجزای صورتش دقت کنه.
نگاه چانیول حالا از چشمهای کیونگسو کنده و به نقاشی داده شد تا کاملش کنه. اما سو هنوز مشغول بررسی اجزای صورت بینقص چان بود.
طوری که حالا اون حس کل بدنش رو در برگرفته بود و شدیدتر از قبل شده بود!
چانیول دوباره چشم به صورت کیونگسو دوخت تا از چشمهاش الگو برداری کنه ، اما وقتی حالت معذب و گونه های رنگ گرفته اش رو دید ، ابرو هاش بالا رفت و پرسید:
+کیونگسو ؟‌ حالت خوبه؟ نکنه سرت دوباره درد..
_ن..نه چیزی نیست خوبم!
+مطمئنی؟!
سو با شنیدن این سعی کرد نفس عمیقی بکشه‌ . نمیدونست چه مرگش شده ...حس میکرد حتی دست و پاش هم دارن کمی میلرزن!
اما ترجیح داد برای اینکه چانیول رو نگران نکنه چیز دیگه ای بگه :
_آره... فقط اینطوری حوصلم سر رفته‌ . میخوام ببینم چطوری میکشیش...
چانیول با شنیدن این لبخندی زد و نگاه کیونگسو ناخوداگاه به فرورفگی لپش کشیده شد .
+باشه پس. صندلیتو بیار کنار من ، مشکلی نداره
از جاش بلند شد و صندلیش رو کنار صندلی چانیول گذاشت.
دست بزرگ و مردانه ی چانیول قلم موی ظریف و نازک رو نگه داشته بود و با ظرافت روی بوم حرکت میداد و حس خوشایندی رو به کیونگ القا میکرد.
چانیول از گوشه ی چشم به نیم رخ کیونگ که مبهوت حرکات دستش روی نقاشی مقابلش بود نگاه کرد و لبخندش عمیق تر شد. دست آزادش رو به طرف پشت کمر کیونگسو برد و روش گذاشت.
+به نظر میاد از نقاشی کشیدن خوشت...
به محض اینکه دست چان با کمرش تماس پیدا کرد ، کیونگسو تکون ناگهانی ای خورد و خودش رو عقب کشید .
بخاطر همین باعث شد صندلی چانیول هم تکون شدیدی بخوره و دستی که قلم مو رو گرفته بود به بوم برخورد کنه و خط بزرگ و سیاهی روی نقاشی بیفته .
چانیول با ناباوری به دست گل حاصل شده نگاه کرد و با صدای بلند گفت:
+چرا اینطوری کردی؟؟!
کیونگسو چند ثانیه شوکه به خط سیاه روی صورت نقاشی شده اش خیره موند.
_م..من..نمیخواستم...
چانیول قلم مو رو کناری انداخت و پوفی کشید . همونطور که با حسرت به نقاشی حیف شده اش نگاه میکرد زمزمه کرد:
+آخه چرا تکون خوردی؟...از اینکه بهت دست میزنم بدت میاد ؟...
کیونگسو نگاه شوکه اش رو از نقاشی گرفت و به صورت ناراحت چانیول داد. انگار از عقب کشیدن کیونگسو بیشتر دلخور شده بود تا خراب شدن نقاشی!
_من... نمیخواستم تکون بخورم... فقط..‌.
چانیول نگاه دلخورش رو به چشمهای سیاه سو دوخت و باعث شد شرمنده تر بشه:
_فقط... وقتی بهم دست زدی... قلقلکم اومد...
با لحن مظلومی این رو گفت و سرش رو پایین انداخت.
چانیول چند لحظه مات نگاهش کرد ، اما کم کم لبخندی روی لبش ظاهر و تبدیل به خنده شد :
+قلقلکت اومد؟
کیونگسو همونطور که به پایین نگاه میکرد ، سری تکون داد و باعث شد چانیول بیشتر خنده اش بگیره .
در حالیکه بی صدا میخندید دستش رو به طرف شکم کیونگسو برد و با شیطنت لمسش کرد :
+الان چی؟ بازم قلقلکت میاد؟
کیونگسو یکهو از جا پرید و از روی صندلی بلند شد .
بدون اینکه بخواد خنده اش گرفته بود :
_آرهه قلقلکم میاد ...نکن...
چانیول هم از روی صندلی بلند شد و در حالیکه با شیطنت میخندید بهش نزدیک تر شد. اینبار ناخنکی به پهلوش زد و باعث شد بیشتر خندش بگیره ..
_یاا چانیول... گفتم نکن...
عقب عقب راه میرفت و دستاش رو جلوی بدنش گرفته بود تا چان نتونه بهش دست بزنه ، اما موفق نمیشد که جلوش رو بگیره.
عقب گرد کرد که بدوه و از دست ناخنک های چانیول خلاص بشه، اما همون لحظه چانیول از پشت گرفتش و به آغوشش کشید و محکم تر قلقلکش داد‌ .
بلند میخندید و توی بغلش تقلا میکرد ، اما نمیتونست کاری از پیش ببره.
تا جایی که از شدت خنده دلدرد گرفت و خم شد تا روی زمین بشینه .چانیول هم همراه باهاش نشست و برخلاف التماس هایی که وسط خندیدن بهش میکرد دست از خندوندنش بر نداشت.
صدای خنده های هردوشون کل خونه رو پر کرده بود .
کیونگسو درحالیکه از نفس افتاده بود ، بی حال روی زمین دراز کشید و پاهاش رو توی شکمش جمع کرد. قطره اشکی در همون حین از گوشه ی چشمش سر خورد و به طرف موهاش رفت . حتی نای خندیدن هم نداشت و فقط پشت سر هم از چان خواهش میکرد که بس کنه.
چانیول اما به جای بس کردن ، دستهاش رو به زیر تیشرت سو لغزوند تا از اونجا قلقلکش بده.
_چانیوللل...یول ... خواهش ...میکنم ...دلم درد میکنه!!
جمله ی آخرش رو با داد گفت و باعث شد دست های چان روی پوست شکمش متوقف بشه و صورتش توی چند سانتی صورت خودش .
لبخند چانیول با دیدن صورت سرخ شده ی کیونگسو و شدت نفس نفس زدنش محو تر شد و روی لبش ماسید.
دیدن صورت کیونگسو توی این حالت ، اونم در حالیکه روی زمین دراز کشیده بود و فقط چند سانت با صورت خودش فاصله داشت ،و دستهاش که داشت پوست نرم شکمش رو لمس میکرد باعث شد توی صدم ثانیه حالش متحول بشه... لعنتی... چرا هوا یکهو گرمتر شده بود؟!
خنده ی کیونگسو هم با دیدن صورت جدی چانیول کمرنگ تر شد . و وقتی نگاه چان به طرف لبهاش سر خورد ، اون حس دوباره به زیر پوستش دوید و ته دلش یه طور خاصی شد... اما هنوز اسمی برای این حس پیدا نکرده بود...
کم کم نگاه خودش هم به طرف لبهای چان لغزید. چرا قبلا دقت نکرده بود که چقدر زیبا هستن؟‌
انگشت های داغ چانیول دوباره روی شکم سردش به حرکت در اومدن ، اما اینبار نه به قصد قلقلک دادن ...
صورتش رو به صورت سو نزدیک تر کرد و صدای زمزمه وارش توی گوشش پیچید:
+قرار بود برات تعریف کنم که چطوری بودیم. یادته؟
نگاه کیونگسو از لبهای چان جدا نمیشد .
ضربان قلب هردوشون به شدت بالا رفته بود ...
_یادمه...
چانیول چشمهاش رو بست و لبهاش رو روی لبهای سو قرار داد... اما برخلاف دفعه ی قبل ، به چسبوندن لبهاش اکتفا نکرد و لب بالایی سو رو بین لبهاش کشید.
حالا چشمهای اون هم روی هم افتاده بود.
یکی از دست هاش رو از زیر تیشرت بیرون آورد و روی گونه ی لطیفش گذاشت‌.
لبهای تشنه اش رو روی لبهای سو میلغزوند و حتی تشنه تر از قبل میشد.
قلب کیونگسو دیگه توی سینه اش نمیزد و انگار توی گلوش بود. کل بدنش سست شده بود و تنها چیزی که توی سرش زنگ میزد لذتی بود که از این بوسه آروم و پر احساس به قلبش تزریق میشد.
چانیول از حسی که لبهای کیونگسو بهش میداد به وجد اومده بود . به بوسه و مکهایی که به لبش میزد شدت بخشید و حینی که انگشتهاش رو به آرومی به طرف بالای شکمش میبرد و نوازشش میکرد ، با دست دیگه اش چونه ی کیونگسو رو گرفت و به پایین هل داد تا دهنش رو باز تر بکنه .
بعد از باز کردنش ، زبون مشتاقش رو به داخل دهنش راه داد و روی زبون کیونگسو کشید .حس وصف ناپذیری که بهش دست داد باعث شد لحظه ای ضربان قلبش رو حس نکنه.
دستش رو از زیر تیشرت روی تن بیقرار کیونگ میکشید و به نوازش هاش شدت میداد.
تا اینکه انگشت شصتش رو به نوک سینه ی سو رسوند و با ماساژ دادنش باعث شد صدای "اممم" مانندی ناخوداگاه از گلوی کیونگسو خارج بشه دمای بدن و ضربان قلب چانیول رو بالاتر ببره.
برخلاف انتظارش و با ادامه دادن بوسه ی پرشورش ، کیونگسو هم کم کم شروع به حرکت دادن زبونش روی زبون یول و جواب دادن به بوسه هاش کرد.
اون حس عجیب حالا خیلی شدید تر از قبل شده بود و تک تک سلول هاش رو به تسخیر در آورده بود.
جوری که دیگه اختياری روی بدنش نداشت و انگار کاملا غریزی جواب معاشقه های چانیول رو میداد.
چانیول که این واکنش رو از طرفش دید ، هیجان زده تر شد و علاوه بر پرولع تر کردن بوسه ، شدت بازی دستهاش با نیپل های سو رو بیشتر کرد .
همین باعث شد کیونگسو ناخوداگاه بالاتنه اش رو از روی زمین جدا بکنه و ناله ی آرومی بکنه؛ بدون اینکه بدونه با اینکار چقدر چانیول رو بیشتر از قبل تحریک میکنه...
وقتی ریه هاشون بخاطر کمبود اکسیژن بهشون فشار آورد، چانیول به ناچار لباشو از لبهای خوش طعم سو جدا کرد و بعد از نفس گرفتن ، بوسه ی کوتاهی روی لب پایینیش زد. لبهاش رو دوباره جدا کرد و اینبار بوسه هاش رو روی چونه و خط فک تیز و دوست داشتنیش فرود آورد.
دست پر از شیطنتش هم از طرف دیگه آروم نمیگرفت و انگار قصد داشت با نوازش هاش ، نقشه ی ناشناخته ی تن سو رو بیشتر از قبل کشف کنه‌...
وقتی لبهای چانیول به گردن کیونگسو راه پیدا کردن ، همونطور که چشمهاش بسته بود و از بوسه های یول غرق لذت شده بود ، بی اختیار خنده اش گرفت و با کج کردن گردنش باعث شد چان با تعجب سرش رو بلند کنه و نگاهش کنه :
+به چی میخندی؟!!
کیونگسو چشمهاش رو که حالا خمار شده بودن باز کرد و به چشمهای درشت چانیول دوخت:
_بازم قلقلکم اومد...
لبهای چان هم کم کم به خنده باز شدن. این پسر... چطور میتونست انقد دوست داشتنی و کیوت باشه؟
دوباره سرش رو خم کرد و اینبار لبهاش رد محکم تر روی گردن و گلوی سو کشید .
صدای خنده هاش که با اینکار توی گوشش پیچید ، بیشتر از قبل قلبش رو فشرده کرد. کیونگسو فقط با خندیدنش میتونست کاری کنه که قلبش تا پای ایستادن پیش بره!
سرش رو بلند کرد تا علاوه بر صدای خنده اش ، لبهای قشنگش رو که دوباره به شکل قلب در اومده بودن و چینی که کنار چشمهای بستش افتاده بود رو ببینه. حیف بود همچین صحنه ی نفس گیری رو از دست بده...
کیونگسو با توقف حس لبهای یول روی گردنش، چشمهاش رو باز کرد و نگاهش به نگاه مسخ شده اش گره خورد.
خنده آروم آروم از روی لبهاش محو شد اما چشمهاش هنوز میخندید...
+بلاخره بهم نشون دادی که چطوری بودیم... ازش خوشم میاد...
لبهای چانیول کش اومدن :
_تازه کجاشو دیدی... فعلا که کاری نکردم!
این رو که گفت دوباره لباشو به لبای کیونگسو متصل کرد عمیق تر از قبل بوسیدشون‌ .
کیونگسو هم سعی کرد جواب بوسه هاش رو بده اما چانیول کل کنترل بوسه رو به دست گرفته بود حتی بهش اجازه نمیداد که بهش برسه!
کم کم دستهای نوازشگر و داغش به طرف پایین شکم سو سر خوردن و به روی شلوارش راه پیدا کردن.
با حس سخت بودن عضو کیونگسو از روی شلوار ، وسط بوسه لبخندی زد .
کیونگسو اما وقتی دست چان رو روی شلوارش حس کرد ، چشمهاش گرد شد و ناخوداگاه چان رو کمی به عقب هل داد‌ . اما هیچ اثری روی فاصلشون نذاشت!
چانیول کم کم فشار دستش رو بیشتر کرد و عضوش رو همونطوری از روی شلوار گرفت.
کیونگسو شوکه از این حرکتش ناله ای کرد و خواست لبهاش رو از لبهای داغ چانیول جدا بکنه ، اما اتفاقا چان شدت بوسه شون رو بیشتر کرد و مک هاش رو به زبون و لبای سو محکم تر ...
کیونگسو با احساس حرکت کردن دست چانیول روی عضوش ، بیشتر از قبل از خود بی خود شد و لحظه ای چشمهاش سیاهی رفت.
این لذت غیر قابل وصف ... برای بدنش زیادی بود...
بدون اینکه بفهمه ، همراه با حرکت دست چان ، خودش هم کمی پایین تنه اش رو حرکت میداد تا اصطحکاک دستش بیشتر بشه.
"کاش دستشو سریع تر حرکت میداد "
اما برخلاف انتظارش چانیول دستش رو از روی شلوار سو برداشت و لبهاش رو از لبهای خیسش ازش جدا کرد.
کیونگسو با نارضایتی نگاهش کرد و خواست اعتراض کنه‌.
اما وقتی دید که چان سعی داره شلوارش رو پایین بکشه چیزی نگفت و ساکت منتظر موند.
انگشتهای چان روی کش شلوار سو جا گرفتن و خواست آروم به طرف پایین بکشتش که همون لحظه بوی بد و آزار دهنده ای به مشام هر دوشون رسید ... بوی سوختگن غذا !
چانیول با یاداوری غذای روی گاز ، با صدای بلند "فاک" ای گفت و از جاش بلند شد تا به آشپزخونه بره‌ .
و کیونگسو رو در حالیکه به شدت هورنی شده بود و هنوز همونطور مات و مبهوت روی زمین دراز کشیده بود ، توی اتاق نشیمن تنها گذاشت...

PRISONER IN EDEN [زندانیِ بهشت]Where stories live. Discover now