17. Feel you more 🔞

105 27 0
                                    

لباس ها رو به زور داخل لباسشویی چپوند و روشنش کرد.
زیر لب غری زد و از جا بلند شد ...از کارهای خونه متنفر بود!
نگاهش به کف آشپزخونه افتاد و آهی کشید. باید خونه رو جاروبرقی میکشید وگرنه همه جا بدتر به گند کشیده میشد‌‌‌‌...
به اتاق مهمون که کنار اتاق خواب خودش و کیونگسو بود رفت و جارو برقی رو از داخل کمد دیواری بزرگ اونجا بیرون آورد‌ . خواست در کمد رو ببنده که چشمش به چیزی خورد و با فکری که به ذهنش رسید لبخند مرموزی روی لبهاش نشست.
...
کیونگسو نفسش رو با کلافگی بیرون فرستاد و دستش رو توی موهاش فرو کرد:
_پس چرا درست نمیشه؟!
صدای بم چانیول از پشت سر به گوشش رسید :
+کیونگ...چیکار داری میکنی؟
بدون اینکه برگرده ، با بی حوصلگی جواب داد:
_خودت که داری میبینی ... سعی میکنم گلدونی که بهم گفتی رو بکشم...
چانیول دوربین فیلمبرداری رو نزدیک بوم نقاشی مقابل کیونگسو برد تا بتونه واضح تر فیلمشو بگیره .
+وااووو... باورم نمیشه ... چقد توی یه هفته پیشرفت کردی!... باهاش مو نمیزنه!
بعد دوربین رو به سمت گلدون واقعی هم گرفت تا با نقاشی مقایسه اش کنه‌ .
کیونگسو با گیج شدگی به دوربین توی دستش نگاه کرد و گفت :
_تو داری ...چیکار میکنی؟
چانیول خندید و دوربین رو به سمت صورت متعجب کیونگ گرفت . در حالی که ادای خودشو در میاورد جواب داد:
+خودت که میبینی...دارم ازت فیلم میگیرم...
_ولی آخه چر...
بدون توجه به سوال بعدیش، کنارش روی صندلی نشست و پرسید:
+چرا داشتی غر میزدی ؟ مشکل چیه؟
کیونگسو با ابرو های بالا رفته و چشمهای گرد ، نگاهش رو به لنز دوربین دوخت و با گیجی جواب داد:
_کدوم مشکل؟
+همون که پرسیدی پس چرا درست نمیشه
_آ..آها..
نگاهش رو از لنز گرفت و به نقاشی مقابلش دوخت:
_تو کشیدن سایه‌ش مشکل دارم...
چانیول چشمهاش رو ریز کرد و با دقت به گلدون نگاه کرد.
+آره راس میگی... ولی خیلی جزئیه ، الان حلش میکنیم نگران نباش...
از جاش بلند شد و دوربین رو روی یکی از قفسه ها جوری تنظیم کرد که هر دوشون توی کادر بیفتن ، بعد دوباره برگشت و کنارش نشست.
دست کیونگسو که قلم رو نگه داشته بود توی دستش گرفت و به سمت پالت برد تا قلم رو به رنگ آغشته کنه.
کیونگسو که تا اون لحظه نگاه مشکوک و پر از سوالش رو به دوربین دوخته و به فکر فرو رفته بود ، با حس گرمای دست چانیول روی دست خودش و دست دیگه اش که روی شونه اش قرار گرفت ، به خودش اومد و نگاهش رو دستهاشون دوخت.
چانیول بدون توجه به داغ شدن گونه های سو و ضربان قلب تند شده اش ، شروع به حرف زدن کرد:
+تنها مشکلت اینه که رنگ سايه رو به اندازه ی کافی تیره نمیکنی ... مثلا توی این قسمت های طوسی ، فرق بین رنگ اصلی و سایه اش زیاد مشخص نیست.. حالا فهمیدی چرا طبیعی نمیشد؟
وقتی جوابی از طرف کیونگسو نشنید ، نگاهش رو به نیم رخش دوخت و دوباره صداش زد :
+کیونگسو؟
با شنیدن اسمش از دهن چان که نزدیک گوشش بود و حس گرمای نفسهاش که روی گوشش پخش میشد ، از فکر اینکه چقدر فاصله ی بینشون کمه خارج شد و سرش رو به طرف چان چرخوند.
_بله؟!
چانیول با نگاه به چشمهای سردرگمش ، فهمید که اصلا توی باغ نبوده...
و دیدن گونه های رنگ گرفتش لبخند شیطونی روی لباش نشوند.
+نشنیدی چی گفتم؟.. چه شاگرد حواسپرتی...
نگاهش رو از چشمهای گیج شده ی کیونگسو گرفت و به لبهای برجسته و وسوسه انگیزش دوخت:
+ سر کلاس درس به چی داشتی فک میکردی؟ باید تنبیهت کنم تا ادب شی...
ثانیه ای بعد ، لبهاشون به هم دوخته شده بود و دست چان که روی شونه اش قرار گرفته بود، اون رو به سمت خودش کشید تا فاصله شون رو کمتر کنه.
با اینکه شمار بوسه هاشون توی این مدت کوتاه از دست کیونگسو در رفته بود ؛ اما باز هم مثل هر بار ضربان قلبش رو حس نمیکرد و کل بدنش تا چند ثانیه سِر میشد...
چند لحظه گذشت تا از شوک بوسه خارج بشه و بتونه چان رو همراهی کنه و جواب مک های عمیقش روی لبها و زبونش رو بده. بلاخره تونسته بود توی این مدت یه چیزایی هم یاد بگیره!
هردو غرق شیرینی بوسه شون شده بودن و به کل فراموش کرده بودن که دوربینی هم اونجا هست و داره ضبطشون میکنه.
قلم مویی که کیونگسو نگه داشته بود ، از دستش افتاد و صدای برخوردش با زمین توی اتاق نشیمن پیچید . اما حتی اون هم نتونست حواسشون رو لحظه ای از هم دیگه پرت بکنه.
چانیول دست کیونگسو رو رها کرد و تا روی گونه‌ش بذاره و بیشتر لمسش کنه.
صدای نفس ها و بوسه هایی که حالا شدت گرفته بود ، کل اتاق رو پر کرده بود.
برخلاف هر بار که بعد از بوسه ، کیونگسو با خجالت از چان فاصله میگرفت و به طور خیلی ضایعی سعی میکرد خودش رو با کار دیگه ای مشغول کنه ، اینبار نفس نفس زنان پیشونیش رو به پیشونی چان تکیه داد و همونطور ثابت موند.
یول اما نتونست کاری نکنه و اینبار بوسه هاش رو به روی گونه و کنار گوش کیونگسو رسوند.
همون لحظه بود که چشم کیونگسو به نور قرمز دوربین که نشون از ضبط کردنش میداد ، خورد و حین بوسیده شدن لاله ی گوشش توسط چان زمزمه کرد:
_چانیول...چرا داری فیلم میگیری؟
چانیول لحظه ای لبهاش رو از سو جدا کرد تا بتونه جواب بده:
+میخوام از این به بعد هر ثانیه ای که باهات میگذرونم رو ثبت کنم‌... فکر خوبی نیست؟
اینبار لبهاش رو پایین گوش سو گذاشت و با مکیدنش باعث شد اخمی بین ابروهاش بشینه و چشمهاشو ببنده‌‌‌‌..
_اما آخه... چه لزومی داره؟
سرش رو از گردن کیونگ فاصله داد و نگاه جدیش رو به چشماش دوخت:
+که اگه یه موقع حافظه ی منم مثل تو پاک کردن ، اینا رو نشونم بدی و یادم بیاری...
دو ثانیه هم از تموم شدن حرفش نگذشته بود که هر دو همزمان زدن زیر خنده . کیونگسو مشت آرومی به بازوش زد :
_مسخره نشو ... قرار نیست همچین اتفاقی بیفته. مگه نگفتی هیچوقت نمیتونن پیدامون کنن ؟
چانیول دستش رو دور شونه ی کیونگ حلقه کرد و سرش رو به سینه ی خودش تکیه داد:
+درسته... هیچ وقت پیدامون نمیکنن...فقط محض شوخی گفتم...
کیونگسو لبخندی زد و همونطور که سرش روی سینه چان بود ، چشمهاش رو بست‌. حس امنیتی که چان بهش میداد وصف نشدنی بود...
چانیول سرش رو به سمت موهای کیونگ برد و نفس عمیقی کشید. بوی همون شامپویی رو میداد که خودش هم استفاده میکرد. پس چرا روی موهای سو انقدر خوشبوتر به نظر میرسید؟
+کیونگسو...نگام کن...
کیونگ به گفته‌ش عمل کرد و سرش رو بلند کرد تا نگاهش کنه :
_هومم؟‌
چانیول نگاهش رو روی اجزای صورتش چرخوند و آخر سر روی چشمهای درشت و زیباش متوقف کرد.
دلش میخواست بهش بگه که چقدر خوشحاله از داشتنش... که هیچ وقت فکر نمیکرد با همچین آدم فوق العاده ای آشنا بشه... که چقدر ازش ممنونه که پسش نزد و کنارش موند... و همچنین اعتراف کنه که چقدر شرمنده اس از دروغایی که مجبوره بهش بگه تا نگهش داره..
بدون اینکه بفهمه غرق شده بود تو سیاهیِ پرستاره ی چشمهاش و به این فکر میکرد که امکان داره اگه همین الان حقیقت رو بهش بگه ، کیونگسو بازهم همینطور توی آغوشش بمونه و لبخندهای قشنگش رو بهش نشون بده؟
با تکون خوردن دست سو جلوی صورتش و صدای سوییتش که توی گوشش پیچید ، از دنیای افکار مغشوشش بیرون اومد :
_یول ... چیزی میخواستی بگی؟
توی صدم ثانیه حس عجیبی از کل بدنش رد شد و باعث شد مورمور بشه.
یول ؟ اون الان یول صداش کرده بود ؟
یعنی نمیدونست وقتی اینطوری با اون صدای دورگه اش اسمشو زمزمه میکنه چقدر تحریک کننده به نظر میرسه؟
مطمئنا نمیدونست وگرنه با گفتنش همچین ریسکی نمیکرد!
+یه بار دیگه اونطوری صدام کن!
کیونگسو ابروهاش رو بالا فرستاد و گفت :
_ صدات کنم یول؟
وقتی دید نگاه چان به سمت لبهاش کشیده شده و داره بی صدا آب دهنش رو قورت میده ، لبخندی کم کم گوشه ی لباش رو کش داد و بیشتر از قبل با قلب چانیول بازی کرد :
_چرا ؟ خوشت میاد...یول؟
چانیول اما به جای جواب دادن به سوالش ، نگاهش رو به سختی از لبهاش گرفت و دوباره به چشمهاش دوخت.
+سو...میشه منو ببخشی؟
نگاه کیونگسو بین تیله های لرزون و قهوه ای چانیول به گردش در اومد.
_ببخشم؟ بخاطر چی ؟
دستش رو که روی شونه ی کیونگ بود به سمت پایین سر داد و بازوش رو محکم گرفت.
حینی که داشت خم میشد تا دست دیگه اش رو به پشت زانو های کیونگسو ببره ، زیر لب زمزمه کرد :
+بخاطر اینکه دیگه نمیتونم صبر کنم...
با کنده شدنش از روی صندلی و بلند شدنش توی آغوش چانیول ، چشمهاش گرد شدن و دستاش رو بی اختیار دور گردن چان حلقه کرد تا نیفته...
_چیکار داری میکنی ؟... بذارم زمین ... چانیول ... کجا داری میبریم؟ ... خودم پا دارم کافی بود بگی تا بیام...
چانیول بدون توجه به حرفهاش و با چهره ی جدی ای که باعث میشد ضربان قلب کیونگسو تند تر بشه، اون رو به اتاق خوابشون برد و روی تخت گذاشت.
بعد خودش از روی تخت بلند شد و بلوز چهار خونه ای که از روی تیشرت سفیدش پوشیده بود رو در آورد و روی زمین انداخت.
کیونگسو هیچ ایده ای نداشت که چرا داره با این همه جدیت داره این کارها رو میکنه و همونطور که به پشت روی تخت افتاده بود ، بهش خیره مونده بود..
چانیول حین در آوردن تیشرتش به چهره ی گیج شده ی کیونگسو نگاه کرد و قلبش تند تر زد.
پسر معصومی که حداکثر میتونست نوزده سالش باشه ، اما به اندازه ی یه آدم پونزده ساله هم چیزی نمیدونست چون چهار سال از عمرش رو توی بی خبری از دنیای اطرافش گذرونده بود...
پس احتمالا حتی نمیدونست سکس چیه!
و یا حداقل به یاد نمی آورد...
دست برد و تیشرتش رو هم در آورد و کنار بلوزش انداخت...
نگاه سرگردان کیونگسو به بالاتنه ی برهنه‌ش کشیده شد و ضربان قلبش بالا تر رفت.
_چیکار داری میکنی؟ چرا هیچی نمیگی؟؟
چانیول زانوهاش رو دو طرف پاهای کیونگسو گذاشت و روش خیمه زد.
ضربان قلبش به حدی بالا بود که گوشش هم نبض گرفته بود.
دستهاش دو طرف بازوهای کیونگ بود و صورتش دقیقا مقابل صورت اون..
+یادته اونروز بعد از اینکه وسط خونه قلقلکت دادم چه اتفاقی افتاد؟
کیونگسو با یاد آوری اون لحظه و کاری که چان باهاش کرده بود ، هجوم خون رو به سمت گونه هاش حس کرد... چرا داشت بهش یادآوری میکرد؟
نگاهش رو از چان دزدید و به جای دیگه ای دوخت:
_چ..چرا میپرسی؟
با دیدن واکنشش گوشه ی لبهای چان بالا رفت. واقعا مجبور بود اینطوری با قلبش بازی کنه؟
یکی از دستهاشو از روی تخت برداشت و روی گونه اش گذاشت.
سو هنوز هم اصرار داشت که به چشمهاش نگاه نکنه...
+کیونگسو...تو میدونی منو تو دقیقا چی هستیم؟
حرکت قفسه ی سینه ی کیونگ تند تر شده بود. چرا احساس میکرد هوای اتاق کمه؟
چند ثانیه گذشت و جوابی ازش نشنید:
+کیونگسو... منو نگاه کن... پرسیدم میدونی رابطه ی منو تو دقیقا چیه؟
نگاه مرددش رو بلاخره به چشمهای چان دوخت...
لبخند چانیول پررنگ تر شد .
کمی بعد خودش با صدای بم و جذابش جواب خودش رو داد:
+اگه نمیدونی بذار بهت یادآوری کنم...
آرنج دستی رو که باهاش گونه ی سو رو نوازش میداد به تخت تکیه داد . حالا فاصله ی صورتشون به چند سانت هم نمیرسید...
حینی که نفس های گرمش پوست لب کیونگ رو میسوزوند به آرومی زمزمه کرد:
+تو معشوق منی ... و من معشوق تو ...
با لبهای داغش بوسه ی کوتاهی روی لب کیونگ کاشت.
+و اونروز... وقتی که اونطوری میبوسیدمت و با بدنت اونکارو میکردم...
پیشونیشون رو به هم چسبوند و لبهاش رو به کنار لب سو:
+داشتم باهات عشق بازی میکردم...
نوک بینیش رو روی بینی اون کشید و ادامه داد:
+همون کاری که همه ی معشوقه ها میکنن...
سرش رو کمی فاصله داد تا به چشمهاش نگاه کنه...
چرا نمیتونست چیزی رو از سیاهی نگاهش بخونه؟‌
+حاضری عشق بازیِ اونروزمون رو کامل کنیم؟
و باز هم نگاه ناخوانا و گنگ کیونگسو...
وقتی دید جوابی بهش داده نمیشه ، با بی صبری خم شد و شروع به بوسیدن لباش کرد.
انگار که لبهای کیونگسو فقط برای بوسیده شدن خلق شده بودن و چانیول فقط برای بوسیدنشون...
با هر بوسه ، کیونگسو حس میکرد تکه ای از وجودش داره ازش جدا میشه...
داشت ذره ذره روحشو به مرد مقابلش میباخت ...بدون اینکه حتی کاری از دستش بر بیاد...
برخلاف بار قبل ، اینبار کیونگسو باهاش همراهی نمیکرد و چانیول به تنهایی کیس رو هدایت میکرد.
دوباره لبهاش رو جدا کرد و صورتش رو عقب برد.
کیونگ هم چشمهاش رو که بخاطر بوسه بسته شده بود به آرومی باز کرد و به چشمهای چانیول دوخت:
+چرا جواب نمیدی؟
چند ثانیه در سکوت نگاهش کرد و چانیول رو کلافه تر کرد... اما بلاخره با تردید لب زد:
_من...
نگاهش رو از چان دزدید و به پایین دوخت:
_بلد نیستم...
ابروهای چانیول به آرومی بالا رفت و ناخوداگاه قلبش بخاطر اینهمه پاک و بکر بودنش لرزید.
این پسر...با هر حرکت داشت اون رو بیشتر شیفته ی خودش میکرد..‌.
گوشه های لبش بالا رفت و آروم گفت:
+نگران نباش بیبی... خودم بهت یاد میرم...
دوباره لبهاشون رو به هم چسبوند و اینبار پر ولع تر بوسید.
کیونگسو هنوز هم همکاری نمیکرد و این یه جورایی چانیول رو تشنه تر میکرد...
بعد از چند ثانیه لبهای خیس و متورمش رو رها کرد .
+لازم نیست تو کار زیادی انجام بدی...فقط بزار من توی بدنت غرق بشم...
نگاهشون دوباره چند ثانیه به هم گره خورد:
+همونطوری که تا الان غرق عشقت شدم...
اینبار گردن سفید و خوش بوش رو هدف لبهای خودش کرد.
صدای نفس های کیونگسو حالا بلند تر و کشیده از قبل شده بود و یول رو دیوونه تر میکرد.
برخلاف همه ی فانتزی هایی که از قبل برای این لحظه داشت ، دلش نیومد گردنش رو مارک کنه و مثل یه شئ قیمتی ، فقط به بوسیدن جای جای پوست نرمش بسنده کرد.
نمیخواست برای بار اول به هیچ وجه اذیتش کنه...
دستهاش رو از روی تخت برداشت و لبه های تیشرت مشکی کیونگ رو گرفت .
خواست به سمت بالا بکشتش و درش بیاره اما همون لحظه دست کیونگسو ناخوداگاه روی دستش نشست و متوقفش کرد.
چانیول صورتش رو از گردن کیونگ فاصله داد و سوالی به چشماش نگاه کرد.
کیونگسو با دیدن نگاهش ، سریع دستش رو از روی دست چان برداشت .
_حواسم نبود...
چانیول با فهمیدن اینکه واکنشش غیر ارادی بوده ، لبخندی زد و حین بوسیدن دوباره ی لباش، تیشرتش رو از تنش بیرون کشید.
وقتی چشمش به بالا تنه ی برهنه اش خورد، هم ضربان قلبش و هم دمای بدنش بالاتر رفت. چطور میتونست انقدر بی نقص و نفسگیر باشه؟
کمی عقب تر رفت و روی زانوهاش نشست‌ . پایین تنه اش روی رون های کیونگسو بود اما سنگینیش روی زانو های خودش .
دستای داغش رو روی پوست شکم سردش کشید و باعث شد ماهیچه های کیونگسو منقبض بشه‌..
میدونست پوستش چقدر حساس و بیش از حد قلقلکیه ، اما حالا با لمس دستهاش نمیخندید و فقط بدنش رو منقبض کرده بود ..‌.
دستهای بزرگش رو از شکم به طرف بالا لغزوند و نوک سینه هاش رو با انگشتهاش به بازی گرفت .
همین باعث شد کیونگسو نفسش رو با صدا بیرون بفرسته و حین چنگ زدن به روتختی ، قوسی کمرش بده.
چانیول نیشخندی زد و خم شد . حالا فهمیده بود کجای بدنش حساس تره..
حینی که با انگشتهاش نوک سینه هاش رو مالش میداد، بوسه های پر احساسش رو روی شکم و قفسه ی سینه اش به جا میذاشت .
تا اینکه لبهاش رو هم به سمت همون نقطه ی حساسش برد و اینبار به جای انگشتهاش ، با لبهاش نوک سینه اش رو به بازی گرفت.
کیونگسو به جای ملافه ، اینبار شونه های چان رو گرفت و بی اختیار فشارشون داد..
چانیول حینی زبونش رو روی نیپلش میکشید نیشخندی زد‌. پس نقطه‌ ضعفش اینجا بود!
متوجه شد که کیونگسو سعی میکنه ساکت باشه و زیاد ناله نکنه . پس حینی که از روش بلند میشد با پوزخند گفت :‌
+راحت باش بیبی‌‌‌... قرار نیست کسی صدامونو بشنوه...
کیونگسو آب دهنش رو قورت داد و به چانیول که داشت از تخت پایین میومد نگاه کرد.
تموم شد ؟ عشق بازی ای که ازش حرف میزد همین بود؟ مثل دفعه قبل قرار بود بعد از اینکه تحریکش کرد تنهاش بذاره؟
چانیول با دیدن چهره ی درهم و نگران کیونگسو ذهنش رو خوند. پس حینی که پایین تخت روی زانوهاش مینشست خندید و گفت :
+نگران نباش...بازیمون تازه شروع شده!

PRISONER IN EDEN [زندانیِ بهشت]Where stories live. Discover now