Stupid regret

1K 193 16
                                    

جین متوجهش شد
خواست بره دنبالش ولی یونگی جلوشو گرفت

~بزار بره....حرفاشون اذیتش کرد....وقتی متوجه بشن نیست..عذاب وجدان میگیر اینطوری حسابشون صاف میشه

=اما تهیونگ

~میرم دنبالش ولی یه هیچکس هیچی نگو

جین باشه ای گفت و به دعوای اون دوتا نگاه کرد

.
.
.
.
دلش براش سوخته بود؟
این مسخرست

از دست خودش عصبانی بود

چون نمیتونست از دست جیمین و جونگ کوک عصبانی باشه

کنار رودخونه روی زمین نشست
به انعکاس خودش توی اب خیره شد

+تو یه احمقی پارک تهیونگ...ینی یه بارم نمیتونستی جلوی خودتو بگیری؟انقدر بچه ای؟جونگ کوک خیلی ناراحت و عصبانی بود
اما....

دستشو روی چشاش گذاشت
+پس من چرا ناراحت نیستم؟چرا قلبم خوشحاله که خون جونگ کوک برام شیرینه؟

~شاید چون کسیه که الهه ها برات انتخابش کردنه....هوم؟

با صدای یونگی از جاش پرید

خواست بلند بشه بره اما یونگی دستشو گرفت

~میدونم میخوای از دستشون فرار کنی....اما اینطوری تنها توی جنگل خطرناکه....بیا من میبرمت جایی که فقط خودم میشناسم
هر وقت دلت خواست برمیگردی

نفس عمیقی کشید
+واقعا ممنون......و بخواطر جونگ کوک متاسفم

یونگی لبخند مهربونی زد
~تقصیر تو نیست تاتا دیدی که بکهیون چی گفت...چه الان چه پنج ساله این اتفاق میوفتاد

صورت تهیونگ اویزون
+اما جیمین و جونگ کوک فکر میکنن تقصیر منه

یونگی برای اینکه حال پسر کوچیکتر رو خوب کنه گفت
~اصن برای همین دارم میبرمت مخفی گاهم....اونا الان عصبین..ولی وقتی اروم بشن متوجه حرفاشون میشن و اون موقعست که تو باید انتقام بگیری..

حرفای یونگی نظر وجه ی کنجکاو تهیونگ رو جلب کرد

+چی؟چجوری؟چرا باید انتقام بگیرم؟

ابروهاشو بالا داد
~مگه ناراحتت نکردن؟حرفاشون اذیتت نکرد؟

تهیونگ زانو هاشو بغل کرد
+چرا ولی....جیمینی هرچی بگه حق داره....کل زندگیشو برای من ول کرده....بخاطر من توی کلیسا کار کرد....من حق ندارم چیزی بگم
جونگ کوک هم....منو نمیشناسه حق داره نخواد جفتم بشه

~هی تاتا نباید انقدر یه همه حق بدی..اون جونگ کوک خیلی غلط کرده نخواد تو جفتش باش....ناراحت نشو البته میدونم نمیشی...اونا الان توی شرایط بدی هستن جونگ کوکی که هرشب برای خودش میره خوشگزرونی الان یه جفت پیدا کرده.....جیمین فهمیده تنها برادرش به جز خودش یکی دیگه رو هم داره
تو درکشون میکنی مگه نه؟

blue moon vampireWhere stories live. Discover now