Witch

746 127 1
                                    

....

~بله؟

€یونگی شی؟ من بنگ کریستوفر چانم..‌..فک کنم من رو بشناسی

یونگ یکم مکث کرد
یادش اومد.....همدن جادوگر مرموز
تا جایی که یونگی یادش بود
قیافه ی جذابی داشت

~میشناسم.....با من چیکار داری.....ساحره

بنگ چان اهی از اسم مزخرفی که بهش داده شده بود کشید

€من ساحره نیستم...ولی این بحث ما نیست.... نمیدونم چی راجبم فکر میکنی ولی میخوام کمک کنم

~برای چی‌؟

کلافه صداشو بالا برد
€نمیدوونم....باور کن خودمم نمیدونم چرا دارم کمک میکنم و دلم براتون سوخته.....ولی جویون(همون دختره که جونگ کوک قبلا دوسش داشته)ما باهم یه معجون درست کردیم....میخواد روی برادر تهیونگ کسی که تو و جانگ(هوسوک)دوسش دارید اوت معجون رو خالی کنه
باعث میشه در هر حالتی به حرف جویون گوش کنه
میتونه بهتون اسیب بزنه
خواهش میکنم مراقب باشید
جویون زن خطرناکیه
الان باید قطع کنم....دوباره زنگ میزنم

بدون اینکه منتظر جواب از طرف یونگی باشه مکالمه رو تمون کرد

@ کی بود یونگ‌؟

~بنگ چان

هوسوک با شنیدن اسم سرشو به شدت بالا اورد
@ چی؟چیکار داشت؟

کنار هوسوک روی تخت نشست
و حرفای بنگ چان رو گفت

@ اما با جیمین چیکار داره؟

~همینو متوجه نمیشم

٪میخواد تهیونگو از جونگ کوک دور بکنه

سمت جیمین چرخیدن
@ خب این معلومه ولی چرا از طریق تو؟

٪شاید بخاطر اینکه من نقطه ضعف تهیونگم....و اون میخواد تهیونگ نابود بشه

با نگرانی گفت

هوسوک و یونگی بهم نگاه کردن
@چجوری ازشون مراقبت کنیم‌؟

یونگی پوفی کشید و هردو پسر رو تو بغلش کشید
~چیزی نمیشه....بیاید بریم پایین...فقط تهیونگ نفهمه

حرف یونگی رو تایید کردن
.
.
.
.
کنار هم نشسته بودن و فیلم نگاه میکردن
با صدای داد جونگ کوک از جا پریدن

+از اینجا برو بیرون

جین محکم زد تو سرش
=باز چی شده...

جونگ کوک تند تند از پله ها پایین میومد
دنبال خودش جویون رو میکشید

=این اینحا چیکار میکنه

تهیونگ اروم اروم پشت سرشون از پله ها پایین اومد

با ارامش خاصی که لرزه به تن مینداخت گفت
+برای بار اخر تکرار میکنم.....دور بر من و خانوادم و جونگ کوک نبینمت
بهت قول مرم اتفاق خوبی نمیوفته

حرفش که تموم شد حونگ کوک با شدت از خونه بیرونش کرد

٪چه خبره؟

تهیونگ پوزخند زد
+هیچی یه دوستی سعی داشت جونگ کوک رو ببوسه و کوک هیچ تلاشی برای اینکه جلوشو بگیره نکرد

چشماشو چرخوندو رفت

جونگ کوک با بیچارگی نالید
-اما من که دورش کردم

جیمین زد روی شونه ی جونگ کوک
٪گاوت زاییده....تهیونگ به شدت حسوده
در حتی حسوده که وقتی گربه ای که بهش غذا میداد از دست یکی دیگه غذا خورد کلا فراموشش کرد :/(منظورش گربه خیابونه)

کوک مات شده به جیمین نگاه کرد

=مرسی که ته دلشو خالی میکنی

جیمین متوجه حرفی که زده بود شد

مصنوعی خندید
٪اممم...چیزه منظورم اینه که....خب تو که گربه ی توی خیابون نیستی نه؟تهیونگ تورو دوست داره

~فهمیدیم جیمین.....بیخیال این بیاید بشینیم باید یه چیزی رو بهتون بگم
.
.
.
.
-تهیونگییی

.....

-بلو دال لطفا

.....

-به خدا قبل اینکه تو بیای داشتم از اتاق بیرونش میکردم

....

-بزار بیام تو...لطفا

در باز شد تهیونگ اروم خودشو تو بغل جونگ کوک جا داد
+نزار کسی نزدیکت بشه کوکی

-معذرت میخوام ته....معذرت میخوام که کسی که قبلا تو زندگیم بوده باعث اذیت شدنت میشه

+اینکه تقصیر تو نیست‌‌‌‌....مشکلی نیست خودم مراقبتم نمیزارم ناراحتت بکنه....فقط من میتونم اذیتت بکنم....که اونم از روی علاقمه

لبخند زد و پیشونیه تهیونگو بوسید
-منم دوست دارم خوشگلم

سلام
میدونم پارت کوتاهیه ولی من فردا سه تا امتحان دارم
لطفا قبولش کنید تا بازم بنویسم
امیدوارم خوشتون بیاد
ووت و کامنت فراموش نشه لطفا💜💜

blue moon vampireWhere stories live. Discover now