birthday

592 116 3
                                    


"ادامه فلش بک"

با شلیک خنده ی تهیونگ و جونگ کوک و جیمین
یونگی عصبانی سمتشون چرخید

~اینکه هوسوک تو خطره خنده داره براتون؟

تهیونگ متوجه لحن دلخور یونگی شد و خندشو جمع کرد
+ببخشید هیونگ....ولی اونا واقعی نیستن

*منظورت چیه تهیونگ؟

جیمین با شرمندگی جلو اومر و نامه رو از دست یونگی گرفت

٪پس قردا شب تولد هوسوکه....میخواستم دو شب زود تر براش تولد بگیرم تا از این حال و هوا در بیایم...قرار بود من برم توی جنگل و بعد این نامه ها بخش بشه تا شماها از خونا بیاید بیرون و،تهیونگ و جونگ کوک خونه رو تزیین کنن....ولی خب با دعوای یهویی منو هوسوک همه چی خراب شد.معدزت میخوام

جونگ ووک پوزخند تمسخرواری زد
□عاه جوجه انسان این کارت خیلی مسخرست...یادت رفته ما خوناشامیم از صد کیلومتری میشنویم...مطمئن باش هوسوک قبل از اینکه برسه خونه متوجه میشد

تهیونگ با حرص متکای روی مبل رو سمتش پرت کرد
+میشه حرفاتو توی دهنت نگهداری؟

جین چشم قره ای به ووک رفت
اروم سمت جیمین حرکت کرد
=هی...اشکالی نداره هدف بیرون رفتن هوسوک بوده که الان رفته....میتونیم تا وقتی برگرده اینجارو درست کنیم...نه؟

"پایان فلش بک"

نور رو روی جسم انداخت

اشک توی چشماش جمع شد

@ ج.جیمینا؟

چرا جوابشو نمیداد؟
@ ج.جیمین....چشماتو باز کن

پسر رو از روی زمین بلند کرد و روی مبل گذاشت
@ عزیزم....موچی نازم چشماتو باز کن چیشدی تو اخه

چشاشو بست و پیشونی هاشونو بهم تکیه داد
@ بخاطر اینکه سرت داد زدم‌؟داری مجازاتم میکنی؟چشاتو باز کن...قول میدم دیگه سرت داد نزنم

توی اون تاریکی اروم اشک میریخت
نمیدونست بقیه کجان

جیمین برای چی بیهوشه

دستی دورش پیچید

صدای ترکیدن بمب شادی بلند شد

همشون از زیر میز یا پشت مبلا بیرون اومدن و تولدت مبارک میخوندن

ولی هوسوک همچنان پیشونیش به جیمین چسبیده بود

٪تولدت مبارک سوکی

مرد تو بغل جیمین هق میزد و خودشو بیشتر بهش فشار میداد

@ د.دیگه...ا.این.کارو...نک.ن....ت.تر.سی.دم....ف.ک کردم...از..د.دستت دادم

جیمین حلقه ی دستاشو دور هوسوک محکم تر کرد
٪معذرت میخوام هوسوک....قرار نبود اینطوری باشه...چیمی رو میبخشی؟

□هوووقفف بسه دیگه..این همه ادمو علاف کردید.....یونگی هیونگ تو چرا حسودی نمیکنی؟

-~ووک ساکت شو

یونگی سمت اوت دوتا رفت و به هوسوک کمک کرد تا بلند بشه

~خوبی سوکا؟

هوسوک با یاداوری کاری که اونا کرده بودن
ضربه ی محکمی به کمر یونگی زد

@ لعنت بهتون....این چه وضع تبریک گفته....بیشتر شبیه....

ووک پرید وسط حرفش
یا افتخار ابروهاشو بالا انداخت

□شبیه تونل وحشت؟....نظریه من بود...میدونم که عاش‌....

به کفشی که تو صورت خورد ساکت شد
@ میدونستم کار توعه پسرای من از اینکارای مسخره بلد نیستن

ووک همینطور که زیر لب غر غر میکرد سمت میز خوراکی ها رفت

*خیله خب جانگ هوسوک بلند شو گریه زاری بسه...مثلا تولدتا


جشن خیلی خوب پیش رفته
کدورت کوچیک بین جیمین و هوسوک برطرف شد

از طرفت سوجین و پدرش سوپرایز شده بودن

و کل کل های سرسام اور سوجین و جونگ کوک باعث خنده هاشون شده بود

سپمین تو بغل هم نشسته بودن و از وجود هن لذت میبردن

٪ بهت خوش گذشته عزیزم؟

هوسوک سرشو تو گردن جیمین فرو کرد

@ اوهوم ازت ممنونم چیمی

دستشو دور بازوی یونگی انداخت و اون رو سمت خودشون کشید

@ از توهم ممنونم یونگی...مرسی که کنارمین

.
.
.
.
تهیونگ چند روزی درگیر این بود که قدرتاشو از بین ببره

برای اولین بار توی کتابخونه ی عمارت رفت تا شاید چیزی پیدا کنه
ولی هرچیزی که پیدا میکرد
یا قربانی میخواست
یا به خورش اسیب میزد

و خب تهیونگ قصد اینو نداشت

با پدرش صحبت کرده بود ولی با مخالفت شدیدش روبه رو شد
برای مخالفتش هم دلیل داشت
لوسیفر مطمئن بود این قدرتا برای یه اتفاق خاص توی وجود تهیونگ گذاشته شده
.
.
.
.
‌.

نگاهشو به تهیونگ داد
خودش پیشنهاد فیلم داده بود ولی الان انگار توی این دنیا نبود

-ته؟
+.....

دستشو روی شونش زد
-بیبی؟

+عا....بله؟

-خوبی؟چرا تو فکری؟

به چشای مشکی جونگ کوک نگاه کرد
اون میتونست کمکش بکنه نه؟

+جونگ کوکا.....من..خب

کوک کف دستشو روی گونه ی تهیونک گذاشت
-هی اروم باش

+میخوام قدرتامو از بین ببرم










blue moon vampireWhere stories live. Discover now