a killer

965 174 3
                                    

هوسوگ یا وحشت برگشت
@ کجا رفت

؛این بده.....از چشم جونگ کوک همه رو دیده...احساسش اونو سمت جفتش کشونده...الان پیش گرگینه هاست

سوجین دامن لباسشو توی مشتش گرفت
&تنهایی مشکلی براش پیش نمیاد؟من همزادامو میشناسم اونو خطرناکن

؛چیزیش نمیشه....تا وقتی جلوی چشمش به پسرا صدمه نزنن
.
.
.
دست مرد رو قبل از رسیدن به سر جین گرفت

٪ت.تهیون.گ

$تو کی هستی؟

با دندونای کلید شده غرید
+اجازه نداری بهشون دست بزنی

مرد بلند بلند خندید
$اون وقت کی میخواد جلومو بگیره؟یه بچه گربه‌‌؟

تهیونگ رو به عقب هل داد و سمت جونگ کوک رفت
از موهاش گرفت و سرشو بالا اورد
$شنیدم توهم مثل ما گرگینه ها جفت داری....انگاری خیلی قدرتمنده...اگه چه حیف که از خودت روندیش....بیچاره اگه قبولش کرده بودی الان میومد کمکت

جونگ کوک پوزخندی زد که مرد زانوشو محکم زد تو صورش
$وقتی کشتمت پوزخندتو میبینم

جونگ کوک دوباره سرشو بالا اورد خواست جوابشو بده اما با چیزی که پشت مرد دید چشاش گرد شد

=ت.تهیونگی

گرمایی که از پشتش حس کرد باعث شد سر جونگ کوک رو ول کنه

حاله ی آبی رنگ تهیونگ کل اتاق رو روشن کرده بود
یه پروانه ی ابی رو موهاش نشسته بود
(کاور)

$تو.تو چی هستی؟

کنترل بدنش دیگه دست خودش نبود
دستشو بالا اورد

انگشتاش با ناخونای بلندی تزیین شده بود(نمیدونم اسمش چیه همونایی که توی عکس کاور روی انگشتاشه)
مثل یک طاووس زیبا و دلفریب
و مثل یک اژدها خطرناک

+حق نداشتی یه جفتم اسیب بزنی

صداش ناخداگاه بلند شد
جلو رفت مرد از ترسش روی زمین افتاد
$ب.بین.من نمی دون.ستم..ت.تو..من.مع.معذرت میخوام.....ل.لطفا..ب.بزار .توضیح بدم

&تهیییونگگیییی

با صدای سوجین دیگه جلو نرفت
دختر از پشت بهش چسبید

&خواهش میکنم اون برادرمه....میدونم عصبانی ولی خواهش میکنم نکن

برادر سوجین وقتی دید تهیونگ وایستاده سریع دویید و فرار کرد

+سوجین برو عقب

سوجین سرشو چپ و راست تکون داد
&نه..تو الان ناراحتی بعدا از تودت عصبانی میشی

؛واو تهیونگ....

یونگی و نامجون سمت پسرا رفتن تا دست و پاهاشونو باز کنن

جیمین به سرعت پرید بغل تهیونگ
٪منو ببخش ته ته....معذرت میخوام که نیومدم دنبالت..جیمینی رو ببخش

هوسوک کتشو روی شونه های جیمین انداخت
@ بیاید بریم الان وقت این حرفا نیست

بک کنار تهیونگ وایستاد
؛این مدل لباسا بهت میاد باید برات بخریم

تهیونگ لبه های بلیزشو گرفت توی دستش ک دور خودش چرخید
+من اصلا نمیدونم این از کجا اومد....

پروانه ی روی موهاش بلند شد
ته دستشو برد جلو تا بگیرتش
+یهو این کوچولو رو دیدم که داشت سمتم میومد

بک شونه های تهیونگ رو گرفت
یا چشاش به جونگ کوک که عقب تر از همه وایستاده بود اشاره کرد

؛بعدا بهت میگم اینا از کجا اومدن...فعلا باید با یکی حرف بزنی...ما میریم تو ماشین

دستشو به بازو یونگی زد
؛بیا بریم
(نامجین هم با هوسوک و جیمین رفتن)

بعد رفتنشون جونگ کوک جلو اومد

با دستشو موهایی که تو صورت تهیونگ ریخته بود رو عقب داد

-این لباس بهت میاد....خ.خوشگل شدی

ته از خجالت گونه هاش قرمز شد
-چ.چیزه....ممنون که اومدی.....من مهم نبودم ولی جین و جیمین اونا خب...بابت رفتار سه ما......

حرفش وقتی تهیونگ بغلش کرد قطع شد

+نمیخوام.راجب قبلا حرف نزن....دلم براتون تنگ شده بود جونگ کوکی

جونگ کوک دستاشو دور بدن تهیونگ پیچید
حرفی نداشت بزنه
نه میتونست معذرت خواهی بکنه نه چیزی دیگه ای

چی میخواست بگه؟
وقتی به دلیلش برای دنبال تهیونگ نرفتن فکر میکرد از خودش خجالت میکشید
چطور تونست کسی که از نظر قلب یهش وابستست رو ول کنه؟
اونم بخاطر چیزی که مطمئن بود تقصیر خودش نیست
بخاطر توهم....

"فلش بک"

در اتاقو پشت سرش بست و یه در تکیه داد
لعنتی
الان اصلا امادگی یه چیزی مثل جفت رو نداره
اون تهیونگ
یکی که باید ازش مراقبت بکنه
جونگ کوک هنوز زندگی خودش روی هوا بود
چجوری باید باهاش کنار میمومد

"درسته تو نمیتونی ازش مراقبت کنی چون تو یه ترسویی

-از اینجا برو

زن جلوی جونگ کوک نشست
"چرا؟ازم میترسی؟

غرید
-من ازت نمیترسم....گمشو

"من تورو اینطوری تربیت کردم؟واقعا ک

سمت وسایلش رفت
شیشه های روی میز رو برداشت و سمت زن پرت کرد

-گفتم از اینجا برو

"میدونی به نظرم تهیونگ برای تو خییلی زیادیه.....تو یه بیچاره ی ترسویی که هنوزم بخاطر اینکه مادرش توی بچگی تنهاش گذاش....

گوشاشو گرفت و روی زانو نشست
-تمومش کن..خواهش میکنم

زن دستشو روی موهای جونگ کوک گذاشت
"تو نمیدونی فرار کنی....مرگ من تقصیر تو بود...تقصیر توعه...من قرار نبود بمیرم

-ت.تو خودت پریدی...من تموم تلاشمو کردم...تو دستمو ول کردی

"اما بخاطر تو افتادم...تو هلم دادی

زن غیب شد
و جونگ کوک رو با درد همیشگیش تنها گذاشت

اون یه قاتل بود..نمیتونست یه فرشته رو کنارش داشته باشه
حق نداشت زندگیه اونو هم خراب کنه

____________________________________________

یه پارت کوتاه برای امروز
امروز اصلا وقت نکردم چیزی بنویسم
فردا یه پارت دیگه میزارم

blue moon vampireحيث تعيش القصص. اكتشف الآن