blue moon vampire

mami?/last patr

درسته اخرین پارته:)

+من میخوام قدرتامو از بین ببرم

جونگ کوک مات شده بهش نگاه کرد

یهو زد زیر خنده

-وااایییی....شوخیه قشنگی بود تاتا....مرسی از دیروز اینطوری نخندیده بودم....حالا بگو چی میخواستی بگی

تهیونگ دستای کوک رو گرفت

+کوک من جدیم...ای.این قدرتا...برای بدن من زیادین...من قدرت لوسیفر و الهه اب رو باهم دارم....درکم کن کوکی....این اذیت کنندست که نصف کسایی که تا الان بهمون اسیب زدن بخاطر قدرتای من بوده....میترسم از روزی که نتونم کنترلشون کنم

شونه های تهیونک رو توی دستش گرفت
باور نمیشد
چطوری میتونست راجب قدرتایی که تاحالا چند بار نجاتشون داده اینطوری حرف بزنه؟
میخواست از بین ببرتشون؟
اونم بخاطر هیچی؟
حتما دیوونه شده

-تهیونگ به خودت بیا...قدرتات چند بار نجاتمون داده؟نمیتونی کنترلشون کنی؟ما کمکت میکنیم....درسته هر دفعه یه چیز جدید از قدرتت دیدیم ولی بلاخره ازش یه چی میفهمیم....بیخیال شو

~هی چه خبرتونه خونه رو گذاشتین رو سرتون

جونگ کوک پوزخند زد
-اقا میخوان قدرتاشو از بین ببره

~چی؟چرا؟

تهیونگ که انتظار داشت یونگی درکش بکنه گفت
+هیونگ....بگو ببینم اینکه بخوام دلیل دردسرمون رو از بین ببره چه مشکلی داره...اینکه از بیشتر اسیب دیدنمون جلوگیری بکنم چه مشکلی داره؟

-این مسخرست..قدرت تو هیچ اسیبی به کسی نزده تهیونگ چرا چرت پرت میگی

ته سرشو توی دستاش گرفت
+باز که حرف خودتو میزنی...اصلا من این قدرتو نمیخوام....متوجه هستی که برای بدنم زیادیه؟نمیخوامش

-داری دیوونم میکنی...ینی چی برای بدنت زیادیه

~هی کافیه....یه دیقه اروم باشید بفهمم چه خبره...تهیونگ درست توضیح بده...برای چی میگی برای بدنت زیادیه‌؟

+لعنت بهش نمیخوام راجبش حرف بزنم

-تهیونگ دیونم نکن حرف بزن

بلند شد توی صورت جونگ کوک خیره شد
+میخوای بدونی چیه؟اگه یه ذره بهم توجه میکردی میفهمیدی....درسته...میدونم خیلی یهویی جفت شدیم کلی زندگیت بهم ریخت ولی...محض رضای خدا یکم توجه کن...اگه توجه میکردی میدید که دو هفتس دارم خون بالا میارم...الان میفهمی چرا این قدرتارو نمیخوام‌؟هه

از اتاق بیرون رفت و در رو کوبید

جونگ کوک از شک حرفای تهیونگ اروم روی زمین نشست
چرا انقدر بی توجه شده بود؟

-ه.هیونگ...این ...این دیگه زیادیه

یونگی سر کوک رو توی بغلش گرفت
~درست میشه
.
.
.
.
؛ت.تهیونگ اخه...اصلو نباید بدنت ریکشن نشون بده