orphan

640 117 3
                                    

جیمین خودشو روی تخت پرت کرد
٪اههه دلم میخواد یه ماشین سنگین از روم رد بشه

هوسوک هم خودشو کنار جیمین انداخت
@ بیاید تا یه هفته توی تخت بمونیم

یونگی به حال اون دوتا خندید
سرشو تاسف وار تکون داد

خوبه اونا هیچکاری نمیکنن و انقدر خستن
البته اتفاقاتی که برای تهیونگشون میوفته و حال بد اون از هنه جی بد تره

~تا میتوتید از وضعیت سفید سواستفاده کنید....هر لحظه ممونه یه اتفاق جدید بیوفته....استراحت کنید

جیمین از جاش بلند شد
سمت یونگی رفت و دستشو کشید تا بلند بشه
٪ بیا میونی تو از ما خسته تری

هر سه روی تخت دراز کشیده بودن و به فیلم متوقف شده ی بالا سرشون خیره بودن (سقف رو میگه:/)

@ چه بلاهایی که سرمون نیومده.....

جیمین یک خنده ی بلندی زد
٪چرا اتقدر همش پشت هم بود؟

یونگی که وسط خوابیده بود سر هر دو پسرش رو،روی بازوهاش گذاشت
~چونکه قراره به یه ارامش ابدی برسیم....اینجوری خوب بود که یه هفته خوسحال بودیم یه هفته حالمدن بد؟

هردو پسر سریع مخالفت خودشون رو اعلام کردن
٪میگم این ارامش ابدیمون یهو......یه مشکلی نداشته باشه!

هوسوک سرشو بالا اورد تا جیمین رو بهتره ببینه
ابروهاشو به هم نزدیک کرد

@ منظورت چیه‌؟

جیمین هم به پهلو خوابید و سرشو به بازوی یونگی فشار داد

٪خب میگم مثل داستانای قدیمی...برای اینکه یه عده به ارامش برسن....یه نفر یا چند نفر باید قربانی بشن....میگم ک.....

هوسوک با عصبانیت از جاش بلند شد و یقه ی لباس جیمین رو گرفت

@ ساکت شو.....هیچ کدوم از ما نمیمیره نفهمیدی این چرت و پرتا رو از مغز احمقت دور کن این افکار مسخرت انرژی منفیه....همیشه باید به چیزای مضخرف فکر کنی؟تهیونگم با همین کارات دو دفعه با ناراحتی ولمون کرد....اتفاقای بعدشم که دیدی...تو اصلا میدونی بدون اوک چجوری میخوای زندگی کنی؟

همینطور پشت هم میگفت و یه جاهایی صداش رو به حدی بالا میبرد که توجه افراد بیرون رو جلب کرده بود

جیمین اروم دست هسووک رو گرفت
٪ه.هوسوکا....م.ن که..نگفتم کسی باید بمیره...م....

هوسوک پشتشو به جیمین کرد
تا اشکای روونه شدنشو نبینه

@ حرف نزن

جیمین از داده ترسناک هوسوک که توی صورتش خالی شد توی خودش جمع شد

یونگی با تعجب از جاش بلند شد دستشو روی سینه ی داغ هوسوک گذاشت

~هی خیلیه خب...اروم جیمین چیزی نگ....

blue moon vampireWhere stories live. Discover now