این یک بازیه؟

77 27 6
                                    


یک هفته ی بعد

چانیول مطابق معمول یک هفته ی گذشته تمرین رو تموم کرد و به سمت حموم رفت، کنار حموم یک رختکن و انباری قرار داشت و بعد حموم ها کنار همدیگه قرار داشتند..به محض رسیدن به رختکن صدایی توجه چانیول رو به خودش جلب کرد..صدا از انبار میومد و مثل داد و بیداد کسی برای کمک گرفتن به نظر می رسید..اولش چانیول می خواست برای کمک پیشقدم بشه که به یاد آورد اون جا هر چیزی آزاده و سعی کرد همه چیزو نادیده بگیره که صدای بلندی که درخواست کمک می کرد رو شنید،صدا به شدت براش آشنا بود و همین برای کشیده شدن چانیول به اون سمت طبیعی بود..چانیول بی هوا در انبار رو باز کرد و با دیدن صحنه روبه روش برای چند لحظه خشکش زد.

چانیول به محض ورود بکهیونی رو دید که بین دستهای مردهایی سخت در تقلا بود.نگاهی به تن لختش انداخت.. اونایی که اونو دوره کرده بودن با صدای در به سمت چانیول برگشتن..اونا چهار نفر بودن و چانیول داشت حساب و کتاب می کرد که با کدومشون بجنگه..یکی از مردها با پوزخند روی لبش به چانیول نزدیک شد.

_ واو..ببین کی این جاست ؟ مشکلی پیش اومده؟

چانیول نگاهی به بکهیون انداخت.

+ مشکل شما ایجاد کردین.

مرد دستش رو روی شونه‌ی چانیول گذاشت.

_ من خیلی وقته تو کفشم ، اگر اونو بخوای می تونم بعد ازاینکه کارم باهاش تموم شد اونو بهت بدم.

چانیول لبخندی زد و به مرد نزدیک شد ، تقریبا یک سر و گردن ازش بلند تر بود و با همون پوزخند روی لبش طی یک حرکت دستهای مرد رو به یک دستش قفل کرد و دست دیگش رو دور گردنش پیچید و محکم شروع به فشار دادن کرد.با این کار چانیول بقیه ی مردها چاقوهایی رو از جیبشون بیرون آوردن و یکیشون چاقو رو دور گردن بکهیون گذاشت..مردی که بین دستهای چانیول بود با گلویی که خس خس می کرد گفت.

_ تو باید زودتر از اینا محدوده ی قدرتتو مشخص می کردی،درست زمانی که همه به خاطر شکست دادن کای تحسینت می کردن..ولی فکر نکنم الان انقدر دیونه شده باشی که بخوای با ما بجنگی.

+خفه شو،وگرنه همین جا می کشمت.

_ مطمعنی که می تونی؟

چانیول نگاه دیگه ای به بکهیونی انداخت که رد چاقو باریکه ای از خون رو روی گردنش درست کرده بود ولی بکهیون خیلی ساکت فقط به چانیول نگاه می کرد.

چانیول به آرومی دستش رو از روی گردن مرد باز کرد .به محض باز کردن دستش،مشت مرد بلند شد تا توی صورت چانیول پیاده شه که لوله ی تفنگی روی سر مرد نشست.

+اگر می خوای مغزتو منفجر نکنم بهتره به نوکرات بگی چاقوهاشون رو قلاف کنن.

نگاه چانیول به سمت سوهو افتاد که کنارش قرار گرفته بود.این بار هر کسی که اون جا بود چاقوشو زمین گذاشت و دستش رو بالا برد،چانیول از فرصت استفاده کرد و به سمت بکهیون رفت،وقتی وضع لباسش رو دید،هودی تن خودش رو در آورد و با حوصله به بکهیون کمک کرد تا اونو بپوشه و از انباری خارجش کرد، پشت سرش سوهو هم خارج شد و دنبال چانیول و بکهیون راه افتاد .

⛓كالتين⛓⚰️Where stories live. Discover now