هویت

94 31 15
                                    


چانیول پشت به بکهیون از اون پنجره ی سراسری به شهر مقابلش نگاه می کرد.بعد از برد کالتین و پیچیده شدن آوازه‌ی اون رییسش سخاوت به خرج داده بود و اونو به طبقه‌ی هفتم منتقل کرده بود؛اتاقی کاملا متفاوت با اتاقش توی طبقات زیر زمین، اون اتاق حتی دو برابر خونه ی اجاره‌ای چانیول بود و ویوی فوق العاده به شهر داشت، تخت بزرگ سیاه رنگی،مبلمان تمام سفید اتاق رو تکمیل می کرد و یک گوشه از اتاق چند تایی وسیله‌ی ورزشی برای تمرین دیده می شد.

رییسشون حتی انگاری انقدری حالش خوب بود تا به کیونگسو هم اجازه بده همراه با کای به اون طبقه برن،سوهو هم وقتی عرصه رو تنگ دید، درخواست داده بود تا کنار پسرها زندگی کنه اما فکرش مدام پیش لوهانی بود که تمام راه های ملاقات باهاش بسته بود و به لطف چانیول نمی تونست به بکهیون هم امیدی داشته باشه.

چانیول آهی عمیق کشید و به پشت سرش نگاهی انداخت، بکهیونی که با دست شکسته و گچ گرفته روی کاناپه توی خودش جمع شده بود؛ اونو عمیقا ناراحت می کرد..چانیول هرگز قصد نداشت به بکهیون آسیب برسونه اما بکهیون هم باید یاد می گرفت عصبانی کردن چانیول اصلا عواقب خوبی نداره..

چانیول چند قدمی به سمت تختش رفت و پتویی رو برداشت و به سمت پسر لجبازی رفت که تمام اون یک هفته رو سکوت کرده بود و با اون دست شکستش روی کاناپه خوابیده بود..همین که پتو رو روی بکهیون انداخت؛ بکهیون ترسیده چشمهاش رو باز کرد و می خواست نیم خیز بشه که چانیول دستش رو روی بازوش قرار داد.

_ بخواب، فقط پتو رو می خواستم بزنم روت.

اخم های بکهیون از شنیدن صدای چانیول درهم شد و پتو رو کنار زد.

چانیول سعی می کرد نفس های عمیق بکشه وبه سمت یکی از صندلی های توی اتاق رفت و اونو برداشت و مقابل بکهیون نشست.

_ بلند شو، باید حرف بزنیم.

وقتی واکنشی از سمت بکهیون ندید با حرصی مشهود به سمتش رفت و بازوش رو گرفت و بلندش کرد و بدون توجه به اخم های بکهیون اونو روی صندلی نشوند.

_ وقتی بهت می گم بلند شو،خودت با زبون خوش بلند شو.

+ فراموش کرده بودم منو خریدی، یادم رفته بود اختیاری از خودم ندارم.

_ بکهیون شروع نکن..

+ دست چپم سالمه، می تونی بشکونی.

_ قرار نیست ازت بابت اون اتفاق عذر خواهی کنم بکیهون،ولی می خوام باهات واضح حرف بزنم.اولین دیدار من و تو خوب پیش نرفت اما توی ذهن من باقی موند، من شبی که نزدیک بود خفت کنم چنان ترسی رو توی چشمهات دیدم که تنم رو لرزوند..

+ چون تو داشتی منو می کشتی.

_ توی بازی مرگم می مردی بکهیون،قطعا می مردی... و من همیشه توی چشمهات دیدم که می خوای زندگی کنی.تو به هر ریسمانی برای زنده بودن چنگ میزنی، به خاطر همینم هست که با اینکه می ترسی اما هر کاری می کنی که تو باند بمونی، قطعا می دونی چی به سر کسی میاد که به عنوان برده فروخته بشه.

⛓كالتين⛓⚰️Where stories live. Discover now