34

1.7K 497 241
                                    


معمولا آدما از اینکه بعد از مرگ فراموش بشن وحشت دارن‌. ولی ترسناکتر اینه که زنده باشی و فراموش بشی...

اینو بکهیون خوب میفهمید. فراموش کردنش برای چانیول، مثل آب خوردن بود...راحت، بی دردسر...

توی تاریکی قدم میزد و عصبی هر از گاهی چنگی به موهای خیسش مینداخت. هنوز گوشی سوخته توی دست دیگه اش بود. اما دیگه جرأت نداشت نگاهی بهش بندازه چون با هر نگاه قلبش تیر میکشید.

سردش بود. حالش به معنای واقعی افتضاح بود. کی میتونست خیانت رو ندیده بگیره که اون برای بار دوم بتونه!
داشت میسوخت. از چانیول عصبانی بود. دلگیر بود. دلخور بود. کینه به دل گرفته بود. اما وقتی تصمیم میگرفت بیخیال وکیل پارک بشه، یهو حساش عوض میشدن.
عاشق میشد، دلرحم میشد، بخشنده میشد، فراموشکار میشد، مظلوم میشد، احمق میشد...
بعد میدید گفتن بیخیال شدن و رفتن راحته اما انجام دادنش نه!

امروز و امشب بدترینش بود. چون همه حس و حال ها رو همزمان داشت...مثل این بود که شاهد چهار فصل توی یک روز باشه...
اول دلتنگ چانیول میشد و چشمهاش اشک میگرفت، بعد آروم گرفتن باهاش قهر میکرد و عصبانی نقشه ترک کردنش رو میکشید، لحظه بعد خیلی دوستش داشت و دلنگران دنبال چاره ای بود تا همسرش رو دوباره بدست بیاره!

پنج دقیقه ای میشد بی هدف راه میرفت. قصد کرد به کلابی بره تا مست کنه. واقعا برای بهتر شدن مستی رو لازم داشت. خسته برای تاکسی ای دست بلند کرد...

کمی بعد توی کلابی نشسته و جام اولشو سر میکشید.‌ دلش گرفته بود. به هوای بودن توی آغوش مردونه همسر عوضیش...
بغض کهنه ای از چند هفته قبل، دقیقا وقتی چانیول فراموشش کرد، گلوش رو گره زده بود و نفس گرفتن رو براش سخت کرده بود.

دلتنگ همسرش بود. اینکه دلتنگ بود برای این نبود که بدون وکیل پارک احساس تنهایی میکرد، دلتنگ بود چون خیلی وقت بود که حضور چانیول مثل ستاره پر نوری، زندگی تاریکش رو روشن کرده بود. از وقتی بودن چانیول براش ضروری شده بود، نبودنش شکنجه اش میداد.
عاشق اون مرد قد بلند و خونسرد بود. کی میتونست منکر عشقش بشه؟! حتی وقتی فکر میکرد چانیول متجاوزشه بخاطر همین عشق بود که نکشتش...در حالی که وقتی فهمید کار جی سوب بوده سریع انتقامشو به بهترین شکل گرفت!
آتیش نبودن همسرش کنارش و وقت گذروندنش پیش معشوقش، هر لحظه می‌سوزوندش. با هیچ کلمه ای نمیتونست میزان حسادتش رو توصیف کنه.
آرامشش اونجا بود که چانیول باشه...اما چانیول الان کجا بود؟! پیش کیونگسو...

عصبی خندید و محتویات جامش رو بالا کشید. این کلاب خاطره ای از گذشته رو به یادش آورد... با پوزخندی نگاهش رو به دختری داد که منظور دار ماتش بود... باید به وکیل پارک مغرور میفهموند بازی کردن باهاش چه تبعاتی داره!

*************

همونطور که موهاشو با سشوار خشک میکرد گوشی رو جواب داد.

You Must Be MineWhere stories live. Discover now