56

1.4K 429 182
                                    

بدنش از روی لباس با لطافت زیادی لمس میشد...مثل گلبرگی که با شبنم نوازش میشه...کای با اینکه بهش چسبیده بود و بی پروا نوازشش میکرد اما برای جلوتر رفتن هنوز منتظر اجازه اش بود...سبکی این نوازش و لطافت کای، ناخواسته لوهان رو به یاد سنگینی دست سهون مینداخت...سرخوردگی که تو قلب و ذهنش پیله کرده بود کاری کرد با تردید سری برای وکیل جوون تکون بده و برای جلوتر رفتن راهش رو باز بذاره...

18+

فقط اجازه اش کافی بود تا لبهاش اسیر لبهای کای بشه...کمی دل دل کرد...بعد دست دور گردن کای انداخت و خودشم توی بوسه شریک شد...بوسشون خیس بود...کای بدون جدا شدن ازش دوش سقفی رو بست...لباس های خیسش مابین قطع شدن چند ثانیه ای بوسه اشون، از تنش درآورده شد و بدن کاملا برهنه اش مقابل نگاه هیجان زده و شیفته پسر بزرگتر قرار گرفت. خجالت زده کمی توی خودش جمع شد. کای به نگاه پایین افتاده و گونه های رنگ گرفته اش خندید. جلو اومد و با گرفتن بازوهاش بهش چسبید. ثانیه بعد بوسه ای کنار ابروش نشست. مشخص بود پسر بزرگتر بیشتر از این تحمل نداشت متواضعانه رفتار کنه...
بدنس لمس شد...ذره به ذره...
فکر لوهانی که بی حرف ایستاده بود تا بدنش توسط پسر بزرگتر کشف بشه، حول اولین رابطه اش با سهون چرخ میخورد...اولین باری که برای سهون برهنه شده بود، خجالت رو به تمام معنا حس کرده بود...سهون نشسته روی مبل بدون حرکت فقط برای یک ربع تماشاش کرده بود... جوری که انگار قصد داشت تک به تک انحناهای بدنش رو با نگاهش لمس کنه و توی ذهنش ثبتش کنه...سر آخر جلو اومده و دم گوشش زمزمه کرد بود...

" بی نقص ترین چیزی هستی که تا الان به چشم دیدم...زیبایی اگه آدم بود شبیه تو میشد..."

با چسبیدن کمرش به دیوار سرد حموم، هینی کشید و از فکر خیال بیرون کشیده شد...بوسه ملایم کای از گونه اش به چونه  و بعد به گردنش کشیده شد...گردنش رو به راست خم کرد تا پسر دیگه فضای بیشتر داشته باشه و راحتتر ببوستش...فکرش پیش سهونی بود که گردنش رو براش عقب میداد تا راحتتر ببوستش...اکثر توی رابطه خودش بود که سهون رو میبوسید...مرد جدیش از این کار خوشش میومد...

هر دو دست کای نوازش گونه روی بدن برهنه اش حرکت کرد و از فکر بیرون کشیدش... لبهای کای مک های ملایمی از پوست گردنش شکار کردن...به یاد کبودی های افتاد که روی گردن سهون مینداخت...

بدنش از این خاطره لرزی رفت...لوهان بغ کرده زیر بدن کای آروم ایستاد و غمگین تلاش کرد دیگه به سهون فکر نکنه...تلاشش کاملا جدی بود...چون ابروهاش بهم نزدیک و اخم غلیظی شده بودن...

درسته که ذهنش پیش سهون بود اما بدنش زیر دست کای تحریک شده بود...بخاطر تحریک شدگی نفس های تندی میگرفت و دستهاش کنار پاهاش مشت شده بودن...با مکیده شدن پوست سرشونه اش، پلکهاش ناخودآگاه روی هم افتادن و بسته شدن...
چند لحظه بعد زبون کای به نیپلش کشیده شد...آه کشیده ای از بین لبهای نیمه بازش فرار کرد...با گزیده شدن نیپلش، از لذت هیسی کشید و بی اراده مشتهاش رو باز کرد و با هر دو دست به موهای قهوه ای پسری که به سینه اش مک میزد چنگ انداخت و اونو بیشتر به خودش فشرد...

You Must Be MineWhere stories live. Discover now