49

1.4K 464 139
                                    


با تنها گذاشتن چانیول و بیرون اومدن از اتاق، به طرف اتاق خودش قدم برداشت. هنوز نرسیده بود که رزیدنت پسری با دیدنش به سمتش اومد و مودبانه گفت.

- دکتر یون، دکتر سونگ خواستن همین الان به دیدنشون برید

ابروهای دکتر یون با کنجکاوی بالا رفت. به این فکر کرد رییس بیمارستان چه کاری میتونه باهاش داشته باشه....همراه لبخند مهربونش از پسر تشکر کرد.
- ممنون که خبر دادی.الان میرم پیششون

نگاه از پسر گرفت و مسیرش رو عوض کرد و راهرویی که اومده بود رو برگشت و بعد پنج دقیقه خودش رو به بخش مدیریت رسوند. با رسیدن به دفتر آشنا، تقه ای به در زد و منتظر اجازه موند.‌
وقتی "بفرمایید" مرد رو شنید، پا توی دفتر شیکی که با تم سفید و مشکی چیده شده بود، گذاشت. دو مرد داخل اتاق به احترامش ایستادند. دکتر یون با قرار گرفتن توی فضای جدید، قاب عینکش رو گرفت و کمی روی بینیش جا به جاش کرد. نگاه دقیقی به دو مرد رو به روش انداخت‌. دکتر سونگ رو میشناخت اما مرد غریبه رو نه....با خیره شدن به رییس بیمارستان، جدی شده سوال کرد.

- گفته بودید بیام اینجا...چه خبر شده آقای سونگ؟!

دکتر پشت میز، به کاناپه چستر رو به روی مرد دیگه اشاره رفت.

- ممنون که اومدین...لطفاً بشینید

دکتر یون با تعارف مردی که داشت دوباره روی صندلیش مینشست، بی حرف روی کاناپه نشست و به دکتر سونگی که برعکس لبخند همیشگیش، اخمی بین ابروهاش نشسته بود خیره شد. رییس بیمارستان وقتی انتظارش رو دید، نفس سنگینش رو بیرون داد و با اشاره رفتن محترمانه دستش به سمت مرد دیگه، شروع به صحبت کرد.

- خانم یون، ایشون افسر لی هستن

دکتر یون برای مردی که به احترامش سری خم کرده بود، لبخند زد.
- خوشبختم
با برگردوندن نگاهش سمت رییس بیمارستان، نگران از مرد اخم کرده پرسید.
- مشکلی پیش اومده؟!

مرد در جواب سوالش، پوفی کرد و عصبی سر تکون داد.

- متاسفانه بله...موضوع درباره بیمار شماست... پارک چانیول...

با شنیدن اسم چانیول، اتوماتیک وار لبخند از روی صورتش کنار رفت و ابروهای نازکش کمی بهم نزدیک شد و اخمی توی صورتش به وجود آورد.

- میشنوم

دکتر سونگ با تکیه دادن به صندلی چرمش، به افسر لی گفت.
- بهتر خودتون توضیح بدید

افسر لی بدون مخالفت نگاهش رو به چشمهای نگران شده دکتر یون داد و خیلی رسمی به حرف اومد.‌

- از اختلاف پارک چانیول و ناپدریشون، سو جانگسو خبر دارید خانم؟

دکتر یون مضطرب از این بحث، انگشتهاش رو بهم گره زد و به سوال خشک مرد جواب کوتاهی داد.
- تا حدودی...

You Must Be MineOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz