40

1.7K 536 404
                                    

اشک های پی در پیش روی صورتش حرکت میکرد و از چونه اش میچکیدن و لای یقه لباسش گم میشدن...
نمونه اسپرم گرفته شده بود. علارغم مخالفتش، سعیش، فریادش، سهون کار خودش رو کرده بود...اونم با خوابوندن یه سیلی توی گوشش...لب شور شدش رو گزید و تا هق هقش رو کنترل کنه.

یه سری کارها هست، یه سری حرف ها هست که هیچوقت نباید توی رابطه به وجود بیان. اگه این اتفاق بیفته، تنها چیزی که بین دو نفر به وجود میاد، ناراحتیه...این کار سهون همون نقطه نباید لوهان بود...مرد با بی قیدی دست گذاشت روی نقطه حساسش...حالا بدجور ناراحت و دلشکسته بود...

دلش دیگه به زندگی گرم نبود. سهون توی این مدت کم، غرورش رو شکسته بود‌... عزتش رو خدشه دار کرده بود...احترامش رو از بین برده و آرامش زندگی رو ازش گرفته بود....
با هر کتکی که خورده بود، خرُدتر و حقیرتر شده بود... با هر ضربه، مهر و محبتش به سهون کمتر و کمتر شده بود...
حس میکرد ظرفیتش همین قدره و دیگه نمیخواد به این زندگی پر حقارت ادامه بده...

سهون بیخبر از فکرهای تلخش کلافه و پشیمون نیم نگاهی بهش انداخت.
- نمیخواستم بزنمت...عصبیم کردی...

لوهان با گریه پوزخندی زد... نگاهش هنوز به میسر بیرون بود و به مرد پشت فرمون توجهی نمیکرد....

سهون خسته از کشمکشی که گذرونده بودن لعنتی به خودش فرستاد.
- دیگه دست روت بلند نمیکنم قول میدم

لوهان غمگین بینیش رو بالا کشید و با دست چشمهای سرخش رو پاک کرد. با صدای گرفته ای خیلی محکم تصمیمش رو به زبون آورد.

- دیگه من تو این زندگی حال بهم زن نمیمونم که بخوای سر حرفت بمونی...

سهون عصبی از حرفش، ماشین رو به کنار هدایت کرد و نگه داشت. کفری رو به پسر گریون، غرید‌.

- فقط بخاطر یه نمونه کوفتی؟!

- من بچه نمیخوام!
فریاد ناراحت لوهان، توی ماشین پیچید.
سهون عاجز شده نگاهش رو توی صورت خیس از اشک لوهان حرکت داد.  به پسری که عصبانی نفس نفس میزد، پرید.

- ولی خودت تو بودی که این فکر کلینیک رو به سرم انداختی...

لوهان با پشت دست اشک دوباره چشمهاش رو خشک کرد و غمگین گفت.

- آره ولی اونی که بچه میخواست تو بودی نه من! این بچه رو نمیخوام!

مرد بزرگتر سردرگم نگاهشو به اطراف چرخوند. با زل زدن دوباره بهش، درمونده جلو اومد و صورت ناراحتش رو لمس کرد.

- چه فرقی میکنه؟! ما الان یه خانواده ایم‌...چه فرقی داره از من یا از تو...یه اسپرم رو برمیدارن میذارن توی یه تخمک میشه یه بچه....چرا انقد سختش میکنی لو؟!

لوهان کفری دستش رو پس زد. با سوال همسرش چند ضربه به داشبورد کوبوند تا خشمش رو خالی کنه.

You Must Be MineWhere stories live. Discover now