𝐌𝐲❊15❊𝐋𝐢𝐟𝐞

153 38 93
                                    

⚘𝑩𝒆𝒍𝒊𝒆𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒍𝒐𝒗𝒆༄❆

شوانگ و ییبو هر دو از صحبت بی مقدمه‌ی ژان جا خوردن. انتظار داشتن اون یه‌باره یه جک مزخرف تعریف کنه اما انتظار نداشتن درمورد خودش حرفی بزنه! ژان نفس عمیقی کشید و در ادامه‌ی جمله‌اش گفت:

_«هربار کوه و درختا رو می‌بینم یادش می‌افتم.»

شوانگ کف دستش رو به سمت صورت ژان گرفت و با اینکار ژان رو از ادامه‌ی صحبت باز داشت.

_«وایسا بذار حدس بزنم...میمون درختی شدی و از درختا افتادی پایین؟»

ژان با حیرت به شوانگ نگاه کرد و لب‌هاشو روی هم با غضب چفت کرد اما قبل از اینکه حرفی بزنه، شوانگ با خنده از سرجاش بلند شد و چند قدمی از پسرا فاصله گرفت و برای ژان زبون درازی کرد. از اون فاصله به صورت پوکر ییبو که چیزی شبیه "بس کن" توی نگاهش موج می‌زد نگاه کرد و واقعا مسخره بازی رو تموم کرد! دست به سینه ایستاد و بوت‌هاشو روی صخره‌ها میزون کرد تا بیشترین تعادل رو ایجاد کنه.

_«درمورد وظایفتون چیزی نگفتید... به من این پیکسل عدد 3 رو دادن که مربوط به آشپزیه!»

ژان که هم‌چنان لب‌هاش چفت شده بود با شنیدن حرف شوانگ به صورت ناخواسته بلند زد زیر خنده و دوش ییبو رو گرفت تا مبادا با کَله از اون بالا پرت بشه.

_«انصافاً الان وقت شوخیه؟ حتما قراره برامون یه غذای مرگ موشی درست کنی؟!»

ییبو در سکوت کامل به چهره‌ی خوشحال ژان نگاه کرد و برای لحظه ای وسوسه شد تا واکنش شوانگ رو به این قضیه ببینه پس نگاهش رو با کمی مکث به سمت لی شوانگ کشید که نوبت خودش بود از دست نمک ریختن ژان و ضایع شدن حرص بخوره! اولش وقتی اخمای شوانگ رو دید خواست جانب داری دوست عزیزش رو بگیره اما وقتی یادش افتاد شوانگ واقعا هنری توی آشپزی نداره، ریز ریز خندید و به صورت ناگهانی با انگشت اشاره‌ی به کمان کشیده‌ی شوانگ سمت خودش مواجه شد که صاف وسط پیشونیش رو نشونه گرفته!

_«خودت چی جناب خندان؟!»

ییبو گاز ریزی پشت لب پایینش زد تا جلوی خندشو بگیره. وقتی موفق شد تا خنده‌ی بیجاشو متوقف کنه، با جدیت جواب داد:

_«هیزم جمع کردن.»

و پیکسل شماره 1 رو با غرور و افتخار نشون هر دو پسر داد. لحظه‌ای سکوت همه‌جا حکم فرما شد که در نهایت حتی خودِ سکوتم با قهقهه زدن شوانگ و ژان به خنده افتاد و پژواک خنده‌های پسرها رو همراه خودش بین فاصله‌ی صخره‌ و درختا منعکس کرد. ییبو متحیر به واکنش پسرا مونده بود که ژان با خنده رو بهش گفت:

_«تو خودتو باید به‌زور از رو زمین جمع کنی، می‌خوای هیزم جمع کنی؟»

_«بیا پیکسل منو بگیر ییبو و پیکسل شماره 1 خودتو به من بده.»

➤𝑻𝒉𝒆 𝒄𝒖𝒓𝒔𝒆 𝒐𝒇 𝒅𝒂𝒏𝒅𝒆𝒍𝒊𝒐𝒏𝒔Where stories live. Discover now