𝐌𝐲❊18❊𝐋𝐢𝐟𝐞

164 36 66
                                    

⚘𝑲𝒂𝒇𝒌𝒂 𝒐𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝑺𝒉𝒐𝒓𝒆 𝟐༄❆

قدم‌هاشو با سرعت بیشتری به سمتِ خونه‌ی ژان بر‌ می‌داشت اما شوانگ هیچ عجله‌ای برای رسیدن نداشت و با فاصله‌ی زیادی پشت سرش سلانه سلانه قدم می‌زد.

_«ییبو.. پدرت هنوز از سفر بر نگشته؟!»

یه‌باره این سوال رو پرسید و از عطش پسر برای رسیدن به خونه‌ی ژان کم کرد.

_ «نه.»

کوتاه جواب داد، اما به این کلمه‌ی کوتاه اکتفا نکرد. سرجاش ایستاد و منتظر شد تا شوانگ بهش برسه و در این فرصت با نگاه کردن به آسفالت سیاهِ زیر پاش با لحن ملایم خطاب به پسر گفت:

_«مادرم امیدواره برگرده. شیا هم میگه این اولین باری نیست که اون همچین سفر طولانی رفته. بر می‌گرده.»

_«آره، منم می‌دونم بر می‌گرده. اما برای کنکورت... می‌خواستی با اون حرف بزنی-»

_«من تصمیمو گرفتم شوانگ!»

ییبو با کلمات محکم و قاطع گفت و در انتهای جملش لبخند گرمی به دوستش تقدیم کرد. دوباره به شوانگ پشت کرد و با قدم‌های استوار از سراشیبی که به خونه‌ی ژان می‌رسید بالا رفت و با همون لبخند ادامه داد:

_ «میرم اقیانوس شناسی می‌خونم. اونوقت می‌تونم همراهِ اون سوارِ کشتی بشم. ملوانایِ زیادی خواهیم داشت و سفرهای زیادی باهم خواهیم رفت. نمی‌دونم چی قراره تجارت کنیم، اما شاید اونجا دزد دریایی هم دیدیم!»

_«اونقدرم هیجان انگیز نیست. می‌دونی که.»

ییبو پوفی کرد و دستاشو توی هوا تاب داد:

_«اهمیتی نداره چون هیجان برای من خوب نیست!»

_«درواقع ییبو. تو لازم نیست توی این آزمون شرکت کنی.»

با شنیدن حرف شوانگ، سرجاش ایستاد و دستاشو مشت کرد. خیال داشت با حال خوب سراغ ژان بره اما با این بحث به کل علت اومدنش رو به این منطقه فراموش کرد و سر شوانگ غر زد:

_«این حرفا رو شیا بهت گفته، نه؟ بهت گفته بیایو منو منصرف کنی؟... چرا شوانگ؟.. تو که همیشه بهم می‌گفتی آزادم مث بقیه زندگی کنم!»

_«هنوزم همینو میگم!»

پسر بی‌طرفانه جواب داد و به طرف ییبو قدم برداشت.

_«اما تمام حرفمون اینه لازم نیست خودتو به دردسر بندازی. تازه حتی اگه شرکت نکنی، تو لونه خرگوش رو داری! قول میدم اونجا بیشتر از دریانوردی بهت خوش بگذره!»

➤𝑻𝒉𝒆 𝒄𝒖𝒓𝒔𝒆 𝒐𝒇 𝒅𝒂𝒏𝒅𝒆𝒍𝒊𝒐𝒏𝒔Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora