10

850 78 17
                                    

⌜𝗖𝗢𝗟𝗟𝗔𝗥𝗦⌟ ⛓️ ⃟ قلاده↜
PART10 :




باکوگو با خشم غرید و لپ تاپی کہ بھش دادہ بودن رو روی زمین انداخت تا بہ چندین تیکہ ی نامساوی تقسیم بشہ

_باکوگو: پس تو حواست پیش کدوم پدرسگیہ، کیریشیما؟! مگہ نگفتم گنگ اون شیگاراکی لعنتی رو بپایی؟ میخوای محمولہ برہ روی ھوا؟
_نباید اون رو مقصر بدونی رئیس!
_باکوگو: تو یکی خفہ شو!

پسر مو سرخ با چھرہ ی ترس برداشتہ بہ زمین خیرہ شد و لبش رو بہ نیش کشید، پسر دیگہ ای کہ سمت دیگہ ی میز طول دراز نشستہ بود با نگاہ اتھام آمیزی بہ باکوگو کہ رئیس ھمہ افراد حاضر توی اتاق بود نگاہ کرد و بہ تقلید از جملہ ی باکوگو، با نیش و کنایہ گفت:

_میشہ بگی خودت حواست پیش کدوم پدرسگیہ کہ این مدت ھمش غیب میشی و کارھا تو ول کردی؟

سر باکوگو بلافاصلہ بہ سمت پسر چرخید و زیر فشار دندوناش غرید:

_باکوگو: چی زر زر کردی کرہ خر؟

مرد میانسالی که موهای سفیدش تک و توک ریخته بودن و کت و شلوار رسمی ای پوشیده بود لیوان یخ دار تکیلاش رو بالا آورد و بدون گرفتن نگاهش از قطرات آب روی لیوان گفت :

_فقط اون نیست که این حرفو میزنه..دو ماهی هست که حواست سر جاش نیست..وقتی مایک تو رو وارد این گنگ کرد بچه ای بیش نبودی..
_باکوگو: و حالا همه تون دارید تخمای منو لیس میزنید..به من نگو از کجا اومدم چون خودم میدونم..مهم اینه حالا کجا ایستادم و خوب میتونی ببینی که من رئیستم و تو زیر دست منی پس بفهم از اون گاله گشادت چی میاد بیرون یوشیدا.
_بحث این نیست کاتسوکی.. بحث اینه که همه ما میدونیم چقدر سر کارمون حساس بودی و حالا که موعد بزرگترین حرکت مون رسیده داری شل بازی درمیاری..آدام قرار نیست بهمون آسون بگیره اگه دختراشو از دست بدیم..اون وقت مجبور میشیم پیش پرداخت شو پس بدیم..و به همینجا ختم نمیش..
_باکوگو:به من نگو چیکار باید بکنم و چیکار نباید بکنم.. حد خودتونو بشناسید..اگه الان گوه خاصی هستید به خاطر منه..من بودم که شماها رو آدم حساب کردم پس فکر نکنید میتونید واسه من شاخ بشید

پسری که موهای بلوند و لختی داشت و با لحن تحقیر آمیزی به صندلیش تکیه داده بود پوزخندی زد

_شنیدم یه سگ قشنگ پیدا کردی کاتسوکی کون

پردہ ی پلک چشم باکوگو لحظہ ای با تیک عصبی بہ ھم پرید و بعد درحالی کہ مردمک سرخ چشم ھاش روی کیریشیما ثابت شد، چون تنھا شخصی بود کہ از این جریان خبر داشت. پسربلوند کہ متوجہ نگاہ باکوگو بہ کیریشیما شدہ بود، گفت:

_نوچہ‌ی وفادارت چیزی لو ندادہ، چرا اینطوری نگاھش میکنی؟

نگاہ پر از خشم باکوگو از کیریشیما بہ پسر معطوف شد و گفت:

CollarsWhere stories live. Discover now