part 2

495 91 14
                                    

* شما فقط کاورو بیبینیددددددد
عرررررر😭😭😭🔥💜*

    ********

" کیم تهیونگ اینجا چیکار میکنی "

    

     همون لحظه، عمارتِ کیم، بعد از تماسِ سُپ

یونگی:
  " آه خدای من، من آخرش از دستِ این پسره دیوونه میشم."

  " مشکلی پیش اومده شوگا؟ "

صبر کن ببینم این صدای نامجون نیست؟!، لعنت؛ کی برگشت؟!

سرمو برگردوندم که جوابشو بدم:

" سلام نامجو... "

با دیدنِ افرادی که پشتش ایستاده بودن حرفمو قورت دادم:
" سلام رئیس، کی برگشتین؟ "

" همین الان "

" مهمون هامون رو به سمتِ اتاقِ مهمان راهنمایی کن بعدش بیا اتاقم "

" بله رئیس "

و به سمتِ اون افراد اشاره کردم تا همراهم بیان.
بنظر میاد از افرادِ باندِ "کال" باشن. قیافشون خیلی آشنا میزنه.
امیدوارم نامجون متوجه نبوده تهیونگ نشه.

بعد از اینکه مهمون های عمارت رو به اتاقشون بردم به سمتِ اتاق کار نامجون رفتم.

نامجون هیچوقت افرادِ متفرقه رو به عمارت راه نمیده، این خیلی عجیبه که اینا اینجان.

درِ اتاقشو باز کردم و همینجوری وارد شدم:

" هی پسر چطوری؟ "

از قیافش مشخصه که حسابی خستس. راستش بنظرم نامجون همیشه خستس، ولی هیچوقت اینو نشون نمیده، هیچکسم متوجه این نمیشه، اما با این حال باعث نمیشه من متوجه این موضوع نشم.

   به سمتِ صندلی راحتی گوشه اتاقش رفتم و خودمو روش پرت کردم.
   باید طوری رفتار کنم که مشکوک نشه. و چی بهتر از اینکه خوده واقعیم باشم.

" آه فاکینگ خسته عم پسر "

راستش سکوتش یکم آزاردهندس

" یونگی "

" ب‌، بله "

صداش بیش از حد آرومه و این یعنی، آه خدای من، من مطمئنم اون فهمیده، من مطمئنم.

" حواست به آدمای کال باشه، به بهونه روابط دوستانه افرادشو فرستاده عمارت، ولی من میدونم اون پیره مرد اهل این چیزا نیست. "

" تو هیچوقت افراده غریبه رو به عمارت راه نمیدادی، چرا قبول کردی؟ "

پوزخندِ شیطانیی  رو لباش اومد و گفت:
" راستش بدم نمیاد یکم حالشو بگیرم، خیلی وقته از اسلحم استفاده نکردم "

" منظورت از خیلی وقت دو هفتس؟ "

" به نظرت واسه من زمانِ زیادیه؟ "

𝐌𝐲𝐑𝐨𝐬𝐞Where stories live. Discover now