Part 7

407 81 24
                                    

  چشم هاش رو آروم باز کرد، اولین چیزی که به چشماش خورد سقف سفید رنگِ بالای سرش بود،
سرش بشدت درد میکرد و بدنش کوفته بود، مدتی طول کشید تا مغزش لود بشه و بفهمه چه اتفاقی افتاده

 
   فلش بک

  بعد از اینکه چند مردِ هیکلی بزور بیهوشش کردن تقریبا دیگه چیزی بیاد نیاوورد تا اینکه وقتی بهوش اومد تو انبارِ بزرگی روی صندلی بسته شده بود،

  چند باری سعی کرد خودش رو باز کنه یا درخواست کمک کنه اما با وجود بسته بودنِ دهنش این امکانم براش وجود نداشت،

   بعد از دقایقی مرد تقریبا میانسالی با چند مرد هیکلی ازجمله اون افرادی که دزدیده بودنش وارد انبار شدن، مردی بهش نزدیک شد و پارچه ای که دور دهنش بسته شده بود باز کرد، به محضِ باز شدنِ دهنش با عصبانیت فریاد زد:

" مردتیکه های روانی از جونم چی میخوایننن، اگر فکر میکنین من مال و منالی دارم کور خوندین، ها شاید یکی از دانشجوهام واسه نمره شمارو استخدام کرده ولی کور خوندین هیچ غلطی نمیتونین بکنین، ولم کنید بررررمممممممم"

   مردِ میانسال نزدیکش شد، چونش رو گرفت و سرش رو به سمتِ بالا متمایل کرد و لب زد:

" هوووم، پس تو معشوقه کیمِ بزرگ هستی، باید اعتراف کنم سلیقه خیلی خوبی داره "

  سوکجین با حالت انزجاری که از نگاه های مرد بهش دست داده بود سرش رو محکم تکون داد که چونش از دستِ مرد رها بشه و بعد دوباره با داد گفت:

" منظورت چیه پیری، من معشوقه هیچ خری نیستم، اشتباه گرفتی فقط ولم کن برممم "

  مرد که از داد و هوار های سوکجین خسته شده بود همونطور که به یکی از افرادش دستور میداد دوباره دهنِ سوکجین رو ببندن گفت:

  " دهنت رو ببند و کاری نکن قبل از معامله یه حالِ حسابی بهت بدم "

نگاهی هیز به سر تا پای سوکجین انداخت و ادامه داد:

" البته همین الانم بدم نمیاد مزتو زیر زبونم حس کنم خوشگله "

  سوکجین که با حرفایی که میشنید خونش به جوش اومده بود تکونی به خودش داد و با پای چپش محکم رو زانوی مرد کوبید.

مرد دادِ بلندی کشید و با پشتِ کلتِ کمری که از پشتش بیرون کشید محکم به سرِ سوکجین کوبید.

مرد رو به سوکجین زمزمه کرد:

" حرومزاده عوضی "

و به افرادش دستور داد:
" فیلمش رو بگیرین و برای کیم بفرستین"

  تمام سر و صورتِ سوکجین پره خون شده بود و کم کم داشت هشیاریش رو از دست میداد.

   چند ساعتی گذشته بود و سوکجین بزور خودش رو هشیار نگه داشته بود، تمام بدنش درد میکرد و بشدت تشنه و گشنش بود.

𝐌𝐲𝐑𝐨𝐬𝐞Where stories live. Discover now