part 6

402 84 25
                                    

 

  عمارت در سکوت و تاریکی مطلق فرو رفته بود،
بجز نورِ خیلی کمی که از چراغ های داخلِ حیاط عمارت از پنجره های قدی و بلند به داخل کمی نور انداخته بودن، چیزِ دیگه ای مشخص نبود.

  دستش رو روی هدفون تو گوشش گذاشت تا صدا وصل بشه و با صدای خیلی آروم زمزمه کرد:

" من تو موقعیتم. "

  ثانیه های کوتاهی نگذشته بود که صدای فردی توی گوشش پیچید:

" تنها دوربین های موجود توی عمارت، دوربین های اتاق کارِ RM و چند جای دیگه عمارت هستش که تا چند دقیقه دیگه از کار میوفتن؛ منتظر علامتم باش."

" اوکی" ای گفت و به ساعتِ مچیش چشم دوخت.

بعد از دقائقی دوباره همون صدا اعلام کرد:

" حالا "

  بعد از شنیدن صدای مرد خیلی آروم پله هارو بالا رفت، کمی براش عجیب بود که چرا این عملیات به این راحتی در حال انجامه، اما با فکر اینکه افرادش همه کار هارو از قبل هماهنگ کردن و همه چیز حساب شدس با خیال راحت به کارش ادامه داد،

  هنگامِ رد شدن از جلوی درِ اتاقی در طبقه دوم سر صدایی نظرش رو جلب کرد، تو بُرهه اول خواست بی اهمیت رد بشه اما بعد برای اینکه خیالش راحت بشه کمی نزدیک اتاق شد و با واضح تر شدنِ صداهای داخل اتاق نیشخندِ مسخره ای روی لباش شکل گرفت.

" آههه... محکمتررر.‌..محکمتر تهیونگاا... آه آه "

زیر لب با خودش گفت:

" دو نفر دارن این جا شیطونی میکنن"

و از درِ اتاق فاصله گرفت و به راهش ادامه داد.
وقتی نزدیکِ درِ اتاق مدنظرش شد آروم زمزمه کرد:

" من رسیدم، بنظر میرسه که در قفله "

دوباره صدایی توی گوشش پخش شد:

" خیلی سریع در رو باز کن و کار و تموم کن تا صبح که وقت نداریم "

" خیلی خب "

بعد از کمی تلاش در رو باز کرد و آروم وارد اتاق شد.
به سمتِ میزِ کار رفت و اول کاغذ ها و پرونده های روی میز رو چک کرد، وقتی چیز مهمی پیدا نکرد، تمام کشو هارو زیر رو کرد و باز هم چیزی نصیبش نشد.

  انگشت وسطش رو روی هدفون توی گوشش قرار داد و گفت:

" لعنتی، اینجا هیچی نیست، هیچی "

که ناگهان چشمش به کشوی آخر افتاد که سطحِ زیرش کمی بالاتر از بقیه کشوها بود،
نیشخندی زد و گفت:

" صبرکن فک کنم یچیزی پیدا کردم "

اما صدایی از اونطرف نشنید، بیخیال ضربه نسبتا محکمی به زیر کشو زد که کفیِ چوبیِ اون بلند شد و تونست چند دسته کاغذ دسته بندی شده پیدا کنه.

𝐌𝐲𝐑𝐨𝐬𝐞Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora