Part 21

418 83 75
                                    



دست های مشت شدش رو توی جیب شلوار پارچه ایش مخفی کرد تا یوقت کنترلش رو جلوی جیمین و جونگکوک از دست نده،

با چشم های قرمز و به خون نشسته منتظر جواب یونگی بود،

دستور داده بود تمام دوربین های اطراف عمارت و سطح شهر رو هک کنن، و خب با وجود اون همه دوربین گشتن و چک کردن همشون مدتی طول میکشید،

حس میکرد اگر یکم دیگه جلوی خودش رو بگیره همونجا منفجر میشه،
دستور داده بود با لیو ارتباط بگیرن و برشگردونن اما متاسفانه همین الانشم توی پرواز طولانی به سمت سئول بود،




همین الانشم یونگی بزور تونسته بود تو عمارت نگهش داره، هر حدس اشتباهی درباره اینکه کار کی میتونه باشه میتونست جنگ خون به پا کنه،

راستش تو این مدت یونگی هم متوجه حساسیت نامجون روی سوکجین شده بود،

نامجون با اعصابی متشنج بدون هیچ حرفی به سمتِ اتاق کارش رفت و یونگی هم که از سکوت نامجون بیشتر از زمان هایی که سر و صدا میکرد و داد میزد واهمه داشت به دنبالش رفت،

نامجون وارد اتاق شد و وسط اتاق ایستاد کتش رو درآوورد و گوشه ای پرت کرد، آشفتگی از حرکاتش کاملا مشخص بود،

هوسوک وارد اتاق شد:

" از عمارت خارج شده اما چند ساعت بعد همین نزدیکیا دیده شده. "

یونگی جواب داد:

" چطور هیچ دوربینی نتونسته ثبت کنه چجوری و کجا رفته؟! "

" کسی که بردتش این منطقرو خوب میشناخته. "

نامجون اما چیزی نمیشنید، صدایی تو مغزش داشت درونش رو عین خوره از بین میبرد،

تو این مدت کوتاه لیست بلند بالایی از دشمنان و کسایی که میتونستن این کار رو انجام بدن ردیف کرده بود و حتی شده میخواست به تک تکشون شبیخون بزنه،

تازه متوجه میشد انگاری تیکه ای از قلبش جدا شده،
تو این مدت بهش اهمیت نداده بود و سعی میکرد نادیدش بگیره اما حالا که نبود حس میکرد یچیزی سرجاش نیست،

آشفتگی درونش هر لحظه بیشتر میشد و نمیتونست بیشتر از این جلوی خودش رو بگیره،

همونطور که به سمتِ کشو های میز کار میرفت و تک تکشون رو باز میکرد با صدای عصبی و پر حرصی غرید:

" همین الان تیم یک و دو رو آماده میکنی، حرکت میکنیم، و مین یونگی مطمئن باش اگر پیداش نکنم هیچ اتفاق خوبی قرار نیست بیوفته! "

خیلی خب دیگه دیر شده بود،
دیگه نمیتونستن جلوشو بگیرن،
یونگی میدونست حتی اگرم چیزی بگه نامجون چشمش رو رو دوستی چندین سالشون میبنده و حسابی از خجالتش در میاد،

𝐌𝐲𝐑𝐨𝐬𝐞Where stories live. Discover now