Part Fourty Three 🍯🧸

602 185 137
                                    

سلام و شب بخیر:>
قرار بود قسمت طولانی تری بشه ولی اگر اینجا تمومش نمیکردم شما باید یه هفته دیگه منتظر میمونید
سعی میکنم قسمت بعد رو زودتر آپ کنم
ووت و کامنت ها رو یادتون رفته انگار... :)
این قسمت رو با آهنگ های once again از mad clown, kim na young
و آهنگ good bye my love از aliee بخونید:)

******

چند دقیقه ای میشد که به بازی انگشتهای چانیول خیره نگاه میکرد و سکوت بینشون رو همچنان حفظ کرده بود... متوجه بود که داره پسر روبروش رو معذب میکنه ولی حقیقتاً نمیدونست که باید از کجا شروع کنه تا بدون ناراحتی عمیقی حرفهاش رو بزنه.

زخمهای روی انگشتهای چانیول حتی از قبل هم بیشتر شده بودند و از همین فاصله هم میتونست پوست از بین رفته کنار ناخونهاش رو ببینه... علاوه بر اون تکون خوردن هیستیریک پای چپش داشت اعصابش رو بیشتر بهم میریخت.

این چیزی نبود که با خودش قرار گذاشته بود... چانیول قرار بود کنار اون راحت و آروم باشه ولی حالا خودش دلیل تشدید بهم ریختگی هاش شده بود.

چرا باید به اینجا میرسیدند؟!

دلش میخواست دستش رو جلو ببره و دستهای قرمز شده از سرماش رو بین دستهاش بگیره تا دیگه انگشتهاش به جون هم نیوفتند... اونوقت براش چسب زخم میزد و ماگ گرم شکلات داغ رو بین انگشتهاش میذاشت تا گرم بشه... اما تنها کاری که تونست بکنه این بود که لیوان رو روی میز کمی به سمتش هل بده تا حداقل خودش زودتر برش داره.

_تا گرمه بردار بخور...!

چانیول بعد از زدن لبخندی که تلخ بودنش بیشتر غمگینش کرد، بدون حرفی ماگ رو برداشت و به لبهاش نزدیک کرد.

ذهنش هنوز درگیر بود که با سوالِ چانیول غافلگیر شد.

_از من بدت میاد؟!

به سر پایین افتاده اش نگاه کرد... با اینکه موهای حالت دارش روی صورتش ریخته بود ولی هنوزم میتونست قرمزی چشمهای درشتش رو ببینه... یعنی این مدت چقدر غصه خورده بود؟!... چقدر تو تنهایی خودش رو با افکارش اذیت کرده بود؟!... کسی بود بغلش کنه؟!
ولی چرا به این نتیجه رسیده بود که این سوال رو ازش میپرسید؟!

اونقدر متعجب و درگیر بود که فقط تونست بگه: نه...!

انگشتهای قرمز از سرمای چانیول دور ماگ محکمتر شد... با اینکه چند دقیقه ای میشد توی فضای گرم خونه بود ولی سرانگشتهاش هنوز هم از سرما قرمز رنگ بود... شاید هم از استرس به این روز افتاده بود.

_از اونروز دارم بهش فکرمیکنم... از اونروزی که نگاهت و دستهات سرد شد...!

لرزش صدای چانیول باعث کلافگیش میشد... اون حالت غمگین و چشمهای قرمز تنها تصویری بود که الان میدید و باعث میشد حرفهاش رو فراموش کنه.

Your Shiny Eyes Where stories live. Discover now