"گل فراموشم نکن"
اولینباری که درموردش شنیدم از زبون تو بود، با ذوق از گلی گفتی که ممکن بود بعد از سالها شکوفه بده. گفتی اسمش فراموشم نکن و آبیرنگه و من مدت زمان زیادی فکر کردم چرا باید اسم یکگل فراموشم نکن باشه، بعدها فهمیدم احتمالا اون گلبرگ آبیرنگ هم مثل من تقاضای ترک نشدن داشته و زمانی که ترک شده آخرین درخواستش این بوده که لاقل فراموش نشه، برای همین زیرخاک مدفون میشد چون میترسید جوونه بزنه و کسی اون رو بهیاد نیاره درست مثل من. فراموشم نکن زیبا بود، کنار تو، زمانی که با ذوق کاشتیش یا حتی زمانی که با ناواردی تلاش کردم از اون گل برات حلقهای زببا روی موهات درست کنم، فراموشم نکن همیشه زیبا بود مثل تو!
و من مدام کنجکاو میشدم که اگر عشق ما فراموشم نکن بود تو بازهم میکاشتیش و پرورش میدادی؟ عشقی که درست مثل فراموشم نکن ممکن بود تا سالها هیچ جوونهای از احساسش نبینی تا حس خوبش رو لمس کنی، کنجکاوم بدونم با این حال میکاشتیش و منتظرش میموندی آبی؟
اگر شکوفه بدم من رو بهیاد میاری، عشق آبی رنگمون رو؟
———— ————لمسها همیشه آرامشبخش بودن؟ حدسی نداشت تنها چیزی که توی مغز و روحش رخنه کرده بود این بود که چیزی جز وال آرومی نیست که تن به نوازشهای اقیانوس سپرده.
دوری از تهیونگ برای جونگکوک مثل موجودی سیاه و ترسناک بود و به مرور زمان، به تساوی تکتک ساعتهای دفن شدهی بدون تهیونگ وجودش رو درون سیاهی غرق کرد، تکتک جملاتی که میتونستن مانع این دوری بشن توی ذره ذرهی سلولهای تنش رسوب کردن و با هر قرصی که جونگکوک میخورد یا گاهی تبدیل به خطی میکرد و میکشید دود میشدن، قرصها خوب بودن، آبیِ رنگ پریده بودن و این برای تجسم پیکره تراشیدنی و بوسههای گرم تهیونگ کافی بود. قرصهایی که اوایل برای فرار با وسواس مصرف میشدن و حالا تبدیل به خطی صاف میشدن و مثل گرد گل آبیرنگ فراموشم نکن کشیده میشدن، ضرری داشت؟ باز هم حدسی نداشت.
جونگکوک شبهای زیادی رو لمس کرد که نمیدونست باید اسمشون رو چی بذاره ولی درد داشت برای انتهای قلبِش، سوزش داشت برای عمق دو چشمی که رفتنِ تهیونگ رو تماشا کرده بودن و زجر بود که توی تار و پودش دمیده میشد ولی حالا با لمس ساده تهیونگ، هم قلبش با شور میتپید هم مخمل تیرهی چشمهاش نور ستارهها رو به نمایش گذاشته بودن و روحش هم سرزنده بهنظر میرسید، تهیونگ هنوز قلبِ جئون بود، هنوز اَبدیتِ جئون بود.
•|فلشبک، ۵آوریل۲۰۱۹ جزیره ججو|•
دستی بین تارهای شبرنگش کشید و لبخند کوچیکی به گلدون بین دستهاش زد که زمزمه شیفته جونگکوک رو شنید.
+ میدونستی انگشتهات لابهلای شب موهات چیزی نیست جز یک توطئهی کاملا دوستانه علیه تپشهای قلبم آبی؟
_ میدونم نورِ روحم.
گلدون رو با خاک پر کرد و آروم ادامه داد:
_ خب بذر رو بکاریم کوکی.
جونگکوک چرخی به چشمهاش داد و با نارضایتی نوچی کشید.
+ چرا باید گلی رو بکاریم که ممکنه سیسالِ دیگه شکوفه بده؟
تهیونگ نرم خندید و ضربه کوتاهی به نوک بینی جونگکوک زد.
_ چون نباید فراموشم کنی، اون آبیه و اسمش فراموشم نکنِ پس تو همیشه منتظری جوونه بزنه و اینطوری هیچوقت من رو فراموش نمیکنی لبخند.
تهیونگ توضیح داد و آروم روی شونه جونگکوک کوبید تا اون بذر کوچیک رو به تن خاک بسپاره.
جونگکوک کنار تهیونگ روی ماسههای ساحل زانو زد بذر کوچیک بین دستهاش رو به تن خاک گلدون سپرد روش رو با خاک پوشید.
+ من فراموشت نمیکنم تو اَبدیتِ منی.
جونگکوک گفت و لبخند زد، تهیونگ همیشه میگفت لبخندهاش بوسیدنیان پس میخندید تا بوسهای به لبهاش هدیه داده بشه، اما چه حیف که توی ساحل بودن و آدمهای زیادی بودن که نباید همخوابی لبهاشون رو میدیدن.
دستش روی بدنه گلدون کشید و با تلخی پرسید:
+ بهنظرت وقتی جوونه میده ما هنوز باهمیم؟ یا مثل دوتا همکار و دوست کنار همیم؟
تهیونگ امروز تلخبود جونگکوک میدونست، دستش رو روی موهای پسر بزرگتر گذاشت، موهاش رو بهم ریخت و با لبخند گفت:
+ تو قلبِ منی تهیونگ، آدم بدون قلبش زنده نمیمونه پس نمیتونی ترکم کنی.
جونگکوک قلب صداش میزد چون دلیل پرشِ نبض دستش بود، چون عزیزترین عزیزکردهی زندگی خاکستری رنگش بود، روحِ کالبدِ پژمردهاش و ماهِ آبیِ آسمون خاکستری رنگش بود، چون تهیونگ تنها اسمرالدوی اون کاخِ ویرون شده بود، نجوای هوهوی افکارش و آرامش دستچین شدهی ذهنش بود.
صداش میکرد قلب چون تنها آواز قوی اون دریاچه و تمامِ جونگکوک بود.
تمامِ تمامِ جونگکوک.
تهیونگ دستش رو به حالت نوازش روی گونه جونگکوک گذاشت و با بغض لونه کرده بین صداش گفت:
_ قلبِت بره میمیری کرنسیا؟
+ میمیرم و ویرون میشم آبیِ رنگ پریده.
جونگکوک تلخ و ملایم لب زد و تن به نوازش سرانگشتهای تهیونگ داد.
_ تموم شد؟ گلدون رو من میبرم اگه میخوایید بیشتر بمونید.
صدای جیمین بین خلوت عاشقانه و همخوابی چشمهاشون پیچید.
+ آره ببرش و مواظبش باش ما هم میاییم.
جونگکوک گفت و جیمین گلدون رو بین دستهاش گرفت لبخندی زد و گفت:
_ زود برگردید خورشید داره غروب میکنه و کلی خبرنگار برای شکار کردن شما اینجان.
+ بر میگردیم هیونگ.
جونگکوک مطمئن گفت و همراه تهیونگ دور شدن جیمین رو تماشا کردن.
+ هیونگ میدونستی تماشای ماه تویِ هالا زیباتره؟
جونگکوک مظلومانه لبزد و میدونست تهیونگ قراره مخالفت کنه.
_ حتی فکرش رو هم نکن جونگکوک.
تهیونگ آروم گفت و سمت دریا برگشت دم عمیقی از عطرِ نسیم دریازده گرفت و به کلاویه موجهای دریا گوش سپرد.
جونگکوک جلو رفت دستهاش رو دور شکم نرم تهیونگ پیچید و پسر رو از پشت به آغوش گرم و آشنای خودش دعوت کرد، فکش رو روی شونه تهیونگ قرار داد و با لحن خواهشگری گفت:
+ شبدر، لطفا خوش میگذره.
_ برو عقب کوک، ممکنه کسی ببینه.
جونگکوک با دیدن جمعیت کنار ساحل دستهاش رو از دور پسر بزرگتر باز کرد آرامشِ بوسههای شکل نگرفته رو به لبهای خودش قول داد و آه کلافهای کشید.
گردنش رو کج کرد و لبهاش رو سمت پایین متمایل کرد این چهره نقطه ضعف تهیونگ بود و همیشه باعث میشد هر چیزی که جونگکوک میخواد رو بهش ببخشه.
+ آبی تا اون بالا بغلت میکنم هوم؟ لطفا میخوام با تو ببینمش.
لبخندی روی لبهای بی بوسهی تهیونگ نقش بست نگاه آخری به موجهای دریا انداخت که هالههای نارنجی و دلگیر خورشید روی آبیِ شفافش پخش میشدن و با لحن آرومی زمزمه کرد.
_ بریم لبخند.
جونگکوک خندید، بند انگشتهای تهیونگ رو بین انگشتهای خودش قفل کرد و به آرامش رخنه کرده زیر وجودش لبخند زد و آروم سمت ورودی هالا حرکت کردن.
با رسیدن به ورودی هالا جونگکوک نرم نوازشگر گفت:
+ هرجا خسته شدی بگو، جونگکوک بغلت میکنه آبی رنگ پریدهام.
تهیونگ نگاهی به گلهای صورتی که اطراف پرچین رو احاطه کرده بودن انداخت و بعد به مسیر زیادی که باید طی میکردن آه کلافهای کشید، لبهاش رو جلو فرستاد، قیافه معروف تاتا مایکش رو به نمایش گذاشت و جونگکوک ذوب شد، خورشید ذوب کنندهای نبود، گرمایی نبود تنها رگههای نارنجی رنگ خورشید بودن که به سمت غروب میرفتن ولی جونگکوک ذوب شد برای تهیونگش.
_ من همین الان هم خستهام.
جونگکوک فشاری به انگشتهای تهیونگ وارد کرد و با شیطنت گفت:
+ نه تو خسته نیستی تو فقط میخوای من بغلت کنم نه شبدر؟
تهیونگ به نیمرخ پر شیطنت پسر کوچیکتر نگاهی انداخت دهن کجی کرد و قدمهاش رو همراه جونگکوک به درون هالا برداشت.
+ من منتظرم شبدر، بگو میخوام بشنومش.
هالا زیبا بود، بهخاطر جنگلهای بکرش، آبشارهای بی مانندش و افراهای بینظیرش.
دست تهیونگ رو نرم نوازش داد و به مه گذشته شده از بین افراها لبخند زد.
_ دوستت دارم.
گیج از زمزمه ناگهانی تهیونگ چشم از افراها گرفت و ایستاد به پیکره تراشیدنی آبی رنگ پریدهاش چشم دوخت و با لحن شوکهای پرسید:
+ چی؟؟
تهیونگ چینی به بینیش داد لبخندی زد و با شیفتگی گفت:
_ گفتی میخوای بشنویش غبارِماهم، من دوستت دارم.
چه اهمیتی داشت که جونگکوک چیز دیگهای رو انتظار داشت بشنوه تا زمانی که دوستت دارم لطیفی از بین لبهای بوسیدنی تهیونگش خارج شده بود؟
جئون جونگکوک هیچوقت با کلمات خوب نبود، هیچوقت مثل تهیونگ دوستتدارم رو به هجا و واژههای کم ارزش تبدیل نمیکرد و به گوشهای محتاج آبی رنگ پریدهاش هدیه نمیداد، هیچوقت مثل تهیونگ جلوی دوربین و پشت دوربین عشقش رو با کلمات نشون نمیداد، در عوض با نگاهش هربار دوستت دارم رو فریاد میزد و با کارهاش به تک اون کلمات جون میبخشید.
هروقت دوستت دارم رو از بین لبهای تهیونگ میشنید، واژه به واژه و هجا به هجاش رو از روی لبهای تهیونگ میبوسید.
تهیونگ دوستت دارم میگفت و جونگکوک کلمات رو از روی یاقوتهای سرخش میبوسید.
دستش رو پشت کمر پسر بزرگتر قرار و تن تراش خورده پسر رو به خودش چسبوند، سرش رو توی گودی گردن پسر فرو برد، دم عمیقی از عطر خنک موهیتوی تنش گرفت و گفت:
+ گفته بودم گودی کنار گردنت بوی مه گذشته از وسط جنگل افرا رو میده ته؟
_ نگفته بودی نورِ روحم.
سرش رو از گودی گردن پسر خارج کرد فشار بند انگشتهاش رو روی کمر بوسیدنی تهیونگ بیشتر کرد و با سرانگشتهای دست آزادش چتریهای نم زدهی سایه انداخت پشت پلکهای بوسیدنی پسر رو کنار زد و به پوست طلایی رنگش که از سوز نسیم به سرخی کمرنگی تن داده بود خیره شد.
سرش رو جلو برد و بوسه کوتاهی به لبهای نیمهباز تهیونگ زد.
روی لبهای بوسیدنیش خندید و بیشتر به خودش فشارش داد، جونگکوک حل شدن تن تهیونگ رو توی تن خودش میخواست.
بند انگشت دست آزادش رو پشت گردن تهیونگ قرار داد و تهیونگ هم با کج کردن سرش برای بوسیده شدن خواهش کرد.
زبونی روی لبهای تهیونگ کشید و بعد لبهاش رو دور لب پایین تهیونگ حلقه کرد و مکید خیس و شلخته تهیونگ سردی پیرسینگ لبهای جونگکوک رو حس میکرد و برای تضاد داغی بوسهشون و سردی پیرسینگ ذوب میشد.
بند انگشتهاش رو بین تارهای نیمه مواج تهیونگ حرکت داد و بعد لببالای پسر رو بین لبهاش کشید مکید و بوسید، تهیونگ چشم بست و مژههای بلند جونگکوک رو بالای پلکهاش حس کرد که نرمنرمک قلقلکش میدادن. جونگکوک طوری میبوسید که انگار تهیونگ دست کمکی بود که برای نجات از سقوط به سمتش دراز شده بود، طوری که انگار آخرین بار بود و بعد قرار بود تهیونگ ناپدید بشه.
تهیونگ دستهاش رو دور گردن پسر کوچیکتر پیچید و تلاش کرد تا جواب بوسه جونگکوک رو بده ولی نه جونگکوک حریصانه میبوسید و اجازهای برای پاسخ نمیداد.
تهیونگ ابدیتِ جونگکوک بود زیر هالههای دلگیر و نارنجی رنگ خورشید که به بیرنگی تن داده بودن و میل به ترک آسمون داشتن تا ماه رو برای رقص شیفتگی بوسههای دو پسر به آسمون هدیه کنن جونگکوک کلمات رو از روی لبهای تهیونگ بوسید.
دندونش رو توی لب پایین پسر فرو کردو لب پسر رو بین دندونهای خودش کشید تا طعم گس خون رو حس کنه.
برای نفسی از تهیونگ جدا شد، خال روی بینی پسر رو بوسید و همونطور که نفس از سینه دردناکش فرار میکرد و ریههاش اکسیژن دریغ شده رو میبلعیدن بازدم دردناکش رو روی لبهای تهیونگ رها کرد.
تهیونگ بهم ریخته بهنظر میرسید جونگکوک میتونست توی اون فاصله نزدیک تکتک مژههای مسحور کنندهی بلند و برگشته تهیونگرو بشماره ، مژههایی که حین پلکزدن با ظرافت روی پلکش میرقصیدن
و اون گونهها، گونههای برجستهای که خون زیرشون دویده بود و پوست طلایی رنگ تهیونگ به سرخی تن داده بود، موهای بهم ریختهاش که بند انگشتهای جونگکوک مقصرشون بودن، لبهای متورم و کبودش که مهر بوسه جونگکوک رو داشتن، جونگکوک از دیدن تهیونگ توی اون وضعیت لذت میبرد از اینکه روح و جسم پسر رو میتونه اینطور به تزلزل بندازه خوشحال بود، لبخندی زد و دوباره دستهاشون رو قفل هم کرد.
+ ماه پیداش شد بریم بالا؟
تهیونگ فشار ریزی به دست جونگکوک وارد کرد و سری به نشونه تایید تکون داد.
هالا رو مه پوشیده بود، نوازشهای گرم جونگکوک هنوز روی پوست یخزده تهیونگ مینشستن و تهیونگ هنوز هم کمی تلخ بود، چون کی بود که بدونه تهیونگ از انعکاس حرفهایی که شنیده بود ترسیده بود، تهیونگ از نبود نورِ روحش ترسیده بود، بدون جونگکوک تهیونگ سیاهی مطلق بود، همون سیاهچالههای که ازش حرف میزدن، تهیونگ بدون جونگکوک مثلث برمودا بود.
جونگکوک ایستاد و تهیونگ هم ایستاد، ججو زیبا بود و فریبنده درست مثل تهیونگ، بین انبوهی از نور پوشیده شده بود درست مثل جونگکوکی که تهیونگ رنگینکمون شبهای تارش بود.
به ماه چشم دوختن، ماهی که به بیرنگی بین ابرها تن داده بود، عطر دریا زدهی نسیم رو نفس کشیدن و هیچکدوم نفهمیدن شاید آخرین باره که قرار طعم آرامش رو کنار هم بچشن.
تهیونگ سرانگشتهاش رو روی مژههای پرپشت و مسحور کننده جونگکوک کشید، کلمات رو پشت سر هم قطار کرد و با لحن شیفتهای گفت:
_ کاش میتونستم تبدیل به بوسه بشم و پشت پلکهای تیره رنگت بشینم ماهِمن.
+ ماه بشم ابر میشی گونههام رو نوازش کنی آبیِ رنگ پریده؟
جونگکوک آروم و پر از خواهش گفت، خواهش برای پذیرش؟ نه جونگکوک پذیرفته شده بود، جونگکوک نورِ قلب تهیونگ بود.
_ ابر میشم لونیکایِ من، برای تو ابر میشم و تموم تنت رو نوازش میکنم.
انگشتهای جونگکوک مالکانه دور کمرش پیچیدن و با کج کردن سرش بوسهای به خال زیر چشم تهیونگ زد، بعد به نوبت خال روی بینیش و خال زیر لبش رو بوسید ، لبخندی روی لبهاش نشست و زمزمه کرد:
+ ولی تو ماهی و من خالهای تنت رو مثل لکههای روی ماه میبوسم ابدیتِ من.
بوسهی دیگهای به خال زیر لب پسر زد و بعد لبهای دلتنگش رو روی لبهای آبی رنگ پریدهاش قرار داد و بوسید.
ولی از کجا میدونست اون بوسه شیفته آخرین بوسه شیرین و پر آرامشیِ که به لبهای پیکره بین دستهاش میزنه؟
از کجا میدونست موج آرامشی که حالا مثل اقیانوس آرام زیر پوستش دویده بود قراره تبدیل به سهمگینترین سونامی بشه؟
مک محکمی به لب پسر زد و کنار کشید، زبونش رو روی لبهای تهیونگ کشید و شیفتگی کرد برای پیکره بین دستهاش.
تهیونگ دمی از عطر جونگکوک گرفت و با سرانگشتهاش گونههای جونگکوک رو نوازش داد لبخندی زد و با لحن دلگیری گفت:
_ ما هیچوقت از هم جدا نمیشیم نه جونگکوکِ من؟
جونگکوک به لمس دستهای تهیونگ تکیه داد نرم و نوازشگر زمزمه کرد:
+ تو ابدیت منی آبیِ رنگ پریده.
_ هر چی بشه ابدیت میمونم برات جونگکوکِ من؟
تهیونگ ترسیده بود، لبهای لرزون و مردمکهای غرق شدهاش مهر تایید ترسش بودن، جونگکوک بوسهای روی چشمهای تهیونگ زد و دستش رو نوازش کرد.
+ حتی اگر بیابون تبدیل به دریا بشه ما باهم تا ابد شنا میکنیم، حتی نهنگی که قبلا تنها بوده الان داره باهامون آواز میخونه، ما باهمیم پس من از خواستن ابدیت نمیترسم، من بهت اعتماد دارم تو تنها دلیل منی آبی پس نذار غم بشینه بین آیینههای روحم.
لبخند محوی روی لبهای تهیونگ شکل گرفت و پرسید:
_ آیینههای روحت؟
جونگکوک دوباره بوسید، دوباره چشمهای پسر رو بوسید و لب زد.
+ چشمهات آبی رنگ پریده.
•| پایان فلش بک|•
اونقدر غرق گذشته و قولهای بی اساسی که تکتکشون حالا شکسته و مثل چینی بی ارزشی گوشهای رها شده بودن تا به وقتش توی وجودشون فرو برن و زخمهای عمیق از جنس قولهایی عاشقانه بزنن شده بود که از دنیای واقعی جدا بشه.
جونگکوک غرق لمسهای اقیانوس آرومی بود که به نرمی نوازشش میکرد، درست مثل نوازش موجهای ترسیده روی تن والی زخمی.
نوازشهای اقیانوس متوقف شد ، سرانگشتهای گرم تهیونگ دستش رو رها کردن و دوباره به سمت بی پناهی سوقش دادن جونگکوک تمام طول مصاحبه غرق گذشته و افکارش بود و حالا نجواهای ذهنش بهش یادآور شدن اون آرامش یه شو بود، لمس تهیونگ یه شو بود بازی کردن نقش بود تا طبیعی باشن.
تهیونگ فقط کاری که ازش خواسته بودن رو انجام داده بود بازیگری بی نقص.
_ کوک رنگت پریده خوبی؟
با زمزمه نگران یونگی نگاهی بهش انداخت و به تایید پلک بست.
_ خب بریم خونه من شام بخوریم بعد مدتها همگی دور هم باشیم.
جیمین گفت و بعد از تاییدی که از سمت همگی گرفت آماده شدن تا بعد از دوسال دوباره هر هفتنفر کنار هم باشن.
———— ————
_ هوبی، بذارم برات؟
یونگی آروم گفت و با گرفتن تایید هوبی، استیک رو توی بشقابش گذاشت.
_ امروز واقعا حوصله سر بر بود.
هوسوک بیحوصله گفت و بند انگشتهای یونگی برای ماساژ روی شونههاش خزیدن.
جین نگاه مشکوکی به جونگکوک انداخت و بعد رو به تهیونگ گفت:
_ تهیونگ، فکر نمیکردم وقتی جونگکوک مضطرب شد آرومش کنی.
سکوت عجیبی برقرار شد و همه به تهیونگ نگاه کردن جز جونگکوک، جونگکوک دوستداشت تهیونگ بگه:
" آرومش کردم چون توله خرگوش من نباید بلرزه."
دلش میخواست تهیونگ به افکار و صدای توی سرش سیلی بزنه و بگه اون لمس واقعیت بود نه یه شو و بازیگری.
_ بهم گفتن مثل قبل رفتار کنم، منم فقط دارم کاری که خواستن رو انجام میدم وگرنه مضطرب بودن جئون مشکل خودشه به اندازهای بزرگ شده که وقتش باشه دست از این اضطراب اجتماعی و خجالتی بودن مزخرفش برداره و منم بیبی سیتر نیستم.
تهیونگ صادقانه گفت و جونگکوک صادقانه فروپاشید، حق اعتراضی نداشت حق گلایه نداشت، زخم زده بود و زخم میخورد.
جونگکوک بدون صبر سمت طبقه بالا و اتاق مهمان رفت، خودش رو به سرویس بهداشتی رسوند.
توی آیینه به خودش خیره شد و چه غمانگیز که پسر توی آیینه قصد کتمان جونگکوک رو داشت.
در این حد خستگی توی سلولهاش رخنه کرده بود و بجای خون توی رگهاش جریان داشت که خودش هم خودش رو کتمان کنه و پس بزنه؟
مسخره بود پوزخندی به جونگکوک توی آیینه زد و قوطی قرص رو از جیبش خارج کرد، قرصی بیرون کشید و به این فکر کرد اگه الان اون قرص رو بخوره چقد باید تحمل کنه تا اثر کنه؟ چند ساعت؟
اسکناسی از جیبش خارج کرد و به کمک کلید قرص رو به خط صافی روی اسکناس تبدیل کرد لبخند جنونداری روی لبهاش نقش بست، کمی گردنش رو کج کرد و با سرانگشتش یکطرف بینیش رو گرفت و با طرف دیگه تمام پودر رو بالا کشید.
جونگکوک موادی نکشیده بود، قرصی مصرف نکرده بود، آرامبخشی هم به خودش تحمیل نکرده بود جونگکوک فقط اون پودر آبی رو به ریههای خودش هدیه داد، اون پودر آبی رنگ پریدهاش بود، ذرات کوچیک گل فراموشم نکن بود اون آرومش میکرد و حس سرخوشی رو بهش هدیه میداد، بیحسی و بیحسی، معلق و سرگردون خوب بود نه؟
پلک بست و لبخندی روی لبهاش طرح بست، حسش مثل رقص موج روی تن ساحل بود.
با صدای در با نارضایتی پلکهای نیمهسوزش رو از هم باز کرد و به جیمین مسخ شده چشم دوخت.
نگاه جیمین با سردرگمی روی صورت جونگکوک چرخید و بعد روی پودرهای آبی رنگی که گوشه لبش رو طرح زده بودن خشک شد دم تلخی گرفت و با ناباوری زمزمه کرد:,
_ تو... قرصهات رو...
جونگکوک بین کلمات بریدهی جیمین پرید و اجازه نداد اون جمله کامل بشه.
+ من خوبم.
جونگکوک حوصله نصیحت نداشت، نگرانی دیگران به چه دردش میخورد وقتی قلبش نزدیکش بود ولی نگرانش نه!
جیمین در رو قفل کرد و صداش رو بالا برد لحنش تند بود و کلماتش مثل سیلی روی پوست جونگکوک نشستن.
_ جوابم رو بده اینها رو اینطوری مصرف میکنی؟ احمق اونها قرصهای خودت نیستن نه؟ فقط توی اون جعبه لعنتی پنهانش کردی مگه نه؟
'' آبی پنهان نمیشد، آبی چشمهاش بود.''
جونگکوک سرش رو به دیوار پشت سرش تکیه داد، پلکهای نیمهسوزش رو روی هم قرار داد و با چسبوندن زبونش به سقف دهانش صدای کلیک مانندی ایجاد کرد و
با خنده گفت:
+ داری سرخوشیم رو میپرونی جیم، من به نصیحت نیاز ندارم من فقط به اون پسری که اون بیرونه نیاز دارم، بیاد حرفهام رو گوش کنه و مثل همیشه بغلم کنه چون مکان امنمه نه بخاطر شو بازی کردن.
جیمین دستهاش رو روی بازوهای جونگکوک قرار داد و لرز جزئی تنِ یخبسته جونگکوک کافی بود تا اخم جیمین پررنگتر بشه.
_ چند وقته دکتر نمیری و قرص نمیخوری؟
+ ششماه.
جونگکوک ملایم گفت و جیمین با عصبانیت ادامه داد.
_ درمانت داشت نتیجه میداد و بعد ت...
جونگکوک خندید نرم ولی تند، صداش رو کمی بلند کرد و گفت:
+ نمیداد، من قرص نمیخوام آرامبخش نمیخوام.
من دلیل پرش نبض دستم رو میخوام، من قلبم رو میخوام تا وقتی قلب نباشه هیچی اثر نداره، ببین برگشته.
مکث کرد، دستش رو روی صورتش کشید و تلخی جا گرفته بین گلوش رو پایین فرستاد و ادامه داد:
+ فکر کردم برگرده درست میشه ولی برگشته و زخم میزنه، زخم میده بهم. زخمی از جنس کلمههایی که خنجر میشن و مستقیم خونه خودش رو نشونه میگیرن، چی رو خرد میکنه جیمین؟ قلبی که خودشه؟ خونهی خودشه؟
جیمین، پسر کوچیکتر رو به آغوش کشید سر جونگکوک رو سینه خودش قرار داد و بوسهای روی تارهای شبرنگش زد.
با لحنی آروم روی تارهای شبرنگ پسر لب زد:
_ جونگکوک، تهیونگ چیزی نمیدونه توهم بیرحمی کردی تو هم خونه خودت رو بین دستهات گرفتی و خرد کردی و قاتل قلبت شدی قاتل تهیونگ.
جونگکوک چنگی به بازوی جیمین زد و با صدای خشداری که اثرات بغض جا گرفته بین گلوش بود گفت:
+ بوسیدم بهم نگفت خداحافظ فقط بوسیدم.
مکثکرد و به کلمات اجازه داد تا به بلورهای اشک تبدیل بشن و گونههای رنگ پریدهاش رو رنگ بزنن، قطرات اشک بجای دستهای نوازشگر آبی رنگ پریدهاش مشغول نوازش پوست دلتنگش بودن با لحن تلخ و گرفتهای ادامه داد:
+ من میدونستم یهچیزی درست نیست، اون بوسه مثل همیشه نبود بوی خداحافظی میداد ولی من احمق نفهمیدم...
سرش رو از سینه جیمین بیرون کشید، لبخند زد، جونگکوک بین گریه لبخند زد و جیمین معنی پارادوکس رو زیر زبونش چشید مزه مزهاش کرد و به ته گلو فرستادش.
چشمهای تارش رو به جیمین دوخت و با همون لبخند مابین اشک ادامه داد.
+ تو حسرتش موندم، ازش متنفرم که نگفت آخرین باره، ازش متنفرم که خونهش رو ترک کرد جیمین. مگه نمیگفت من خانوادهشم مگه نمیگفت من خونهشم پس چرا لایق خداحافظی نبودم؟
جیمین دستش رو نوازش وار روی کمر جونگکوک کشید و خواست حرف بزنه که صدای پایین کشیده دستگیره در اومد.
_ جیمین اونجایی؟ چرا در قفله؟
تهیونگ نرم گفت و جونگکوک با بیچارگی به بازوی جیمین چنگ زد و نالید:
+ نذار بیاد لطفا نمیخوام من رو اینطوری ببینه.
جیمین بغضش رو پس زد تا لرزش صداش رو پنهان کنه، زبونی روی لبهای خشکش کشید.
_ اوه ته، الان میام.
_ جئون اونجاست؟ چرا در قفله؟
_ ته الان میام گفتم.
دستی به گونه جونگکوک کشید و آروم گفت:
_ امشب اینجا بمون خب؟
+ فعلا برو.
جیمین نگاه آخری به جونگکوک انداخت و با بازکردن قفل در بیرون رفت.
جیمین فرشته بود و همه اونها به خوبی این رو میدونستن، هرجا نیاز بود حاضر میشد لبخند گرمی بهشون میزد و آغوش گرمی هدیه میکرد و اطمینان میداد که هست تا بار روی شونههاشون رو باهاش تقسیم کنن.
تهیونگ با دیدن جیمین آروم گفت:
_ جئون داخل بود؟ نیمساعته چیکار میکنید؟ بگو بیاد بیرون بریم یا لاقل کلید خونهش رو بهم بده، فردا لارا میرسه باید استراحت کنم.
تهیونگ که واکنشی از سمت جیمین ندید آروم جلو رفت تا در رو باز کنه اما دست جیمین روی دستش نشست و مانع شد.
گیج پلک زد و اخم کمرنگی مابین ابروهاش نشست.
_ جیمین چرا...
_ میتونی آرومش کنی؟
زمزمهی جیمین برای پر رنگتر شدن اخم بین ابروهاش کافی بنظر میرسید گوشه لبش رو گاز گرفت و با لحن سردی گفت:
_ جیم، من...
_ جوابم رو بده میتونی؟
جیمین بین حرف تهیونگ پرید و مصمم باز تکرار کرد تا اینبار جواب بگیره.
آرومش میکرد؟ جونگکوک رو؟ چهطور میتونست آرومش کنه وقتی خودش هنوز هم مثل چینی شکسته با چسب سرپا بود، چهطور میتونست آرومش کنه وقتی خودش مثل هیروشیما بعد از بمباران اتمی بود، آرومش میکرد؟ چهطور همچین چیزی ازش میخواستن وقتی به قلبِ خسته و شکستهای که خونهی جونگکوک بود به اندازه تمام اینسالها آرامش بدهکار بود؟
تهیونگ سنگدل نبود همیشه فرار میکرد، تهیونگ آدم فرار کردن بود از توهینها، هیتها حرف زدن از همهچیز فراری بود به جز آغوش جئون، لبخند میزد و تظاهر به خوب بودن میکرد ولی تو ذهنش فاجعه هیروشیما رخ میداد و کمکم لبخندش زیر خرابههای بجا مونده از هیروشیما دفن میشد.
_ نمیتونم، و نمیخوام.
صادقانه لبزد و دستش رو عقب کشید که همون لحظه در باز شد.
نگاهش مو شکافانه توی صورت جونگکوک چرخید، پلکهاش نم داشتن، قاب چشمهاش به سرخی تن داده بودن و قطرات عرق بازیگوشانه روی پوست رنگ پریدهاش میرقصیدن.
+ اوه ته چیزی شده؟
_ نه، کلید میخواستم، لارا فردا میرسه و میخوام استراحت کنم.
+ خیلیخب بریم.
_ شام؟
جیمین با تعجب پرسید و جونگکوک گفت:
+ گرسنه نیستیم.
_ خیلیخب! مواظب باشید.
جونگکوک سری تکون داد و همراه تهیونگ از همه خداحافظی کردن.
———— ————
با وردشون به خونه تهیونگ سمت آشپزخونه رفت تا کمی آب بنوشه.
+ تهیونگ.
جونگکوک با سردرگمی لب زد و تهیونگ از توی آشپزخونه نگاه کوچیکی حوالهش کرد.
+ چرا وقتی میخواستی بری بوسیدیم؟
تهیونگ برگشت و لیوان توی دستش رو روی کانتر قرار داد با لحن نسبتا تلخی گفت:
_ نباید میبوسیدم؟ بوسههای خداخافظی همیشه به جا میمونن جئون.
+ کاش قبل رفتنت نمیبوسیدیم عمرِ من، کاش قبل رفتنت دوباره بغلم نمیکردی و عطر تنت رو روی وجودم به یادگار نمیذاشتی، کاش الان جئون صدام نزنی.
جونگکوک با درد گفت، تلخ و دلگیر گفت اثراث قرص پریده بود و این جونگکوک همون توله خرگوش آسیبپذیر هیونگش بود، همونی که زود آسیب میدید و به آغوش تهیونگ پناه میبرد پناهگاه امنش، حالا که بهخاطر خود تهیونگ شکسته بود بازهم به خودش پناه برده بود تلخ بود و غمانگیز.
_ چی صدات بزنم تا جایی کهیادمه آخرین بار یه جئون بودی!
تهیونگ شونهای بالا انداخت و با همون لحن بیخیال بازهم کلمات رو به زبون آورده.
پسر کوچکتر دنبال چشمهای تهیونگ گشت و وقتی شکارشون کرد بازدم دردناکش رو بیرون داد، تلخی جا گرفته مابین گلوش رو پایین فرستاد و تلخ گفت:
+ نه، من نورِ روحت بودم، لبخندت بودم کرنسیا بودم، لونیکا بودم من همهچیز بودم جز جئون عمرِ من.
تهیونگ با سرانگشتهاش روی کانتر ضرب گرفت.
_ دیر کردی جئون، خیلی دیر.
لبخند تلخی روی لبهای جونگکوک شکل گرفت، نگاه از تهیونگ گرفت و به سمت پنجره برگشت، به سئول غرق شده در سیاهی چشم دوخت.
+ من همیشه دیر میرسم آبی رنگ پریدهِی من، نذار دیرتر بشه.
_ تو دردی برای من جئون.
تهیونگ تلخ گفت و جونگکوک لبخند تلخی زد به نورهای رنگی که سئول رو غرق کرده بود چشم دوخت و با تلخی جا گرفته مابین گلوش و پلکهای تاری که نورها رو پشت رقص مژههاش مثل هزارتوی رنگی میدید آروم گفت:
+ من دردم عمرِ من؟
_ دردی، غرق شدی توی طوفان گذشته و نمیخوای ازش بیرون بیای شدی نوای بینوای کلاویههای خاک خورده اون پیانو رها شده گوشه خونهت جئون.
جونگکوک دست از تماشای سئول کشید آروم برگشت و به پیکره تراشیدنی تهیونگ خیره شد، تهیونگ بیرحمانه زیبا بود.
+ نورِ روحت رو خاموش کردی عمرِمن؟
جونگکوک نا امید لب زد و به چهرهی زیبای تهیونگ چشم دوخت دنبال انکار بود، امید عشق دنبال همهچیز بود و در عینحال هیچچیز.
_ نورِ روحم رو رها کردم جئون.مثل کسی که تصمیم گرفته
خودکشی کند من می خواستم
او را فراموش کنم ...سخن نویسنده:
گل فراموشم نکن گلهای ریز با ۵ گلبرگ دارند و مرکز آن زرد رنگ است. گلها اغلب به رنگ آبی دیده میشوند و گاهی به رنگ صورتی و حتی سفید هم مشاهده شدهان، گاهی حدود ۳۰سال طول میکشد تا فراموشم نکن گل بدهد، افسانهش رو میتونسد توی گوگل بخونید.
اع راستی متوجه شدید یکی از دیالوگهای جونگکوک متن آهنگ تیک تو بیتیاس بود؟
YOU ARE READING
𓏲࣪ ִֶָ𝐌𝐨𝐨𝐧 𝐒𝐭𝐨𝐧𝐞𓂃
Romance𓏲࣪ ִֶָ𝐌𝐨𝐨𝐧 𝐒𝐭𝐨𝐧𝐞𓂃 "کنسرت بزرگترین بوی بند جهان با اجرای شش نفره اعضا در سئول به پایان رسید. اعضا برای تور بزرگ خود در آمریکا آماده میشوند، همچین گفته میشود همگی از جواب دادن به سوالات درمورد کیم تهیونگ طفره میروند. با گذشت دوسال هنوز...