" معاشقه با درد"زندگی همه پر از دردها و بیماریهای مختلفه ولی یه دردهایی هست مخصوص آدمهای بهجنون رسیده، آدمهای شیشهای. مثلا یه بیماری روانی خاصی هم وجود داره که بهش میگن :
" معاشقه با درد" اینطوری که تو به موزیکی گوش میدی که منهدمت میکنه، فیلمی رو میبینی که بارها و بارها اشکت رو درآورده، به مکانهایی که میری خاطرات با خنجر منتظرتن اون هم از قصد... کنار آدمهایی میمونی که هر روز قصهی پر غصهی زندگیت رو برات روی دور تکرار میذارن، خودت رو به آدمی وصله میزنی که رهات کرده، لباسهایی رو نگه میداری که هنوز کمی از عطر تن نیمهی جونت رو دارن، زخمی رو هرشب تیمار میکنی که میدونی باید بخیهاش بزنی تا خوب بشه ولی ترجیح میدی سرباز بمونه.
اگر از من بپرسی میگم معاشقه با درد درسته دردناکه، درسته قلبت رو میشکافه و غمش جمجمهشکنه، درسته تبدیلت میکنه به یک آدمک شیشهای که روی خون میرقصه ولی اون درد آخرین حلقهی اتصال به چیزی که دوستش داری برای همین نمیخوای التیام پیدا کنی.
و من دارم با درد تو معاشقه میکنم، هر روز صبحانهی مورد علاقهات رو آماده میکنم، به چشمهات نگاه میکنم و از عکس بیچاره برای تکون نخوردن شاکی میشم، زیر بارون منتظرت میایستم و من عزیزم درست زمانی که با دردِ نبودنت معاشقه میکنم دارم بزرگترین کار دنیارو میکنم، چون من هم غمگینم هم امیدوار، هم دلتنگم هم امیدوار، هم خستهام هم امیدوار، هم سردرگمم هم امیدوار، هم درد به مغز و استخونم رسیده هم مثل سربازی تیر خورده که آخرین تصویر پیش نگاهش لبخند معشوقشه امیدوارم. «میدونی امیدوار بودن و موندن چه کار سخت و بزرگیه؟»
تو تبدیل شدی به یه راز که تو قلبم همیشه میمونه،
شدی اون نفسی که هیچوقت از ریههام بیرون نمیاد؛ شدی اشکی که نمیباره از چشمهام، شدی قلمی که جوهر داره ولی نمینویسه. تو شدی ستارهای که خیلی ساله مُرده اما هنوز تو آسمونه. تو شدی کسی که تو همه لحظههام هست ولی خیلی وقته که رفته.
┈─┈─┈─┈─┈─┈─┈─┈─┈─پلکهاش رو به آرومی باز کرد و با ندیدن جونگکوک گیج پلک زد. نگاهش رو بهسقف داد و بار دیگه تمام کلمات جونگکوک توی اون مطب لعنتی توی سرش تکرار شدن، کلمات قاتل بودن، کلمات بیشتر از دستها، گلولهها آدم میکشتن.
تهیونگ حس میکرد مثل اون ژیپسوفیلای آبی گوشهی خیابون رها شده، حس میکرد اون زخمیِ که با هیچ بخیهای بسته نمیشه و التیام پیدا نمیکنه چون اون درد روی قفسهی سینهاش سنگینی میکرد، حس ناکافی بودن و ناخواسته بودن رو بهش القا میکرد و تهیونگ از اینکه تنها کَسِش نمیخواستش درد میکشید.
اون پسر دیروز متوجه شد خیمهشبباز بودن کافی نیست، موندن و جواب پس دادن کافی نیست درست زمانی که جونگکوک اونقدر راحت از نخواستنش دم زد موندن چه فایدهای داشت؟
+ بیدار شدی؟ بیا پایین پسرها اومدن، راستی چمدونت رو هم جمع کردم جیمین گفت سفرکاری دارید.
با شنیدن صدای جونگکوک مسیر نگاه ناخواناش رو سمت تیلههای ستاره بارون پسر کشید و بدون اینکه بفهمه با دیدن لبخند جونگکوک گوشهی لبهاش به لبخند نرمی بالا کشیده شدن.
_ میام.
جونگکوک با لبخند اتاق رو ترک کرد و تهیونگ بهزور روی پاهاش ایستاد، ملحفهی سفید رنگ رو رها کرد و سمت حموم رفت.
زیر دوش آب ایستاد و قطرات آب روی بدنش بازیگوشانه موجسواری میکردن و تهیونگ حس میکرد زیر اون قطرات ناچیز درحال غرق شدنه، نفسی نداره و هر لحظه ممکنه بمیره. قطرهاشکی روی گونهاش چکید و نگاهش رنگ باخت به کلماتی که مدام توی سرش تکرار میشدن.
_ من رو نمیخوای لبخند؟ نخواستن من رو فریاد کردی توی گوش دنیا؟
YOU ARE READING
𓏲࣪ ִֶָ𝐌𝐨𝐨𝐧 𝐒𝐭𝐨𝐧𝐞𓂃
Romance𓏲࣪ ִֶָ𝐌𝐨𝐨𝐧 𝐒𝐭𝐨𝐧𝐞𓂃 "کنسرت بزرگترین بوی بند جهان با اجرای شش نفره اعضا در سئول به پایان رسید. اعضا برای تور بزرگ خود در آمریکا آماده میشوند، همچین گفته میشود همگی از جواب دادن به سوالات درمورد کیم تهیونگ طفره میروند. با گذشت دوسال هنوز...