#part7

364 46 10
                                    

                     "دلیل"

اولین‌بار وقتی از خودم پرسیدم چرا دارم با تو مثل غریبه‌ای دور رفتار می‌کنم، ذهنم پاسخی نداد، تصویر درستی ارائه نداد و سردرگم موندم. هر شب به امید این‌که قراره فردا روز بهتری باشه پلک می‌بستم، بین بازوهای امید ناپدید می‌شدم و مدام تکرار می‌کردم امید نجات دهنده است، چون من برای خندون تو باید یا امید هم‌پیمان می‌شدم. ولی هر صبح ثابت می‌شد من نمی‌تونم روز بهتری بسازم. دلیل می‌خواستن برای جنون و من نمی‌دونستم چطور توضیح بدم دلیل این جنون  تویی!  جنون من زمانی مقدس شد که دلیلش لبخندهای تو شد، از اون زمان چندسال می‌گذره و من هنوز یا سماجت می‌خوام تنها دلیل منحنی لبخندت خودم باشم، درست زمانی که سرم رو زیر اقیانوس درد نگه داشتن و طناب‌دار درد هرلخظه داره خفه‌ام می‌کنه.
         ———     
_ ماهی و دریا که دور نیستن جونگ‌کوک، دریا ماهی قرمزش رو پس نمی‌زنه، دورش نمی‌کنه، بغلش می‌کنه.
جونگ‌کوک چشم از تهیونگ گرفت، پلک‌های نیمه‌سوزش رو روی هم قرار داد و با لحن تلخ و دلگیری گفت:
+ ولی اگه ماهی قرمز نخواد دریا بغلش کنه چی؟
_ من ماهی قرمز نیستم کوک.
+ همیشه فکر می‌کردم تو آبی تهیونگ، مثل آسمون آبی،  همیشه و همه‌جا هستی، مثل اقیانوس زیبا و مسحور کننده‌ای ولی حالا که فکر می‌کنم  تو ماهی‌قرمزی، اگه نبودی که از بین دست‌های بیچاره‌ام لیز نمی‌خوردی.
لیز خورده بود تهیونگش از بین دست‌های بی‌چاره‌ش لیز خورده بود، اگه لیز نخورده بود که الان توی آغوشش بود، الان مشغول بو کشیدن عطر تنش بود، شاید همه فکر می‌کردن مرگ خوابیدن زیر خروارها خاکه، مرگ اینه که برات گریه کنن و رزهای مشکی رنگی رو روی قبرت بذارن، ولی مرگ شکل‌های مختلفی داشت، برای جونگ‌کوک مرگ لب‌های بدون بوسه و آغوش سرد شده‌ش بود، تاریکی وجودش و گرد آبی رنگی بود که این روزها بیشتر توی خونش می‌رقصید.
_ لیز خوردم یا به تن ساحل بخشیدیم؟
تهیونگ پرسید و جونگ‌کوک خندید، خندید و با کرختی گفت:
+ تو هیچ‌وقت دست از خودخواهی‌هات بر نمی‌داری، اگه بر می‌داشتی همون‌موقع همه‌چیز رو می‌فهمیدی!
_ چی رو می‌فهمیدم؟ این که درد شدی برای قلبم؟
درسته جونگ‌کوک درد بود، لارا بهش گفته بود درمونه ولی جونگ‌کوک درد بود تا درمون...
بغض بود تا لبخند، دریاچه بود تا دریا، سیاهی بود تا روشنی، بی‌رنگی بود تا آبی...
+  دردَم، درد می‌مونم...
_ چی رو می‌فهمیدم جونگ‌کوک؟ اینه من رو نخواستی؟
تهیونگ گفت و به جونگ‌کوک نگاه کرد، جونگ‌کوک آسمون بود، لبخند بود، دلتنگی بود ولی درد نبود، مرهم بود که گاهی زخم می‌زد، لبخندِ تهیونگ چرا رنگ پریده و شکسته بود؟
+ تهیونگ من هزاربار خواستمت، تو هزار و یک‌بار نخواستی! یک‌بار گفتم دوستت ندارم و هزار بار گفتم دوستت دارم، چطور اون یک‌بار دیدی ولی هزار بار بعدش رو نه؟
تهیونگ با دیدن نگاه خیره‌ی عوامل اخمی کرد، همین حالا هم تنش بین‌شون به خوبی مشخص بود و تهیونگ از دوباره تیتر شدن با جونگ‌کوک بیزار بود.
_ بلندشو بریم خونه، دلم نمی‌خواد فردا سرتیتر اخبار باشم، اونجا حرف می‌زنیم.
تهیونگ بلند شد، خاک نشسته‌ روی لباسش رو به آرومی تکوند و همون‌طور که پشت به جونگ‌کوک کرد و برای رفتن حاضر بود زمزمه کرد:
_ بلندشو.
+ تو برو، من با دوستام بیرونم امشب.
تهیونگ به آرومی روی پاشنه‌ی پا چرخید، اخم محوی بین چتری‌های قرمزش سایه‌انداخت.
_ کدوم دوست‌هات جونگ‌کوک؟
جونگ‌کوک به آرومی لای پلک‌هاش رو باز کرد، لبخند خرگوشی به چهره‌ی اخم‌آلود تهیونگ زد و با شیطنت گفت:
+ ایون‌وو، بومگیو من دوستای زیادی ندارم ته.
تهیونگ سرش رو به نشونه تفهیم تکون داد و فکر کرد چرا هنوز مثل سابق داره به دوست‌های جونگ‌کوک حسادت می‌کنه؟ فکر کرد چرا هنوز جونگ‌کوک رو تمام و کمال کنار خودش می‌خواد حتی اگر قرار باشه بهش زخم بزنه و قبل از این که بتونه پاسخی برای سوالات مغزش پیدا کنه لب‌های خیانتکارش شروع به صحبت کردن.
_ تو یک‌هفته خونه نیومدی، زیر چشم‌هات سیاهه، صورتت رنگ‌پریده‌س و  لب‌هات خشک و سفید شدن و من فکر می‌کنم مریض شدی پس بهتره برگردی خونه!
"آبی نگرانه، بیماری رشد می‌کنه، مرگ میاد، عشق راه نجاته. عشق رشد می‌کنه و آبی با عشق زیباتره."
جونگ‌کوک به آرومی از روی زمین بلند شد، دستی به لباسش کشید و خیره به مردمک‌های شیشه‌ای تهیونگ ابرویی بالا انداخت و بی‌حوصله گفت:
+ ممنون که انقدر بهم توجه کردی، ولی آدم مریض می‌ره دکتر.
_ من....
_ جونگ‌کوک؟
تهیونگ لب‌باز کرد تا حرفی بزنه اما با صدایی که بین حرفش دوید مکث کرد آروم چرخید با دیدن بومگیو و ایون‌وو زبونی روی لب‌هاش کشید و به نزدیک شدن دوست‌های جونگ‌کوک چشم دوخت.
ایون‌وو لبخند زد و با شگفتی رو به تهیونگ گفت:
_ خوش‌حالم می‌بینمتون سونبه‌، چقد رنگ موهاتون زیباترتون کرده.
تهیونگ تلاش کرد تا لبخندی به ایون‌وو هدیه بده، دستش رو بین تارهای نیمه لخت قرمزش رنگش کشید و گفت:
_ منم خوش‌حالم دوباره ملاقاتت می‌کنم و درمورد موها ممنون از نظرت آخه...
مکثی کرد  به جونگ‌کوک نگاه کرد و ادامه داد:
_ جونگ‌کوک چیزی نگفت برای همین فکر کردم خوب نشده!
جونگ‌کوک چشم‌هاش رو چرخوند و گفت:
+ تو به نظر من اهمیت نمی‌دی!
تهیونگ چشم غره‌ای به جونگ‌کوک هدیه داد و جونگ‌کوک در مقابل شونه‌ای بالا انداخت.
_ خوش‌حالم برگشتی سونبه.
بومگیو کوتاه گفت و تمام تلاشش رو کرد که با تلخی نگه تا باعث آزار نشه، تهیونگ لبخند کوتاهی زد که جونگ‌کوک گفت:
+ خیلی‌خب بریم.
_ می‌شه یه چند لحظه با بومگیو صحبت کنم؟
با زمزمه‌ی تهیونگ بومگیو رو به جونگ‌کوک و ایون‌وو گفت:
_ میام شما برید.
تهیونگ به دور شدن جونگ‌کوک و ایون‌وو چشم دوخت و وقتی از فاصله‌شون مطمئن شد شرمنده گفت:
_ از من ناراحتی هنوز؟
_ نباید باشم؟ من جلوت زانو زدم و ازت خواستم جونگ‌کوک رو ترک نکنی تو چیکار کردی؟
_ من...
بومگیو خندید و بدون اینکه اجازه‌ی کامل شدن جمله‌ی تهیونگ رو بده گفت:
_ تهیونگ سونبه، من اون‌شب همه‌ی احترامم رو بهت نشون دادم جلوت زانو زدم به پات افتادم و خواهش کردم ولی تو جوری گذشتی انگار من یه تیکه آشغال باشم، بهت گفتم بری جونگ‌کوک می‌میره ولی تو رفتی پس الان هم برو از اون خونه، از کنار جونگ‌کوک دوباره هواییش نکن چون من هرکاری می‌کنم که یکی رو به‌جات بذارم.
اخم تهیونگ غلیظ تر شد و دست‌های لرزونش رو توی جیبش برد پنهان کرد تا ضعفی نشون نده، نقاب بی‌خیالی رو بین انگشت‌های لرزونش گرفت و به چهره‌ی تلخش هدیه داد.
_ بومگیو تو صرفا یه دوستی پس به ادامه‌ی رفاقتت برس و بقیه‌ی جنبه‌های زندگی جونگ‌کوک رو بذار به عهده‌ی خودش اون دیگه جونگ‌کوک دوسال پیش و یه بچه نیست که نیاز باشه تو براش تصمیم بگیری.
_ دوسال پیش بچه بود سونبه؟ پس تو یه بچه‌ی ۲۳ساله رو شکستی و الان یه جونگ‌کوک شکسته‌ی ۲۵ ساله روبروته‌..‌.
_ عذر می‌خوام!
با زمزمه‌ی لارا تهیونگ نفسش رو آزاد کرد و بومگیو گفت:
_ عذر می‌خوام، من دیگه می‌رم.
لارا به دور شدن بومگیو چشم دوخت.
_ جونگ‌کوک کجا رفت؟
_ رفت با دوست‌هاش خوش بگذرونه مثل اینکه همچینم حالش بد نیست بیا بریم.
لارا سری تکون داد و پشت سر پسر بدون خداحافظی از بقیه راه افتادن.
      ————
+ تهیونگ چی می‌گفت؟
بومگیو شات بین دستش رو پایین آورد و به جونگ‌کوک نگاه کرد، زبونی روی لب‌هاش کشید و خیره جونگ‌کوک گفت:
_ اون دختر مو طلاییه، همونی که با عنوان منیجر ته باهاش می‌گرده، نسبتش باهات چیه؟
جونگ‌کوک چشم از بومگیو گرفت کمی از تلخی بین دست‌هاش نوشید، چشم‌هاش رو ریز کرد.
+ سوال با سوال جواب می‌دن؟
_ جونگ‌کوک، تو گفتی رهاش کردی ولی تمام این سال‌ها از طریق لارا داشتی چکش می‌کردی؟
ایون‌وو دستش رو روی شونه بومگیو گذاشت فشار سطحی به سرشونه‌ای پسر وارد کرد.
_ بسه آروم صحبت کنید همه شما رو می‌شناسن.
جونگ‌کوک چرخی به لیوانش داد و به رقص اون مایع تلخ نگاه کرد، رها کردن انقدر راحت بود که همه ازش حرف بزنن؟ پس چرا برای جونگ‌کوک طاقت‌فرسا بود؟ چرا هربار که به رها کردن فکر می‌کرد دست‌های قوی سرش رو توی وان بزرگی از آب فرو می‌بردن و تا سرحد خفگی زیر آب نگهش می‌داشتن؟
+  صداها بلندن بومگیو، خیلی بلند.
_ صدا‌های چی؟
بومگیو با اخم پرسید و منتظر به جونگ‌کوک نگاه کرد، جونگ‌کوک کمی از ویسکی بین دست‌هاش نوشید و با لحن آروم‌تری گفت:
+ صدای خاطرات، همیشه تو مغزت بلنده رها کردن اونقدری که تو و تهیونگ ازش حرف می‌زنید آسون نیست.
"رها کردن، شبیه مرگی خاموش بود."
بومگیو دستی به صورتش کشید و نا امید ادامه داد:
_ تهیونگ، همون آدم سابقه؟ چقدر ازت می‌دونه جونگ‌کوک؟ از لارا چیزی می‌دونه؟ علت سیاهی زیر چشم‌هات و سردی تنت رو می‌دونه؟ اصلاح می‌کنم اصلا متوجه شده؟
مسلما تهیونگ هیچ‌چیز نمی‌دونست، از لرزش دست‌ها بگیر تا بی‌خوابی و کم‌خوابی، از مصرف کردن اون ذرات آبی بگیر تا پودر کردن و ذره ذره کشیدن‌شون برای دقیقه‌ای بی‌حسی و فرار از درد، فرار از ناخون‌های که به تنش کشیده می‌شدن!
کلیشه‌ای و مضحک بنظر می‌رسید ولی جونگ‌کوک  می‌تونست به‌جای هردو عاشقی کنه، مراقبت کنه و درآخر مثل شبدری از نوازش‌های شبنم عشق  تهیونگ رو توی آغوشش حبس کنه، همه‌ی چیزی که می‌خواست همین بود، به ویسکی بین دست‌هاش نگاه کرد و فهمید چقدر بی‌چاره شده که دلیلش برای انتخاب هر چیزی آبی بودنشه، روح دریده و خسته‌ش برای تن دادن به چنین رویایی آبی‌رنگی تا کجا میل به سرکشی و درد کشیدن داشت؟
+ می‌خوای به کجا برسی بومگیو؟
_ به این‌که رابطه‌ای که مرده، هر ثانیه دست نمی‌ذارن روی شاهرگش و با امید چشم نمی‌بندن تا شاید نبض بزنه زیر دست، خاکش می‌کنن کوک، دفنش می‌کنن!
رقص نورهای توی کلاب برای پلک‌های خسته و شقیقه‌های دردناک جونگ‌کوک مثل تازیانه بودن، حرف‌های بومگیو مثل نوشیدن جام زهر بودن و تنش بین خماری و مرگ دست و پا می‌زد، پوزخندی گوشه‌ی لبش خشک شد، کمی روی میز خم شد و با فشار دادن شات بین دست‌هاش از زیر دندون‌های قفل شده‌ش غرید:
+ یک‌بار برای همیشه، من قرار نیست اجازه بدم هیچ‌کس دیگه‌ای کنار تهیونگ بایسته، دلیل لبخندش بشه، ببوستش و براش از عشق حرف بزنه، قرار نیست اجازه بدم چیزی که مال منه ازم گرفته بشه...
مکث کرد از روی صندلی بلند شد و شات رو روی میز رها کرد کتش رو برداشت و آروم‌تر ادامه داد:
+ پس تماشا کنید چطور کیم تهیونگ برای دومین‌بار عاشق من می‌شه.
"جای عشق آبی قلب روح‌خاکستری رو می‌سوخت"
بومگیو به دور شدن جونگ‌کوک چشم دوخت پلک عصبی زد و بلندتر از حد معمول داد زد تا به گوش‌های جونگ‌کوک برسه.
_ تو یه روانی کاملی جئون!
کلماتش لبخند شدن روی لب‌های بی‌بوسه‌ی جونگ‌کوک، سوز سرما سیلی محکمی به صورتش زد تا صورت رنگ پریده‌ش به سرخی کم‌رنگی تن بده، باریدن برف حالا؟ عجیب بود... همه‌چیز عجیب بود. دست‌هاش رو توی جیبش برد و لبخندی به دونه‌های کوچیک برف زد.
تهیونگ عاشق برف بود، همیشه وقتی برف می‌بارید مثل پسر بچه‌های سرتق جونگ‌کوک رو مجبور می‌کرد برای درست کردن آدم برفی دست به‌کار بشن، و هرباری که جونگ‌کوک از سرما گلایه می‌کرد یا غر می‌زد تهیونگ بوسه‌ی داغی کنج لب‌هاش می‌نشوند، شاید برای همین بود که جونگ‌کوک هربار بیشتر از دفعات قبل غر می‌زد، برای اینکه مهر مالکیت تهیونگ همیشه روی لب‌هاش باشه، برای این که لب‌هاش مثل الان دلتنگ کوچک‌ترین لمس نباشن!
همین افکار کافی بود تا به قدم‌هاش سرعت ببخشه برای رسیدن به خونه، شاید دوباره تهیونگ ازش می‌خواست باهم آدم برفی درست کنن از کجا معلوم؟ شاید دوباره قرار بود بوسه‌های ریز و درشتی کنج لب و روی لب‌هاش بشینن!
با رسیدن به خونه، به آرومی در رو باز کرد و به فضای تاریک خونه چشم دوخت، نگاهش رو به عقربه‌های فراری داد و آهی کشید، تهیونگش خوابیده بود!
قدم‌هاش رو به آرومی سمت طبقه بالا کشید تا بعد از یک‌هفته توی خونه‌ی خودش آروم بگیره، درب نیمه‌باز اتاقش رو به جلو هل داد و وارد شد، که سرمای عجیبی روی تنش نشست.
اخم محوی کرد و به در تراس خیره شد که باز بود و سرما رو به خونه دعوت می‌کرد.
چرخید و به تخت نگاه کرد ، جسم بوسیدنی تهیونگ رو روی تخت دید، با دیدن لباس‌های کم تهیونگ و طوری که از سرما توی خودش جمع شده بود اخمش غلیظ‌ تر شد، آهی کشید و آروم در تراس رو بست.
لباس‌هاش رو با گرم‌کن طوسی‌رنگی عوض‌کرد و سمت تخت رفت، روی تخت کنار تهیونگ دراز کشید و خیره به پلک‌های بسته‌ی پسر زمزمه کرد:
+ اين‌که خواب مياد و چشم‌های زيبات رو با  پلک‌هات اسير مي‌كنه، اذيتم مي‌کنه ماهی قرمز.
_ زود برگشتی!
با زمزمه‌ی کم‌جون تهیونگ عقب‌تر رفت و خیره به سقف شد.
+ چرا این‌طوری خوابیدی؟ هوا سرده‌.
_ می‌دونم آدم‌برفی درست کردم.
تهیونگ به آرومی زمزمه کرد و برای فرار از سرمای رخنه کرده توی وجودش پلک‌باز کرد تا بره و لباس بیشتری بپوشه.
+ قبلا دوست‌نداشتی تنهایی انجامش بدی!
تهیونگ از تخت بیرون اومد، قدم‌های لرزونش رو روی زمین گذاشت و زمزمه کرد.
_ تنها انجامش ندادم بوگوم اومد.
بوگوم؟ مزخرف به‌نظر می‌رسید ولی رنگ نگاه جونگ‌کوک هربار با شنیدن اون اسم تیره می‌شد، زبونی به پیرسینگ گوشه‌ی لبش کشید و دست تهیونگ رو گرفت و دوباره روی تخت انداختش، تهیونگ از برخوردش با تخت هیسی کشید و اخم غلیظی روی صورتش سایه انداخت.
جونگ‌کوک بی‌توجه به تهیونگ روی تنش خیمه زد و با اسیر کردن فکش گفت:
+ وقتی من نبودم، تو اون عوضی رو آوردی تو خونه‌مون تهیونگ؟
تهیونگ دستش رو بالا برد و زیر دست جونگ‌کوک زد تا فک بی‌چاره‌ش رو نجات بده.
_ درست صحبت کن جونگ‌کوک، حسادت‌های بچگانه‌ات رو تموم کن و از روی من بلند شو.
جونگ‌کوک از بالا به تهیونگ نگاه کرد، به پسر رنگ پریده‌ای که عجیب با موهای قرمز و نفس‌های کشدارش زیر تنش زیبا بنظر می‌رسید،  نیش‌خندی زد، به تهیونگ نزدیک شد و با فوت کردن نفسش توی گردن گر گرفته‌ی تهیونگ، آروم  زیر نرمه‌ی گوش تهیونگ زمزمه کرد:
+ گفتی بهت نگفتم رنگ موهات زیباست نه؟ اگه با این موها زیرم به نفس نفس بیفتی و اسممم بشه ناله روی لب‌هات، بعد بهت می‌گم چقد رنگ موهات خوشگله.
ابروهای تهیونگ بالا پریدن و با چنگ‌زدن به پهلوهای برهنه‌ی  جونگ‌کوک گفت:
_ توی خوابت می‌تونی ببینیش بهت اجازه می‌دم.
تهیونگ گرمای تن لخت و برهنه‌ی جونگ‌کوک رو زیر لمس سرانگشت‌هاش به‌خوبی حس می‌کرد و می‌دونست اثر نوشیدن بی‌وقفه‌ست، می‌دونست پسر بین دست‌هاش که روی تنش سایه انداخته بازهم بین شیشه‌های ویسکی خودش رو خفه کرده، می‌دونست اون ویسکی شده طناب‌داری دور گردن پسر و رنگ آبیش هرلحظه اون طناب رو سفت‌تر می‌کنه.
_ چقد مستی که این‌طور روی تنم خیمه زدی و یادت رفته کارت از اشتباه هم اشتباه‌تره جونگ‌کوک؟
جونگ‌کوک ابرویی بالا انداخت و دست‌های پسر رو از روی پهلو‌هاش کنار زد.
+ مست نیستم، یا لااقل اونقدر مست نیستم که نفهمم تنم روی تن کی سایه انداخته.
تهیونگ پوزخندی زد و تلاش کرد از زیر تن جونگ‌کوک بیرون بره و همون حین گفت:
_ گفتم شاید اونقدر تنت به این سایه انداختن‌ها  روی تن هرکس و ناکسی عادت کرده  که فراموش کردی از من و تنم باید دور باشی.
حرف‌های بومگیو ناخواسته روی مغز تهیونگ حک شده بودن و تهیونگ خوب بلد بود کلمات رو تیز کنه و مثل کسی که سال‌ها به حرفه‌ای‌ترین طرز ممکن با چاقو کار کرده ردهای تیز و محوی به‌جا بذاره، بعد هم شاهد خون نامرئی که روی تن کسی که بهش زخم زده باشه.
جونگ کوک پوزخندی زد و دستش رو روی گلوی تهیونگ گذاشت فشاری ریزی با سرانگشت‌هاش به گلوی زیر دست‌هاش وارد کرد، پسر بزرگ‌تر لبش رو با زبونش خیس کرد و دست‌هاش رو روی دست جونگ‌کوک گذاشت.
+ تن من روی هرکس و ناکسی سایه ننداخته و نمی‌ندازه، تنم روی یک‌نفر سایه انداخت و تا ابد قراره همون یک‌نفر رو زیر خودش بکشه، این رو خوب تو گوش‌هات فرو کن تهیونگ.
تهیونگ به پهلوی برهنه‌ی جونگ‌کوک چنگ زد و برای اکسیژن تقلا کرد، جونگ‌کوک دستش رو عقب کشید و قبل از کنار رفتن از روی تهیونگ زمزمه کرد.
+ ردِ بوسه‌های من از تنت پاک نمی‌شه تهیونگ حتی اگر کل ابرهای دنیا روی تنت گریه کنن، اون چیزی که تا ابد روی پیکره‌ات می‌مونه نقش انگشت‌های منه.
_ برو کنار جونگ‌کوک.
از روی تهیونگ کنار رفت، روی تخت دراز کشید و آرنجش رو روی چشم‌هاش قرار داد، صدای نفس‌های یکی درمیون تهیونگ رو‌ می‌شنید و دلش قطع کردن تک‌تک انگشت‌های خودش رو می‌خواست، دلش بوسه زدن به اون گلو رو می‌خواست، بوسه زدن به رد سرخی که انگشت‌های سرکشش روی بوسه‌گاه خودش به‌جا گذاشته بودن اونقدر خودخوری کرد و تنش از مواد و الکل توی هم پیچید تا پلک‌های بی‌رمقش تسلیم خواب بشن و برای ساعاتی فراموش کنه نیاز داره برای سرپا ایستادن و متوقف کردن لرزش تنش به گرد آبی رنگی پناه ببره.
با صدای محکم در شوک زده پلک‌هاش رو باز کرد و نیم‌خیز روی تخت نشست، کله‌ی تهیونگ آروم از لای در سرویس بیرون بود و منتظر بود ببینه جونگ‌کوک رو بیدار کرده یا نه، جونگ‌کوک به خوبی این اخلاق تهیونگ رو می‌شناخت هروقت عصبی بود و حرص می‌خورد درست مثل پسر بچه‌های دوساله رفتار می‌کرد، جونگ‌کوک واقعا باید با نویسنده فیکشن‌ها و آرتیست‌ها صحبت می‌کرد و بهشون توضیح می‌داد تهیونگ چیزی جزء یه کوچولوی بغلی نیست.
جونگ‌کوک با دیدن تهیونگ خندیدو گفت:
+ هنوز این عادتت رو داری؟
تهیونگ زبونش رو درآورد بعد هم کاملا از سرویس خارج شد و محکم‌تر در رو کوبید.
_ پاشو.
جونگ‌کوک هومی کشید و به آرومی از روی تخت بلند شد و سمت سرویس رفت.
تهیونگ شلوارش رو عوض کرد و دنبال پیراهن بود که جونگ‌کوک از سرویس بیرون اومد.
_ جایی می‌ری؟
+ آره کار دارم یکم.
بدون توجه به تهیونگ شلوار و باکسرش رو درآورد که تهیونگ هین بلندی کشید و دستش رو روی چشم‌هاش قرار داد.
_ آه، چشم‌های پاکم!
جونگ‌کوک شونه‌ای بالا انداخت و بی توجه به تهیونگ باکسر و شلوار جدیدی پوشید.
+ بازکن چشم‌های به اصطلاح پاکت رو لباس پوشیدم.
تهیونگ دستش رو از روی چشم‌هاش برداشت و به پیراهن سیاهی که جونگ‌کوک پوشید نگاه کرد.
_ امشب هم با بومگیو بیرونی؟
+ آره.
جونگ‌کوک کوتاه زمزمه کرد و خواست دکمه‌های لباسش رو ببنده که مچ‌دستش اسیر دست تهیونگ شد و چرخید.
نکاه گیجش رو به تهیونگ داد و تهیونگ بی‌پروا به جونگ‌کوک نزدیک شد، اونقدر نزدیک که عطر قهوه‌ی تلخ مرد دوباره توی بینی‌اش پیچید، دستش رو نوازش‌وار روی شکم جونگ‌کوک کشید و پایین نافش توقف کرد، لبخندی به منقبض شدن تن جونگ‌کوک زیر سرانگشت‌هاش زد و گفت:
_ امشب برمی‌گردی جونگ‌کوک چون باید بریم پارتیِ سوجون هیونگ.
جونگ‌کوک تلاش کرد تپش‌های قلبش رو خفه کنه، تپش‌هایی که از اون نزدیکی بلند شده بودن و مطمئن بود توی گوش‌های تهیونگ خوش‌رقصی می‌کنن.
+ سوجون من رو دعوت کرده؟
تهیونگ انگشتش رو نوازش‌وار بین خط سینه‌های جونگ‌کوک کشید.
_ صدای قلبت بلنده...
جونگ‌کوک دم‌عمیقی از عطر تهیونگ گرفت، لرزش صداش رو پس زد و گفت:
+ نوای صدای قلبِ من برای تو، گوش‌های همه رو خسته کرده آبی.
تهیونگ همچنان به نوازش تن برهنه‌ی زیر دستش با سرانگشت‌های داغش ادامه داد، مسیر انگشت‌های یاغی‌اش رو سمت قلب جونگ‌کوک کشید و لبخند خبیثی گوشه‌ی لبش جا گرفت.
+ نکن تهیونگ.
_ چرا؟
+ نکن.
_ می‌خوام جونت رو به لبت برسونم.
جونگ‌کوک ابرویی بالا انداخت دستش رو دور کمر تهیونگ پیچید و تن پسر رو به تن خودش فشار داد، به زبون تهیونگ که روی لب‌هاش حرکت می‌کرد چشم دوخت و با لحن خماری زمزمه کرد:
+ به‌جاش، لبت رو به لبم برسون آبی.
تهیونگ به چشم‌های جونگ‌کوک نگاه کرد، به چشم‌های شیشه‌ای که درست مثل چندسال پیش درخواست بوسه داشتن.
تهیونگ سرش رو جلو برد، و جونگ‌کوک برای بوسیده شدن چشم بست.
با دیدن چشم بستن جونگ‌کوک لبخندی زد و زمزمه کرد:
_ بهتره آماده‌شی، دیرت می‌شه.
یا جمله‌ی تهیونگ پلک‌هاش رو باز کرد، لبخندی زد و دستش رو از دور کمر پسر رها کرد.
باید برای بوسیدن و بوسیده شدن صبر می‌کرد، هلال شفاف نگاهش باید از بوسه زدن دست می‌کشید؟ نه مگه روح مبتلا و غمگینش جزء این هم چیزی می‌خواست؟
         ———
_ یونگی نکنننن.
یونگی شونه‌ای بالا انداخت و به ناخونک زدن به غذا ادامه داد.
جیمین عصبی دوباره داد زد:
_ هوبی میای جمع کنی این رو یا پرتش کنم از همین تراس پایین؟
_ یونگی داری چیکار می‌کنی؟
یونگی با شنیدن صدای هوسوک دست از ناخونک زدن برداشت و کاملا معصومانه به هوسوک نگاه کرد.
_ هیچی، داشتم کیفیت گوشت‌ها رو ارزیابی می‌کردم.
_ هوسوک شونه‌های یونگی رو بین دست‌های استخونی‌اش گرفت و تن پسر رو به خودش چسبوند، لبخند گرمی زد و گفت:
_ خیلی‌خب الان وقت پیاده‌روی روی مخ جیمین نیست باید بشینیم یه تصمیمی برای جونگ‌کوک بگیریم.
جیمین از کنار هوسوک و یونگی گذشت و با گذاشتن ظرف غذا روی میز کنار نامجون نشست، هوا سرد بود و سوز نسیم روی صورت‌هاشون می‌نشست، این تراس هفت‌نفره‌های زیادی به خودش دیده بود، لبخندای گرم هوسوک رو دیده بود، عاشقانه‌های پنهانی یونگی و غر زدن‌های جیمین رو دیده بود، عاشقانه‌های جونگ‌کوک و تهیونگ رو دیده بود، هم‌خوابی لب‌هاشون و وصال دست‌هاشون رو دیده بود، شادی و خوشحالی دیده بود ولی حالا پنج‌نفره‌های کدری رو می‌دید.
هوسوک بدون رها کردن یونگی همراه خودش سمت صندلی‌ها کشیدش.
_ من هنوز هم معتقدم باید به تهیونگ بگیم، هیچ‌کس، تاکید می‌کنم هیچ‌کس جز ته نمی‌تونه جلوش رو بگیره!
جین گفت و یونگی پوزخندی زد روی صندلی کنار هوسوک نشست و با برداشتن چاسپتیکش گفت:
_ نگاه تهیونگ رو دیدید؟
مکث کرد و به پسرها چشم دوخت، شونه‌ای بالا انداخت و ادامه داد.
_ بی‌حسه، قبلا طوری به جونگ‌کوک نگاه می‌کرد که با هر پلک زدن چشم‌هاش حسش رو فریاد می‌زدن، ولی الان بی‌حسه یخه، سرد و طاقت‌فرسا.
جیمین کمی از نوشابه‌ی جلوش نوشید و با عصبانیت گفت:
_ نمی‌فهمم چرا اینقدر سخته که بفهمید تهیونگ درد کشیده، جونگ‌کوک رهاش کرد ماهم رهاش کردیم توی غربت نفس کشید ولی ما اینجا بودیم کنار جونگ‌کوک!
_ آره خب کنارش بودیم که نفهمیدیم فنتالین مصرف می‌کنه.
_ کافیه یونگی، جیمین بسه با هر دوتونم.
نامجون عصبی گفت و به جین نگاه کرد.
_ این ایده گفتن به تهیونگ هم زیاد به درد نمی‌خوره، چون با داد و بی‌داد تلاش می‌کنه حلش کنه.
_ خب، دست رو دست بذارید تا یه‌شب جنازه‌ش رو تحویلمون بدن، آخه می‌دونید که فنتالین شوخی نیست!
نگاه برزخی همه روی یونگی نشست و هوسوک ناباور زمزمه کرد:
_ یونگی چرا طوری رفتار می‌کنی انگار ما به جونگ‌کوک اهمیت نمی‌دیم؟
یونگی چاپستیکش رو رها کرد، دستی به صورتش کشید و سمت هوسوک چرخید.
_ هوسوک من نمی‌گم کوک براتون مهم نیست، فقط می‌گم اگر تهیونگ درد کشیده جونگ‌کوک هم کشیده هر چی هم که شد تهش این تهیونگ بود که جونگ‌کوک رو رها کرد، پس چرا بهش حق نمی‌دید؟
_ چرا تو به تهیونگ حق نمی‌دی؟
_ جیمین خواهش می‌کنم احمق نباش من و تو توی رابطه‌ی اون‌ها نبودیم الان هم تنها چیزی که می‌خواییم خوب بودن جونگ‌کوک همین!
_ من به کوک زنگ زدم، میاد اینجا بهتره مستقیم به خودش بگیم.
با زمزمه‌‌ی هوسوک همه سمتش برگشتن و جیمین عصبی لب گزید و با تلخی گفت:
_ و بگیم از کجا فهمیدین؟ می‌خوایید بهش بگید سریع اومدم لو دادم؟
نامجون کلافه دستی به چشم‌هاش کشید.
_ جیم، لو دادی نه ما نگرانیم همین چرا تو و یونگی امشب انقدر گارد دارید فقط صبر کنید تا بیاد.
با صدای در یونگی آروم عقب کشید و تلاش کرد خودش رو مشغول نشون بده.
_ سلام....
جونگ‌کوک آروم سلام کرد و چشم‌هاش دنبال تن بوسیدنی آبی رنگ پریده‌ش گشتن، از صبح درگیر کارهای ترک جدیدش بود،  با ندیدن تهیونگ اخم ظریفی کرد و گفت:
_ تهیونگ کجاست؟
نامجون به دست جونگ‌کوک چنگ‌زد و گفت:
_ بشین صلاح دونستیم نباشه تا راحت حرف بزنیم.
_ راحت حرف بزنید؟ مگه تهیونگ از خودمون نیست؟ چون دوسال دور بوده غریبه‌س؟
جین آروم بلند شد و فشاری به شونه‌های جونگ‌کوک وارد کرد تا روی صندلی بشینه.
_ آروم باش، راجب خودته و فکر کردیم شاید نخوای ته بدونه.
جونگ‌کوک سر تب‌دارش رو به آرومی پایین انداخت، گلوش خشک شده بود و ذرات آبی رنگی توی خونش می‌رقصیدن تا به بی‌حسی برسوننش.
_ تو فنتالین مصرف می‌کنی؟
با سوال نامجون لبخندی زد و سرش رو بالا گرفت به جیمین نگاه کرد و گفت:
+ اوه چقد راز نگه‌دار هیونگ!
_ جواب من رو بده.
جونگ‌کوک تنش رو ریلکس کرد سرش رو به صندلی تکیه داد و با خنده گفت:
+ مصرف می‌کنم.
نامجون شفیقه‌هاش رو آروم ماساژ داد و با تلخی گفت:
_ چرا؟ تو می‌دونی فنتالین چیه؟
جونگ‌کوک فکر کرد فنتالین چیه؟ فنتالین تهیونگ بود، آرامش وجودش بود، گرمی بوسه‌هاش بود عطر تنش و لبخند تلخش بود.
+ می‌دونم چیه که مصرفش می‌کنم هیونگ.
_ می‌کشتت کوک درمون‌های دیگه‌ایم هست.
+ دوای درد تهیونگِ، بهم بر می‌گرده؟
جین روی دست جونگ‌کوک طرحی از آرامش کشید و گفت:
_ نمی‌ترسی جونگ‌کوک؟ فنتالین خیلی قویه.
جونگ‌کوک لبخند بزرگی زد، این مسئله واقعا خنده‌دار بود از چه ترسی حرف می‌زدن بزرگ‌ترین ترس جونگ‌کوک قبلا به حقیقت پیوسته بود مگه ترسی بزرگ‌تر از اون هم وجود داشت؟
+من هیچ‌وقت قبل تهیونگ ازچیزی نمی‌ترسیدم ؛ ولی وقتی اومد، وقتی شد آبی روح خاکستر شده‌ام لحظه‌ای نبود که نترسم، لحظه‌‌ای نبود که نگم نکنه جدامون کنن ولی وقتی خودش رفت دیگه دلیلی برای ترسیدن از هیچ‌چیز ندارم هیونگ.
_ من همه‌چیز رو به تهیونگ می‌گم.
جونگ‌کوک آروم از روی صندلی بلند شد نگاهی به هوسوک انداخت و گفت:
+ انجامش بده و ببین چطور محو می‌شم هیونگ!
یونگی به جونگ‌کوک نگاه کرد و گفت:
_ دست از مصرف اون کوفتی بردار و برو دکتر وگرنه هیچ اهمیت فاکی به محو شدنت نمی‌دم جونگ‌کوک و به تهیونگ می‌گم.
بخشی از قلب جونگ‌کوک امیدوار بود واقعا به تهیونگ بگن تا آبی رنگ پریده‌ش مثل همیشه بغلش کنه به شقیقه‌ش بوسه ببخشه و موهایی که برای حرکت بندانگشت‌هاش بین‌شون بلند شده بودن رو نوازش کنه و بعد زیر نرمه‌ی گوشش زمزمه کنه من اینجام و وقتشه ترک کنی، ولی بخش دیگه‌ای دوست نداشت تهیونگ بفهمه چون از بی‌اهمیتی می‌ترسید می‌ترسید تهیونگ دوباره بگه اون بزرگ شده و به اون ربطی نداره.
+ باید برم خونه،  باید تو جشن شرکت کنیم بعدا حرف می‌زنیم.
بدون این که منتظر جوابی از سمت بقیه باشه از خونه بیرون زد، گوشیش رو از توی جیبش بیرون آورد تا به لارا زنگ بزنه ولی با دیدن پیام لارا اخم محوی روی صورتش نشست.
" لطفا عکس‌ها رو دیدی پنیک نکن، صرفا یه بغل ساده بود."
گیج از پیام لارا اخم کرد و اپلیکیشن‌هاش رو دونه به دونه باز کرد و با دیدن عکس تهیونگ خون توی تنش یخ بست.
تهیونگ لباس حریر سفید رنگی پوشیدن بود که تضاد جذابی با موهای قرمزش ایجاد کرده بود، شلوار جذب چرمی هم پاهای خوش‌تراشش رو کاور کرده بود و بدترین بُعد ماجرا تهیونگ توی بغل بوگوم بود، طوری که جونگ‌کوک مطمئن بود بوگوم نفس‌های تهیونگ رو نفس کشیده و عطر تنش توی سلول به سلول مغزش حک شده.
با دستش فشاری به گوشی وارد کرد و لگد محکمی به ماشین زد.
+ کیم‌تهیونگ، واقعا جدی‌ای؟ خیلی‌خب بیا بازی کنیم.
       ————
با رسیدن به خونه‌ی سوجون کنار لارا نشست و به تهیونگ خیره‌شد، تهیونگ بی اهمیت به جونگ‌کوک مشغول خوش‌گذرونی بود.
_ شرط می‌بندم امشب قراره بوگوم رو بکشی!
جونگ‌کوک چشم از تهیونگ گرفت و با لبخند گفت:
+ اوه نه، خودکشی می‌کنه لارا.
لارا آروم خندید و با برداشتن وودکا  آهی کشید و گفت:
_ هرچقدر اصرار کردم این لباس رو نپوشه گوش نداد.
+ داره باهام بازی می‌کنه.
لارا ابرویی بالا انداخت و خندید.
_ جونگ‌کوک اوپا!
لارا و جونگ‌کوک هردو به دختری که صداش زده بود چشم دوختن، جونگ‌کوک با شناختن دختر بلند شد لبخند گرمی زد و اجازه داد دختر بغلش کنه.
_ دلم واقعا برات تنگ بود، دوسال نبودی.
جونگ‌کوک دستش رو نوازش‌وار پشت کمر دختر کشید.
+ متاسفم یونا، من فقط خیلی درگیر بودم.
یونا از آغوش جونگ‌کوک بیرون اومد اماهمچنان انگشت‌های جونگ‌کوک پهلوش رو کاور کرده بودن.
تهیونگ از پشت جزیره به یونا نگاه کرد، محض‌رضای مسیح چرا شبیه بچه‌های دوساله داشتن برای تحریک حسادت هم دست به همه‌چیز می‌زدن؟ تهیونگ فکر کرد شکستن تک‌تک انگشت‌های جونگ‌کوک باید لذت‌بخش باشه.
به شیشه‌های  وودکای کنار دستش نگاه کرد، خیلی‌خب بچه‌بازی همچین بد هم نبود، به لبخندهای بزرگ جونگ‌کوک نگاه کرد چینی به بینی‌ش داد و گفت:
_ رو آب بخندی هرکول حالیت می‌کنم موش فاضلابی.
کمی سمت شیشه‌ها خم شد و با دستش کل شیشه‌ها رو کف آشپزخونه ریخت، به صدای خوردشدن شیشه‌ها گوش‌داد و لبخند ماسیده جونگ‌کوک رو دید، و البته شیشه‌ای که توی دست خودش فرو رفت.
با دیدن اینکه بوگوم داره بهش نزدیک می‌شه اخمی کرد و نالید:
_ نه تو نه...
بوگوم ترسیده قدم‌های بلندتری برداشت و همین که به تهیونگ رسید، دست تتوداری دور تهیونگ حلقه شد و با گرفتن پهلوهاش از زمین بلندش کرد، تهیونگ فورا پاهاش رو دور جونگ‌کوک حلقه کرد و دست‌هاش رو هم دور گردن جونگ‌کوک پیچید.
جونگ‌کوک نفس راحتی کشید و تن تهیونگ رو روی جزیره گذاشت و بین پاهای پسر ایستاد.
+ ببینمت! زخم که نشدی؟
تهیونگ دلش می‌خواست یه قهقه‌ی بزرگ بزنه و بگه ابله اونا فقط چنتا شیشه وودکا بودن که کنار پام شکستن ترست برای چیه؟ ولی در عوض نفس بلندی کشید و گفت:
_ خوبم بذارم زمین.
+ پایین شیشه‌ست، بذار بغلت کنم ببرمت بیرون.
تهیونگ سری تکون داد و جونگ‌کوک دوباره پسر رو به آغوش کشید و با فرو رفتن سر تهیونگ توی گردنش لبخندی زد.
تهیونگ رو توی یکی از اتاق‌ها روی زمین گذاشت و گفت:
+ دستت زخم شده، باید پانسمانش کنم، صبر کن...
_ نیازی نیست من خوبم، بگو بوگوم بیاد لطفا.
جونگ‌کوک زبونش رو توی لپش فرو کرد، لبخند هیستریکی زد و به تهیونگ نزدیک شد، یقه‌ی پیراهنش رو گرفت و گفت:
+ با قلبم بازی نکن تهیونگ.
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و دمی از عطر تلخ قهوه‌ی آسمونش گرفت و با تقلید لحن جونگ‌کوک گفت:
_ من با تعلقاتم بازی نمی‌کنم جونگ‌کوک.
.
.
                        "اولـیـن نـامـه"
" سلام آبی کوچولویِ من، جونگ‌کوکم و این اولین نامه‌ی من برای تو به حساب میاد،  تقریبا مدتی می‌شه به اجبار جیمین دارم می‌رم پیش روانشناس، اون کوتوله‌ی احمق فکر می‌کنه تو نبودت دیوونه شدم، اوه نبودنت؟ شش ماه و دو روز و  بیست و یک ساعته که نیستی آبی.
فکر کنم کم کم دارم عادت می‌کنم، صبح‌ها دیگه لیوان شیر توت‌فرنگی آماده نمی‌کنم اوایل آماده می‌کردم و بعد وقتی یادم میومد نیستی مجبور می‌شدم دور بریزمش، برات لقمه هم نمی‌گیرم دیگه انقدر نون‌های بی‌چاره رو با مربای توت‌فرنگی آماده کردم و تو نبودی که مجبور می‌شدم دورشون بندازم، گناه نون و مربا‌های بیچاره چیه؟ وقتی غذا درست می‌کنم دیگه برام مهم نیست چقد فلفل می‌ریزم توش، چون تو نیستی عمرِ من، نیستی که نگران تند شدن غذا باشم چون نمی‌خوام اذیت بشی،  شب‌ها تنها پیراهنی که به‌جا گذاشتی رو بغل نمی‌کنم دیگه آخه عطرت از روش پریده، سرم رو روی بالشتت نمی‌ذارم و عکس‌هات رو نمی‌بوسم، دیگه نمی‌تونم از حسم بهت بگم، از وقتی نیستی قلبم توی دستم زار می‌زنه، دیگه سرم بهونه‌ی شونه‌هات رو نمی‌گیره مکان امنم، زانوهام عطر خوش موهات رو به دست باد فراموشی دادن و انگشت‌های بیچاره‌ام نا امید از به اسارت کشیدن تنت برای حل کردنش توی آغوشم بی استفاده موندن.
راستی ! مدتیه از خبرنگارهای عوضی بیشتر متنفر شدم، انگار کور شدن عمر من، می‌بینن نیستی، می‌بینن تنهام و باز از تو می‌پرسن، از این‌ها گذشته بچه‌ها اصرار دارن با یکی وارد رابطه شم تا کم کم فراموشت کنم ولی آبی، ببین من‌رو؛ به من میاد کنار کسِ دیگه‌ای وایسم ؟ راستی قرص‌هایی که بهم می‌ده آبی رنگن ولی اثری ندارن روم،  ولی وقتی چشم‌هام می‌بندم حس می‌کنم دوباره توی بغلم گم‌شدی و داری با موهام بازی می‌کنی و من همونجا خوابم می‌بره، هیونگ کوچولوی من بیشتر به خیالم سر بزن خب؟
خرگوش کوچولوت دیگه خسته‌ست، برگرد غم‌هاش رو کم‌کن."
_  از طرف جئون جونگ‌کوک دلتنگِ برای آبی رنگ‌پریده‌اش.

سلام بر آنان که زندگی مجبورمان کرد بی‌آن‌ها روزگار بگذرانیم، حال‌آن‌که آن‌ها‌ در قلبمان زیباترین داستان‌ها بودند.🌱

 𓏲࣪ ִֶָ𝐌𝐨𝐨𝐧 𝐒𝐭𝐨𝐧𝐞𓂃Where stories live. Discover now