با نور تیزی که چشم هاش رو هدف گرفته بود کلافه پلک هاش رو باز کرد
بازم یادش رفته بود شب قبل پرده هارو بکشه که صبح روز تعطیل به این زودی بیدار نشه؟خمیازه ای کشید و بالش رو به طرف خنکش برگردوند
ملچ ملوچی کرد و دوباره پلک هاش رو بست
کم کم پلک هاش سنگین شد و داشت خوابش میبرد که با صدای زنگ گوشیش با ترس فریادی کشید و دستش رو روی قلبش گذاشت-آیییییشششش
پلک محکمی زد و گوشی رو از روی میز برداشت
با دیدن اسم تماس گیرنده آهی کشید و جواب داد:
-بله هیونگ؟
+کوک؟مریض شدی چرا صدات گرفته؟
-هیونگ هزار بار گفتم اسم من جونگکوکه جونگ-کوک
+کوک نگو که تا الان خواب بودی
کلافه بخاطر کامل صدا نشدن اسمش دستی به موهاش کشید و نیم نگاهی به ساعت روی میز انداخت که عدد ۹ رو نشون میداد
-هیونگ میشه زودتر کارتو بگی؟
+زنگ زدم یه خبر خوب بهت بدم کمپانی BJ میخواد...
همونجور که به حرف های هوسوک گوش میداد نگاهش به تصویر انعکاس چهره اش توی آینه افتاد
موهای شلخته و پف کرده ، چشم های باد کرده و تیشرت چروک شده
حینی که با چشم هایی گرد و دهانی باز در حال بررسی خودش بود با صدای هوسوک به خودش اومد+این خیلی خوبه نه؟
با گیجی پشت گردنش رو خاروند و لب زد :
-آ..آره خیلی خوبه
هوسوک با خوشحالی فریاد زد :
+وای پسر بلخره قبول کردی؟خوشحالم که لجبازی رو کنار گذاشتی
و بعد صدای بوق های ممتددی بود که فرصت پرسیدن سوالاتش رو بهش نداده بود
با تعجب به صفحه گوشیش نگاه کرد و پشت سر هم باهاش تماس گرفت ولی اپراتور خبر از مشغول بودن و پرحرفی های هوسوک میداد
با حرص گوشی رو روی تخت پرت کرد و به سمت سرویس پا تند کرد...
✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️
[~♡ این پارت رو کوتاه نوشتم ولی پارت های بعدی بلند تر خواهد بود..
اگر پارت رو دوست داشتید با ووت و کامنت خوشحالم کنید♡~]
️
✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️
![](https://img.wattpad.com/cover/346530836-288-k159232.jpg)
YOU ARE READING
Little Fox | روباه کوچولو (kookv)
Fanfictionخلاصه داستان: جونگکوک بخاطر قرار دادی که با کمپانی BJ بسته باید به جزیره جیجو بره و نقاشی هایی که بهش سفارش شده رو کامل کنه.. و حالا چی میشه که یه توله روباه رو تو حیاط خونش پیدا کنه؟ کاپل : کوکوی ژانر : هیبرید فلاف اسمات روزمره تایم های آپ روز مشخص...