Part 4

1.3K 213 12
                                    

مات و مبهوت به بهشت رو به روش خیره شد
حتی فکرش رو هم نمیکرد منظور کیم از ویلا همچین جاییی بوده باشه

با عجله وارد خونه شد و با دقت داخل رو از نظر گذروند
ویلای ۲ طبقه ای که دور تا دور شیشه ای بود و داخلش پر از گل و گیاه های مختلف بود
طبقه بالا 5 اتاق داشت که یکی از اتاق ها پنجره ای بزرگ رو به فضای بیرونی ویلا داشت و اتاق دیگری که کوچیکتر از بقیه بنظر میرسید اتاق مهمان بود با دیزاینی توسی و مشکی رنگ و بقیه اتاق ها هم به همین ترتیب

تنهایی زندگی کردن تو این خونه کمی سخت بنظر نمیرسید؟
البته جیمین و هوسوک قول داده بودن تند تند بهش سر بزنن

وسایل شخصیش رو به اتاقی که پنجره داشت برد و وسایل کارگاهش رو به اتاق کناریش

بعد از جا به جایی کامل وسیله ها از خستگی روی تخت ولو شد
کم کم پلک هاش سنگین شد و بخواب رفت

🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙

موسیقی بی کلام ، نسیم خنک و هوای ابری بیشتر و بیشتر ترغیبش میکرد تا کارش رو زودتر شروع کنه
قلمش رو به دست گرفت و شروع کرد به مخلوط کردن رنگ ها
به سوژه ی رو به روش نگاهی انداخت و قلم رو به نرمی روی بوم حرکت داد
زمان زیادی از آخرین باری که دست به قلم شده بود نگذشته بود ولی روحش خواستار این آرامش شده بود

نمیدونست چقدر از زمانی که شروع به کار کرده میگذره که با چکیدن اولین قطره بارون روی نوک بینیش قبل از هرچیزی به سرعت بوم رو به داخل برد تا زحماتش هدر نره

✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️

انگشت هاش رو دور ماگ قهوه ای رنگش حلقه کرد و با حسرت به وسیله های عزیزش که زیر بارون خیس و خیستر میشدند چشم دوخت
انقدر بارون شدید شده بود که حتی فرصت نکرده بود همه ی وسایلش رو داخل بیاره
با فکر به اطراف نگاه میکرد که تکون ناگهانی بوته ها توجهش رو جلب کرد شاید اشتباه دیده بود؟
با دقت بیشتری که نگاه کرد شاهد تکون مجدد بوته ها شد
بی توجه به بارونی که رفته رفته تند تر میشد از خونه خارج شد و با احتیات نزدیک بوته ها رفت
با دیدن یه گوله پشم نارنجی رنگ دستش رو جلو برد تا لمسش کنه که دُم توله کنار رفت و یک جفت چشم ترسیده بهش خیره شد
-خدای من تو یه توله روباهی؟

توله بدون اینکه حرکتی بکنه پلکی زد و به زل زدنش ادامه داد
پسر تک خندی کرد
دستش رو اروم جلو برد و سر توله رو نوازش کرد
توله چشماش رو خمار کرد و سرش رو به دست جونگکوک مالید
لبخندی زد و توله رو طوری بغل گرفت تا بیشتر از این خیس نشه

بلافاصله بعد از وارد شدن به خونه توله رو توی پتو پیچید تا سرما نخوره
دستش رو به ارومی جلو برد تا دُم پشمالوی توله رو که از پتو بیرون افتاده بود لمس کنه که توله خودش رو عقب کشید و صدایی از خودش درآورد که به خیال خودش جونگکوک رو تهدید کنه ولی نه تنها این حرکت برای جونگکوک ترسناک نبود بلکه به نظرش بامزه هم بود
دستی به گوش های توله کشید و آروم لب زد:
-امشب رو پیش من بمون و فردا که هوا بهتر شد برگرد پیش خانوادت هوم؟
و بلافاصله بوسه ای به سرش زد
-وایسا ببینم تو گشنت نیست؟

توله پشت سر هم پلک زد و دمش تکونی خورد
با خنده ی کوتاهی توله رو روی کاناپه گذاشت و به سمت آشپزخونه رفت و یه بسته گوشت خشک شده رو توی ظرف خالی کرد و به پذیرایی برگشت
ظرف رو روی میز گذاشت و حرکات روباه رو دنبال کرد
توله با دنبال کردن بوی خوشمزه ای که حس میکرد از میز کمک گرفت و روی پاهاش ایستاد و همونجور شروع کرد به خوردن
پسر با ذوق به روباه نگاه میکرد و براش غش و ضعف میرفت

بعد از خالی شدن ظرف ، توله روی پاهای جونگکوک پرید دمش رو دور خودش پیچید و خوابش برد
پسر نوازش وار دستی به سر روباه کشید
-فکر کنم امشب قرار نیست تنها بخوابم

🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛

قشنگای من با ووت و کامنت خوشحالم کنید♡

🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛🌛

Little Fox | روباه کوچولو (kookv)Where stories live. Discover now