Part 7

1.3K 207 8
                                    

پسر رو روی تخت گذاشت و پتو رو روش کشید تا سرمانخوره
نگاهی به زخمی که دردناک بنظر میرسید کرد و جعبه کمک های اولیه رو برداشت
به چشم های کنجکاو پسر خیره شد و اروم گفت:
-ممکنه یکم بسوزه
توله با تردید سرش رو تکون داد
به آرومی پماد ضد عفونی کننده رو روی زخم مالید که پسر از سوزش زخمش تکونی خورد
-هیششش الان تموم میشه
گازاستریل رو روی زخمش گذاشت و با باند سفید رنگ دور پاش فیکسِش کرد
کنار پسر روی تخت نشست و موهای نارنجی رنگش رو از جلوی چشم هاش کنار زد
-میتونی حرف بزنی؟
توله سرش رو به بالا پایین تکون داد و از خجالت نصف صورتش رو زیر پتو قایم کرد طوری که فقط چشم ها و پیشونی اش مشخص بود
جونگکوک خنده ای به حرکت بامزه ی پسرش کرد و دست هاش رو نوازش وار به گوش های پشمالوش کشید
-معذرت میخوام که اون لحظه کنارت نبودم

توله با حرف آپاش بغضش ترکید و شروع کرد به گریه کردن
جونگکوک با تعجب به اشک هایی که پشت سر هم پایین میریختن نگاه کرد و هول شده پرسید:
-توله؟چرا داری گریه میکنی؟من حرف بدی زدم؟
+آ..آپا؟
این صدای نرم و بهشتی واسه توله روباهش بود؟
-ج..جانم
+ت..تو از م..من بد..بدت می..اید؟
درحالی که موهاش رو نواز میکرد گفت:
-نه عزیزم چرا اینو میپرسی
+چ..چون من م..مثل آپا نیستم گوش و دُ..دم دارم

جونگکوک به صورت فرشته مانند پسر خیره شد و با انگشت ضربه ای آروم به بینی سرخ شده اش زد
-ولی من این گوشای خوشگل و اون دُم پشمالوتو خیلی دوست دارم
پسر ذوق زده تکونی به گوش هاش داد و با صدای آرومی خندید
شیفته ی خنده ی زیبای پسرش شده بود که با شنیدن صدای قار و قور شکم توله به خودش اومد و با مهربونی پرسید:
-گشنته توله؟
گونه های پسر رنگ عوض کرد و با خجالت سرش رو تکون داد
-خب پس بلند شو بریم تا برات یه چیز خوشمزه درست کنم هوم؟
پسر بی توجه به تن برهنه اش خواست بلند بشه که دست های جونگکوک مانعش شد
-وایسا وایسا اول باید یه چیزی بپوشی

به سمت کمدش رفت و هودی سفید رنگی که احتمال میداد برای توله اُور سایز باشه رو برداشت
باکسر های خودش قطعا با سایز پسر یکی نبود پس یکی از شرتک هاش که کوچکتر از همه بنظر میرسید رو هم برداشت و به پسر داد
-احتمالا برات گشاد باشن ولی تنها لباسای سایز کوچیکی بود که داشتم
پسر تشکر کوتاهی کرد و رفتن جونگکوک رو دنبال کرد
حالا چجوری باید لباس هاشو میپوشید؟

✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️

۱۵ دقیقه از زمانی که اومده بود پایین تا برای پسر ناهار درست کنه گذشته بود اما خبری از توله نبود
به طبقه بالا رفت و در بسته رو دید ، تقه ای به در زد:
-پرتقال؟اجازه دارم بیام تو؟
+ب..بیا
وارد اتاق شد که با دیدن بدن برهنه ی پسر ، زود چشم هاش رو بست و پشتش رو کرد
-چرا لباساتو نپوشیدی
+ب..بلد ن..نی..نیسم
پوف کلافه ای کشید و به سمت پسر برگشت
در تلاش بود که چشمش به بدن خوش رنگ و یک دست توله اش نخوره اما ناموفق بود
سینه های کمی برجسته و نیپل های صورتی رنگش ، شکم تختش و عضو کوچک و خوش رنگش و در آخر پاهای تو پرش
این پسر یه فرشته نبود؟
هودی رو برداشت و نزدیک پسر شد
-خوب دقت کن تا یاد بگیری
با آرامش هودی رو از سر و آستین های پسر رد کرد و
شرتک سفید رنگ رو به دست گرفت
رو زانو هاش نشست تا پسر راحت تر بتونه پاهاش رو از شرتک رد کنه
پسر برای حفظ تعادل دست هاش رو روی شونه ی جونگکوک گذاشت
پسربزرگتر بخاطر حرکت بامزه توله اش دلش لرزید و بی هوا شرتک رو بالا کشید
+عا..عایی آپ..آپا دُمم آخ
هول شده دوباره شرتک رو پایین کشید و با نگرانی گفت:
-وای معذرت میخوام عزیزم دردت گرفت؟

پسر درحالی که لب هاش رو به جلو جمع کرده بود سرش رو به پایین و بالا تکون داد
+اوم یکم
جونگکوک به لب های صورتی رنگ توله اش که غنچه شده بود نگاه کرد و بی طاقت پسر رو بغل گرفت و فشارِ محکمی داد
+آ..آپااا لِه شدمممم
خنده بلندی کرد و بوسه ی محکم و پر سر و صدایی به گونه ی پسرش زد
-خب باید شرتکت رو با قیچی ببرم تا دُم خوشگلتو ازش رد کنیم هوم؟
قیچی رو از توی کشو برداشت
-عزیزم میشه یه لحظه پشتت رو به من بکنی
پسر بدون هیچ حرفی چرخید و پشتش رو به جونگکوک کرد
شرتک رو دایره مانند قیچی زد و دُم پسر رو ازش رد کرد
-حالا میتونی برگردی
پسر به سمت آپاش برگشت و درحالی که با دستاش بازی میکرد سرش رو بالا گرفت و به جونگکوک خیره شد
+ممنون جونگکوکی
با ذوق چشمکی به توله زد
-قابلی نداشت

🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙

من رو از محبت هاتون دریغ نکنید♡

🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙

Little Fox | روباه کوچولو (kookv)Where stories live. Discover now