Part 12

1.2K 186 20
                                    

صبح روز بعد جونگکوک زودتر از توله اش بیدار شده بود تا براش صبحانه مُفَصلی درست کنه
صبحانه رو روی میز چید و پسر رو دید که با یک دست خرگوشش رو از گوش گرفته و با دسته دیگش درحال مالیدنه چشمشه و دمپایی های عروسکیش رو روی زمین میکشه

+آپاچیکار میکنی؟

پسر بزرگتر صندلی رو برای پسرش عقب کشید و به آرومی دستش رو پشت کمرش گذاشت و به سمت صندلی هدایتش کرد

-برات صبحونه درست میکردم عزیزم

پسر روی میز چشمی چرخوند و وقتی بیکن هارو دید با لذت شروع کرد به خوردن که یهو چیزی یادش اومد و با لُپ های باد کرد شروع کرد به صحبت کردن:
+آپا پس جیمین هیونگ کجاست؟
-براش کار پیش اومد و مجبور شد صبح زود برگرده سئول
+س..ئول؟
-اوهوم

[فلش بک به صبح]

آروم ساکش رو روی زمین گذاشت و به سمت اتاق جونگکوک رفت
تقه ی آرومی به درد زد و با صدای آروم لب زد:
×جونگکوک؟

وقتی صدایی نشنید بی صدا در و باز کرد و وارد شد
جونگکوک طوری توله اش رو بغل گرفته بود که انگار میخوان توله رو ازش بگیرن و این آخرین روزیه که میتونه بغلش کنه
خنده ای به افکار توی ذهنش کرد و نزدیک جونگکوک رفت و موهای مشکی رنگش رو از جلوی صورتش کنار زد
×جونگکوک؟
کمی پسر رو تکون داد
×هی
-هوووم جیم چرا فقط نمیری(خمیازه)بخوابی هوم؟
×پسره ی خوابالو اومدم خداحافظی کنم دارم برمیگردم سئول
جونگکوک چشماش با تعجب باز شد و به سمت جیمین برگشت
-یعنی چی باید برگردم سئول؟تو حتی دیروز باهامون شام هم نخوردی
خنده ی خجالت زده ای کرد
×عام خب راجب دیشب انقدر خسته بودم که خواب رو ترجیح میدادم

جونگکوک خواست بلند شه که جیمین مانعش شد
×کجا؟
-میخوام واست صبحانه درست کنم
لبخندی رو لب هاش نشسته
×نمیخواد من همین الان باید راه بیوفتم
به چشم های دلخور پسر نگاه کرد و ادامه داد:
×یونگی زنگ زد و گفت یه جلسه کاری مهم پیش اومده و به کمک من نیاز داره
چشم های جونگکوک گرد شد
-جیم باهاش قرار میزاری؟
دستپاچه شد و با ناراحتی شروع کرد به صحبت
×چ..چی؟نه واقعا ، فقط یکم بهم نزدیکم
به سمت در اتاق رفت و اروم زمزمه کرد:
×از طرف من از کله پرتقالی ام خدافظی کن

[پایان فلش بک]

از فکر صبح بیرون اومد گازی به تُستش زد
-من هم خونم سئوله و برای برنامه کاریم به جیجو اومدم و تقریبا تا دو ماه دیگه باید برگردم به سئول
و مشغول جوییدن بقیه تُستش شد
توله با شنیدن حرف آپاش با بغض و چشم های اشکی به آپاش نگاه کرد
+آ..آپا میخ..میخواد ته ته رو ول کنه؟آ..آ..آره؟
جونگکوک بُهت زده سرش رو بالا گرفت و به اشک های دُرشت پسر که پی در پی پایین میریخت نگاه کرد
توله بلافاصله با هق هق از صندلی بلند شد و به سمت اتاقش دویید
یعنی انقدر ازش ناراحت شده بود که حتی یادش رفته بود خرگوشش رو با خودش ببره؟
-لعنت به من

با سرعت خرگوش رو برداشت و خواست به اتاق پسر بره که یهو چیزی به ذهنش رسید
از کابینت بسته های پاستیل مورد علاقه ی تهیونگ رو برداشت و به طبقه ی بالا رفت
آروم تقه ای به در زد:
-ته؟
وقتی جوابی نشنید ادامه داد:
-عزیزم میتونم بیام تو؟
و باز هم سکوت..

دستگیره ی در و به آرومی پایین کشید و وارد اتاق شد
پسر زیر پتوش رفته بود و با هر هق هق های آرومش قلب پسر بزرگتر رو به درد میاورد
کنارش روی تخت نشست و سعی کرد پتو رو کنار بزنه که با اینکارش توله بیشتر خودش رو زیر پتو قایم کرد
لبخند غمگینی رو لب های جونگکوک نشست
-پسره قشنگم نمیخوای چشمای خوشگلتو به آپا نشون بدی؟
+ن..(فین)نه
-عزیزم من منظوری از حرفا...
+ن..نمیخوام ت..تو م..میخوای تنهام ب..زاری و برگردی س..س..سئول

پس توله اش از این حرف ناراحت شده بود؟

-ته؟این چه حرفیه آخه؟من هروقت بخوام به سئول برگردم تو رم با خودم میبرم
مثل اینکه تلاش هاش نتیجه داده بود چون دیگه صدای گریه کردن توله رو نمیشنید
پسر به آرومی از زیر پتو بیرون اومد و با چشم هایی مظلوم انگشت کوچیکش رو جلو اورد
+ق..ول میدی؟
پسربزرگتر سری با لبخند تکون داد و انگشتش رو گره ی انگشت توله اش کرد و بعد پاستیل ها و خرگوش رو بالا گرفت
-فکر کنم اینارو به نفر جا گذاشته بود

توله نگاهی به خرگوش و بسته های صورتی رنگ پاستیل ها کرد و با شدت خودش رو تو بغل آپاش انداخت
جونگکوک هم تعادلش رو از دست داد و روی تخت افتاد
توله با حرص بوسه س محکمی به گونه ی آپاش زد
+ته ته جونگکوکی رو خیلی دوست داره
صدای قلبش رو به وضوح میشنید
موهای پسر رو از صورتش کنار زد و بینیش رو به بینی پسر مالید و چشم هاش رو بست
-جونگکوکی عاشقته توله
و بعد بوسه ای به پیشونیش زد

عام...
اِهم!
کم بود؟👈🏽👉🏽
جبرانش میکنم براتون(:♡
و اینکه کلی مرسی برای حمایتای قشنگتون✨️
نتیجه پارت 11 نسبت به پارت های قبل راضی کننده تر بود🦋
کلی دوستون دارم و منتظر قشنگیاتون هستم♡

Little Fox | روباه کوچولو (kookv)Where stories live. Discover now