Part 2

1.4K 195 12
                                    

در حالی که دوش دستی رو روی بدنش گرفته بود تو آینه نگاهی به موهاش که حالا کمی بلند شده بودند انداخت
این چندوقت انقدر مشغول نمایشگاه و نقاشی هاش شده بود که حتی وقت کوتاه کردن موهاش رو هم نداشت

بی معطلی بدنش رو شست و با بستن حوله سفید رنگی به پایین تنه اش از سرویس خارج شد

در یخچال رو باز کرد و با دیدن پاکت های شیرموز چشماش برقی زد
محتویات پاکت رو تو ماگ موردعلاقش خالی کرد و بلافاصله جرعه ای نوشید
با تعجب ماگ رو جلوی چشماش گرفت و بهش خیره شد
با لذت اومی کشید
-اوووم
چشم هاش رو بست و یه نفس ماگ رو تا آخر سرکشید

با صدای زنگ در بی توجه به بالا تنه ی برهنه اش در رو باز کرد و جیمین رو دید که به سرعت به سمت اتاقش دویید و خودش رو روی تخت پرت کرد

مات و مبهوت به در باز مونده نگاهی انداخت و با حرص در رو بست

وارد اتاق که شد جیمینی رو دید که صورتش رو تو بالش فرو کرده و همزمانه که جیغ های خفه ای میکشه پاهاش رو به تخت میکوبه

پشتش رو کرد و باکسر و شلوارش رو پوشید
-چته؟

پسر بزرگتر به سمت جونگکوک برگشت و با دیدن بالاتنه لخت و سیکس پک های برجسته جونگکوک لیسی به لب پایینش زد که از چشم جونگکوک دور نموند

به سمت آشپزخونه رفت پسر بزرگتر هم به ناچار دنبالش راه افتاد و روی کانتر نشست و شروع کرد به تکون دادن پاهاش
-قهوه یا چا..
×نسکافه

چشم غره ای به پسر رفت و ماگ نسکافه رو به دست پسر داد و در حالی که صندلی رو کمی از میز فاصله میداد تا راحت تر بشینه گفت:

-خب میشنوم

پسربزرگتر با ذوق شروع کرد به توضیح دادن:
×دوست پسره آیندم بهم زنگ زد و ازم خواست برای شام باهاش برم بیرون و منم قبول نکردم

با تعجب به جیمین نگاه کرد و تمسخره تکرار کرد:
-دوست پسر؟منظورت یونگی رئیس شرکته؟چرا؟

پسر سری تکون داد و ادامه داد:

×اگه همون لحظه قبول میکردم‌ میفهمید چندوقته که تو کَفشم نه؟

شونه ای بالا انداخت
-مطمئنم همین الانشم میدونه
و جرعه ای از قهوه اش نوشید

پسر بزرگتر با حرص از کانتر پایین پرید و نیشگونی از نیپل جونگکوک گرفت
پسر فریادی کشید و دستش رو روی سینه دردناکش گذاشت
-عاااییی چته وحشی
×تا تو باشی به هیونگت بی احترامی نکنی
-من که چیزی نگف...عااااییی
×این یکی ام بخاطر حاظر جوابیت بود

به سرعت به سمت اتاقش دویید و تیشرتی به تن کرد تا از حملات دردناک جیمین در امان باشه

گوشیش رو برداشت و با تماس های بی پاسخ هوسوک مواجه شد یعنی کار مهمی داشته که ۴۷ بار بهش زنگ زده؟

باهاش تماس گرفت و در انتظار پاسخ روی تخت نشست:
+جونگکوک چرا گوشیت رو جواب نمیدی؟نگرانت شدم

-گوشیم سایلنت بود هیونگ

+خب میخواستم بگم امروز همو ببینیم تا در مورد قرار داد صحبت کنیم

-قرارداد؟

+جونگکوک لطفا نگو که نظرت عوض شده من با کیم صحبت کردم پس لطفا دو ساعت دیگه کافه سنترال باش

با شنیدن صدای بوق های پی در پی آهی کشید و بعد از خداحافظی کوتاهی از اتاق خارج شد

💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫

(~♡اگه پارت رو دوست داشتید من رو از محبت هاتون دریغ نکنید♡~)

💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫

Little Fox | روباه کوچولو (kookv)Where stories live. Discover now