part 9

4.1K 304 88
                                    


«نیویورک:بخش چهارم»

با دلخوری رفت بیرون و تهیونگ رو مات و مبهوت توی اتاق آروم و تاریک جا گذاشت!!

جونگکوک داشت براش قیافه می‌گرفت!؟

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

درو بست و نفس عمیقی گرفت!
حتی خودشم نمیدونست امشب چشه؟!

آروم و شمرده سمت اتاق ته راهرو راه افتاد،با شنیدن صدای زنگ گوشیش تیز شد ، نگاهی به مخاطبش انداخت!

با بی تفاوتی منتظر موند تا قطع بشه!
بار دیگر زنگ خورد،ملودی نرم و آروم تلفنش بر خلاف همیشه مثله چاقوی برنده ایی شیارهای ذهن شلخته اش رو به زخم و خونریزی میکشوند!!

قطع شد!
زنگ خورد!
قطع شد!
زنگ خورد!

با پرخاش گوشی رو برداشت و درو محکم بهم کوبید!!

جونگکوک:«چی میخوای؟!»

مرد نگاه های چروکیده و ناخواناش رو به ویسکی توی دستش دوخت،زیر نور ماه لای برگه های شرکتش و نخ های دود شده ی سیگار با شنیدن صدای شیشه ی عمرش چشم ها و لب ها و صورتش مثل شکوفه ی گیلاس اما نه به زیبایی اون باز شدن!!

مرد:«دلتنگتم!»

جونگکوک بازدم عصبیشو در داد یه جایی توی گلوش غذاهایی رو که خورده بود حس می‌کرد چون اون مرد بهش حس تهوع میداد!

جونگکوک:«اگه برای ابراز دلتنگی تعفن اورت زنگ زدی قطع کنم!»

مرد با آشفتگی دست تکون داد انگار که بند قلبش رو به روشه و میبینه!

مرد:«ن..نه قطع نکن بزار یکم صداتو بشنوم جونگ....»

جونگکوک با چهره ی تیر شده اش به سبد چوبی روی لبه ی پنجره نگاه میکرد!!
خیلی خب میشد اگه جای سبد اون پیری اونجا بود اونوقت میتونست از بالا بندازتش پایین و متلاشی شدن بدنش رو ببینه!!

جونگکوک:«اسم من رو به دهن کثیفت نیار!!»

مرد ترک دیگه ایی رو توی قلب پیرش حس کرد،اما نباید زیاده خواه می‌بود همین که صدای جونگکوکش رو میشنید به تنهایی حس بهشت رو داشت!

مرد:«خیلی خب ع..عصبانی نشو! تهیونگ چطوره!!؟»

با این سوال قهقهه ی بلندی سر داد و مرد رو از طنین خنده های زیبایش به ارگاسم روانی رساند!

جونگکوک:«اوممم تهیونگ ها؟! میخوای از اون برات بگم؟!اگه بدونی چیکارا کرده...»

مرد با خماری قلوپ دیگه ایی از ویسکیش نوشید!!صدای جونگکوک مثل اکستازی توی بدنش پخش میشد و تاثیر مستقیم روی ذهن مریضش می‌گذاشت!

مرد:«چ..چیکار کرده!؟»

با ناز تکه ای از موهاش رو توی انگشتاش پیچ داد!

Payback|kookv|Where stories live. Discover now