با قیافه زاری نگاهش رو توی محیط چرخوند و صورتش با گریه تو هم رفت. چجوری باید این زباله دونی رو تمیز میکرد؟ اون شش نفر گم و گور شده بودن و حالا نامجون طبق دستور یونگی مونده بود و خونه ترکیدهای که اصلا نمیدونست از کجا باید شروعش کنه.. اه دردناکی کشید و شروع به تمیز کاری کرد.
نمیدونست گریه کنه یا بخنده چون اکثر بهم ریختگیهای موجود مربوط به خودش بودن! هر چیزی که مربوط به اتاق بود رو جمع کرد و شوت کرد تو اتاق.. با ظرف و ظروف اشپزخانه هم دقیقا همین کار رو کرد.. وسایلای توی هال رو داخل کارتنها و قفسههای کنار تلوزیون گذاشت و دستمالی که خودش سرشار از اشغال بود رو روی سطحهای مختلف جهت از بین بردن لکهها و گرد و خاک کشید.
دو کوسن روی تنها کاناپه رو منظم کرد و شروع به جارو کرد. در همین حین ذهنش تو افکار مختلفش غرق شد. مدتی میشد که حال خوبی نداشت و درگیریهای تو سرش گوشه گیر و دپرسش کرده بود. شدیدا نیاز به حرف زدن و تخلیه شدن داشت اما نمیتونست همچین کاری انجام بده. دوستاش خیلی وقت بود که ناامیدش کرده بودن و نمیتونست با اعضا هم در میون بزاره.
اوضاع خوبی نبود و اگه متوجه میشدن که لیدرشون هم داره کم میاره دو چندان روحیهشون رو از دست میدادن. حرف نزدن برای فرد برونگرایی مثل نامجون راحت نبود. باید بیانش میکرد که کمی سبک بشه و همچین چیزی اصلا مقدور نبود.. جوری غرق افکارش بود که وقتی به خودش اومد هال و اشپزخانه رو تموم کرده بود و حالا اتاق ترکیده مونده بود.
جونگکوک: خسته نباشی هیونگ..
صدای در و بعد از اون صدای جونگکوک اومد و باعث شد نامجون با لبخند سمتش برگرده
نامجون: ممنون گلدن
چشمکی هم زد و هیچ متوجه نبود با این چشمک چه بلایی سر قلب جونگکوک میاره.. دراماتیک و پشت به نامجون دستش رو روی قلبش گذاشت و اینو تو ذهنش یادداشت کرد که وقتی سوکجین برگشت، باهاش پز بده و به جلز و ولز کردناش بخنده..
جونگکوک: منم کمکت میکنم..
.
.یونگی: هی بس کن
صدای امیخته با خنده یونگی بلند شد و دختر نه تنها کارش رو متوقف نکرد، بلکه براش رو بیشتر به گونهها و دماغ جمع شده پسر کشید. این طور که معلوم بود یونگی از این حرکت قلقلکش میشد و اون دختر با علم بر این قضیه داشت سر به سرش میزاشت.
هیوری: بکنم چی میشه ها؟ ها؟ گازم میگیری؟
با یه حرکت هر دو دست دختر رو توی دستاش اسیر کرد و از روی صندلی بلند شد. در حالی که سایه صورتش رو صورت دختر افتاده بود، لبخند کجی زد و چشمای درخشان هیوری که اثری از لبخند تو صورتش نمونده بود، بهش خیره شد. کمی ابروش رو بالا انداخت و شدیدا داشت برای جذابیت و ابهت خودش، تو دلش ذوق میکرد که با صدای دادی که اومد رسما به سقف چسبید
![](https://img.wattpad.com/cover/317653931-288-k325684.jpg)
YOU ARE READING
MY STUPID CRUSH | NAMJIN - YOONMIN
Fanfictionمدتی از دبیو پر چالش بوی بند جدید کمپانی bighit نگذشته که سوکجین، هیونگ گروه، متوجه میشه رو نامجون، لیدر گروه کراش داره و حالا سوکجین باید با نامجونی که تحت هیچ شرایطی متوجه علاقه هیونگش به خودش نمیشه، دست و پنجه نرم کنه. . . . جیمین وسط مشاورهها...